که مونس دل و آرام جان و دفع غمی. #سعدی #شعر

گر بیایی دهمت جان و نیایی کُشدم غم. من که بایست بمیرم! چه بیایی چه نیایی. #سعدی #شعر

قدر وصالش اکنون، دانی که در فراقی.. #سعدی #شعر

زخم تبرت مانده ولی جای شکایت شادم که نگه داشته‌ام از تو نشانه #سعدی #شعر

ای یار جفا کرده پیوند بریده این بود وفاداری و عهد تو ندیده در کوی تو معروفم و از روی تو محروم گرگ دهن آلوده یوسف ندریده ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند افسانه مجنون به لیلی نرسیده #سعدی #شعر

می‌روی و اندر پی ات دل می‌رود.. #سعدی #شعر

ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد #سعدی

هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ ای من در میان جمع و دلم جای دیگرست #سعدی #شعر

‏جرم از تو نباشد گنه از بخت من‌ست #سعدی

گفتم ببینمش، مگرم درد اشتیاق ساکن شود، بدیدم و بیشتر مشتاق شدم #سعدی

دست به بند می‌دهم گر تو اسیر می‌بری #سعدی

بیا که در غم عشقت مشوشم بی‌تو بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی‌تو شب از فراق تو می‌نالم ای پری‌رخسار چو روز گردد گویی در آتشم بی‌تو دمی تو شربت وصلم نداده‌ای جانا همیشه زهر فراقت همی چِشَم بی‌تو اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا دو پایم از دو جهان نیز درکشم بی‌تو پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دار جواب دادی و گفتی که من خوشم بی‌تو #سعدی