eitaa logo
خاطراتی از دفاع مقدس
45 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
236 ویدیو
28 فایل
برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و معارف دینی و اسلامی باز نشر با ذکر صلوات آزاد است. سپاسگزارم از همراهی شما
مشاهده در ایتا
دانلود
همین طور که راه می رفتند، با او حرف زد. من هم پشت سرشان بودم. وقتی -و-پایین -شانه-های » را دیدم، فهمیدم شهادت را گفته است. 🌷کم کم صدای گریه اش شد. «»ای که حداقل من یکی تا آن روز -اش را ندیده بودم، حالا داشت مثل -ها با -گریه- می کرد. اصغرزاده» او را به کنجی برد. ✨، مدتی آنجا و -گریه کرد. اصلا نمی توانست خودش را کند. ما سعی می کردیم به او تسلی بدهیم. کمی که آرام شد، خودش را جمع و جور کرد و برای اینکه در عملیات و روحیه نیروها ایجاد نشود، بدون فوت وقت، نیروها را به طرف روستا حرکت داد. ✨ از قضا ضدانقلاب شب قبل کاملا از روستا عقب نشینی کرده بود و ما به راحتی آنجا را کردیم . 🌷والعاقبه للمتقین🌷 🍀راوی همرزم شهیدان ناصر کاظمی، محمود کاوه ، سبقت الله مقدم ،عباس ولی نژاد و... برادر -نظام-پور
✍اینجای پای یادمان است،! 👈اینجا اگر حضور یافتی ، می بینی که ناصر هنوز هم مادری می کند! 👈اینجا هم کربلا ست ، قدمگاه فاطمه سلام الله علیها! 👈می بینی ناصر جان امروز دلمان را به کجا فرستادی! 👈می بینی ناصر جان این بخش از خاک گلگون کفنان دلمان را به کجا پیوند زده! 👈روزگاری می خواستیم ،از این سمت ،به کربلا برسیم! 👈روزگاری می خواستیم، از یاران حسینی باشیم،! از یاران خوب و صدیق خمینی هم نشدیم! جا ماندیم از قافله ! 👈گفتیم،آقا سید علی وعده ی دیدار صاحب را داده است، دیدیم سنمان،! آن طوری نیست که آقا می فرماید.! 👈خوب که می بینیم ، محل یادمان ناصرمان خورشید هم طلوع و غروبی دارد که محو جایگاه و منزلت جمال یاران حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه شریف شده است. ✍از غریبی دومین فرمانده شهیدمان محمد علی گنجی زاده نمی گویم؛! از قمی و کاوه و مقر شهدا هم نمی گویم؛! ✍دلمان تنگ شده است برایتان شهدای گمنام و مظلوم لشگر ویژه شهدا🌷
خاطراتی از دفاع مقدس
✍اینجای پای یادمان است،! 👈اینجا اگر حضور یافتی ، می بینی که ناصر هنوز هم مادری می کند! 👈اینجا هم کر
👆جاده پیرانشهر به سردشت 🌷محل شهادت سردار شهید رضا ملکیان روستای نمینچه پیکر این عزیز را سردار شهید گنچی زاده به همراه برادر ایافت به عقب منتقل نمودند. 🌷سردار شهید کاظمی بعد از شهادت رضاملکیان در همان روز در سه راهی روستای گردیم خانه همینجائی که برای شهید ناصر کاظمی یادمان ساخته اند ، می باشد. ✋ قبل از روستا و به طرف نمینچه مورد کمین دشمن واقع شدند و مجروح گردیدند و در حال انتقال به بیمارستان و نرسیده به پیرانشهر به فیض شهادت نایل آمدند.
‍ ‌ ‌🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸سردار سید مجید ایافت از کردستان می گوید ✍سلام ، از آغاز فصل تابستان سال ۱۳۶۰که من در سپاه سنندج خدمت می کردم فرمانده سپاه کردستان سردار شهید ناصر کاظمی بودند . 🍃 که سپاه کردستان را پس از واقعه انفجار بمب در مسجد جامع سنندج و یا منزل مرحوم امام جمعه سنندج جناب حسینی از سردار رسول یاحی تحویل گرفتند . 🍃چون این انفجار باعث جانبازی سردار رسول یاحی از ناحیه چشم گردیده بود ، ایشان قبل ازعهدار شدن سپاه کردستان فرمانده سپاه جوانرود و همچنین تواما فرماندار و فرمانده سپاه پاوه بودند . 🍃 در تابستان سال ۶۰ سردار مصطفی ایزدی تواما مدیر کل مخابرات استان کردستان و قائم مقام و جانشین شهید کاظمی در سپاه کردستان بودند . 🍃 در مهرماه سال ۶۰ که بوکان آزاد شد سردار شهید ناصر کاظمی فرمانده سپاه کردستان بودند و فرماندهی محور جنوبی آزادسازی شهر بوکان را به عهده داشتند. 🌷جانباز شهید زنده یاد چنگیز عبدی فرد و شهیدمحمود کاوه که بترتیب فرمانده سپاه و فرمانده عملیات سپاه سقز بودند زیر نظر ایشان عمل می کردند . 🍃 در پائیز همین سال که پاکسازی جاده بانه به سردشت آعاز شد ، سردار شهید کاظمی فرمانده سپاه کردستان بودند و خودشان فرماندهی گردان شهید مظلوم دکتر بهشتی ، معروف به گردان شهداء را به عهده داشتند و شهید محمود کاوه هم که همراه جانباز شهید زنده یاد چنگیز عبدی فرد ، سپاه سقز را به شهید طیاره و همراهانش تحویل داده بودند ، وبه عنوان مسئول محور آزادسازی جاده بانه به سردشت در کنار شهیدان قمی ، گنجی زاده و ...در خدمت شهید ناصر کاظمی بودند . 🍃بعد از یک وقفه زمستانه که در این عملیات رخ داد در فروردین سال ۶۱ جاده بانه به سردشت بطور کامل آزاد شد . 🍃و در بهار سال ۱۳۶۱ با پیوستن نیروهای آموزش دیده پادگان امام حسین و خیلی دیگر از رزمندگان با تجربه کردستان به گردان پیروزمند شهداء، تیپ شهدا به فرماندهی شهید ناصر کاظمی و فرمانده عملیات بودن شهید کاوه رسما ایجاد و همانطور که ذکر کردم عملیاتهای عمده و محوری آزادسازی و پاکسازی سرزمین مجاهدت های خاموش را به انجام رساندند . 🍃 و نکته بسیار مهم اینکه در همه اقدامات و فعالیتها و عملیات‌هایی که گوشه ای از ان ذکر شد فرمانده ارشد و استراتژیست و بنیانگذار شهید محمد بروجردی بودند و به غیر مقام استادی و مرادی برای این خیل فرماندهان شهید داشتند . 🍃 چه آن زمان که فرمانده منطقه هفت بودند و چه آنزمان که فرمانده قرارگاه مشترک حمزه سید الشهدا سپاه و ارتش بودند وچه آنزمان که فرماندهی قرارگاه بعثت برای آزادسازی جاده پیرانشهر به سردشت را به عهده گرفتند . 🍃 همه کاره و فرمانده عالی مناطق کردنشین شمالغرب را به عهده داشتند و حرف آخر را ایشان می زدند . 🍃حتی متاسفانه آنزمانی که بر حسب ظاهر تنزل مقام یافتند و در اردیبهشت سال ۶۲ به فرماندهی تیپ شهدا منصوب شدند و بعد از ۴۸ ساعت به شهادت رسیدند. که من مناسب می دانم در این زمینه سردار دکتر سنجقی که در گروه حضور داشتند و سردار مصطفی ایزدی اظهار نظر بفرمایند و روشنگری کنند . 🍃ارادتمند همه دوستان سید مجید ایافت 🌸والعاقبه للمتقین 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
‍ ‌ ‌🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸برادر همرزم رحمانی از آن دوران می گویند: 🌺باسلام. 🔰آبان۱۳۶۰ بود.گردان شماره یک اعزامی ازخراسان را که مسئولیت آن به عهده خودم بود.تحت فرماندهی ستادناحیه کردستان وفرماندهی مستقیم شهید ناصرکاظمی ونظارت سردار جواداستکی.ویکی از برادران ارتش به نام سرگرد دستمزد ومسئول آموزش ستادکردستان برادر مختاری آموزش وآماده رفتن به بانه وسردشت می نمودیم.🌱 🌸یک روز شهید کاظمی فرمود :خوب ازنیروهای گردانت بگومقاومت سرما رادارند؟ 🌸گفتم :تعدادی ازجنوب خراسان ازطبس وبیرجند وقاین هستند که آنجاگرمسیر است.ولی بقیه از بجنورد و قوچان وشیروان و فریمان ومشهد هستند که فرق میکند.🌱 🌸ولی قول می دهم تا روز عملیات آنهارا آماده نماییم.با ورزش و غذای بهتر ومرکبات وآبلیمو وویتامین ۳🌱 🌸فرمود: خیلی خوب است.گفتم :بچه هاخیلی ازنظر روحیه خوبند وبه شما علاقه خاصی پیدا نموده وآماده جانفشانی وایثارند.شما میتوانید رویشان حساب کنید. 🌸فرمود یک جلسه توجیهی تشکیل بده تا بیام برایشان صحبت کنم.جلسه را منعقدنمودیم یک گردان ازما ویک گروهان هم ازارتش دریکی از سوله های لشکر ۲۸کردستان 🌸عصر بود.ایام محرم وصفر جلسات باقرآن و مداحی برادر قلیلی از فریمان شروع میشد. 🌸ناصر فرمود.نمازم را بخوانم بعد راحت صحبت کنم.حمزه کردستان به جلو رفت.بعد از اذان واقامه چهار مرتبه بلند گفت:الله و الله و الله والله وبعد اکبرتمام نگاهها به او بود🌱 🌸بیش از سیصد نفر به آن جوانمرد ورادمرد رعنا می نگریستند وبعضی ها که آوازه اوراشنیده بودند لحظه شماری میکردند که اوراببینند.🌱 🌸چه دیداری وچه شکوهی وچه عظمتی بعد از چهار بار الله گفتن با صدای بلند ورسا قامت بست ،چه قامتی؟🌱 🌸خداوند سبحان را گواه میگیرم ازاول عمرم تا آن زمان واز آن زمان تاکنون چنین تکبیره الاحرامی را ندیده ونشنیده ام.🌱 🌸من با نگاهم از چند متر فاصله وحسرت به اواقتدا کردم وهمه نیروها محواین نماز شدند. 🌸به گوش دل شنیدم وبدلم برات شدکه این تکبیر وقامت آزادی کردستان است.وارتعاش آن را ملائکه الله به تمام کردستان رساندند. 🌸از جنوب غربی ترین نقطه که پاوه واورامانات بود وشرقی ترین نقطه وشمالغربی ترین نقطه که قرارگاه حمزه س رادر آنجا مستقر نمودند. 🌸وغربی ترین نقطه که پیرانشهر به سردشت بود که درآنجا آسمانی شد و پرچم را به شهید کاوه دادروحش شاد وراهش پررهرو به برکت حمد وسوره وصلوات. ✍ محمد رضا رحمانی 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
‍ ‌ ‌🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸تحلیل برادر مجید نداف از وقایع نگاران دفاع مقدس و مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. 🔰چندی قبل به مناسبت سالگرد شهادت ناصرکاظمی، با بنده مصاحبه ای انجام شد که خلاصه آن به شرح زیر است.👇 🌸اگر درباره شخصیت فرماندهان جنگ، یک بررسی روان‌شناسی صورت گیرد، جامعیت اخلاقی، از ویژگی‌های اغلب آن‌ها بود. 🌷ناصر کاظمی هم این ویژگی را داشت. دارای اعتماد به نفس بالایی بود. در هر پستی از وی می‌ شد استفاده کرد. در فضاهای نظامی و در حوزه عملیاتی، مسئولیت گرفت و نقش خود را به خوبی ایفا کرد. قبل از آن هم شاهد مبارزات انقلابی او بودیم. 🌷 ناصر کاظمی در اوج مبارزات تهران،حضور فعالی دارد. او بچه اصیل تهران وتحصیل‌کرده است و وقتی وارد سپاه می شود، شاید ازاولین اعضای گردان دو می باشد. 🌷 اعضای این گردان، عموماً از بچه‌های تهران بودند؛ شاید در بین آن‌ها، بچه‌های قم و اصفهان هم دیده می‌شدند. آن‌ها بچه‌های شهری، تحصیل‌کرده، جا افتاده و ریشه‌دار سپاه بودند که دور محمد بروجردی حلقه زدند و همزمان با آغاز بحران کردستان، گردان دو را شکل دادند. 🌷قبل از ابداعات شهید حسن باقری در حوزه سازمان رزم سپاه، این بچه‌های گردان دوبودند که سلسله مراتب سازمانی را در پادگان ولیعصر (عج) مورد آزمون و خطا قرار دادند. 🌷گردان دو به خاطر ترکیب نیرو، مدیریت محمد بروجردی، دارای سازمان مسنجم‌تری بود تا این که جنگ‌ کردستان شروع شد. 🌷اگر بخواهیم درباره گفتمان پاسداری در سال ۱۳۵۸حرف بزنیم، باید گفت که پرچمدار آن، محمد بروجردی است. معمولاً به صورت داوطلبانه از نیروهای خودش، مسئولیت می‌گرفت. مثلاً می‌پرسید، شما دوست داری کجا کار کنی؟ چون همه بچه‌های گردان دو مانند ناصر کاظمی و احمد متوسلیان، برای خودشان وزنه‌ای بودند. 🌷ناصر تقریباً همزمان با تصرف کامیاران و بازپس‌گیری آن از دست ضد انقلاب، وارد صحنه عملیات شد. مهم این است که این چهل نفری که دور محمد بروجردی بودند، از همه تیپ و قشری بودند. 🌷از صاحب‌قلم تا تحصیل‌کرده خارج از کشور و مسلط به زبان و نیروهای صرفاعملیاتی در بین آن‌ها دیده می‌شدند. 🌷ناصر یکی از همین نیروهاست که وقتی بروجردی می‌گوید که ما در پاوه به شما نیاز داریم، فرماندار پاوه می‌شود. ریش پروفسوری گذاشت، خیلی هم خوش‌تیپ بود و بیان خوبی داشت. 🌷 بنابراین او که در شاکله یک فرد عملگرا ظاهر شده بود، تبدیل به یک شخصیت تکنوکرات معمولی شد و نقش خود را به خوبی ایفا کرد. 🌷حتی با بنی‌صدر تنه به تنه می‌شود و به عنوان فرماندار پاوه از منافع مردم دفاع می‌کند. 🌷یکی از دلایل محبوبیت ناصر کاظمی در منطقه عمومی اورامانات، حمایت او از منافع مردم بود. چون ذاتاً خودش مردمی بود. گروهی بودند انقلابی هر جا که اقتضا می‌کرد، همان‌جا می‌رفتند و استعداد انجام هر کاری را هم داشتند. 🌷از این رو من ناصر کاظمی را «شاغول پاسداری» می‌دانم. 🌷 کار کردن بدون چشمداشت مالی و سمتی؛ یعنی نماد پاسدار بودن. او با برقراری ارتباط با مردم، فضای ملتهب و بحرانی منطقه را کاهش داد و آرام آرام، بدون این‌که کسی از پاسدار بودن او خبر داشته باشد، لباس رزم پوشید و با ضدانقلاب مبارزه کرد. 🌷مدیریت شهرهای مرزی غرب کشور در میان بحران‌های آن دوران، کار دشواری بود. 🌷فکر می‌کنم که یکی از ویژگی‌های منحصر به فرد اغلب فرماندهان جنگ مانند ناصرکاظمی، همین شیوه مدیریتی بود. ناصر کاظمی فارغ‌التحصیل رشته تربیت بدنی از دانشگاه تهران و فوتبالیست، بسکتبالیست و والیبالیست خوبی بود. او از این خصلت، به خوبی استفاده کرد. فوتبال و عمدتاً والیبال را محملی برای گردهم آوردن جوانان پاوه قرار داد و به این شکل، سپاه را داخل مردم بُرد. 🌷بنابراین ناصر کاظمی، شاکله خوب پاسداری دهه اول را به نمایش گذاشت. بعدها آرام آرام، وقتی که فضای نظامی تحت تأثیر رفتارهای رادیکالی جریان‌های چپ مارکسیستی و حزب دموکرات شدت می یابد، ناصر کاظمی در هیبت فرمانده سپاه کردستان ظاهر می‌شود. 🌷ما در غرب، با جریانی مواجه بودیم که پشتوانه اجتماعی و صبغه سیاسی داشت. حزب دموکرات به هر حال در بین مردم، تا حدودی مقبولیت اجتماعی داشت. 🌷 مردم هنوز به آن باور نرسیده بودند که قرار است، چه اتفاقاتی در منطقه رخ دهد و هنوز نسبت به ترفندها و سیاست‌های صهیونیستی و امپریالیستی آگاه نشده بودند. ما با یک جریان سیاسی ـ اجتماعی قوی روبرو بودیم. مبارزه با چنین جریانی، فقط با تحرکات نظامی امکان‌پذیر نبود. 🌷اینجاست که وقتی ناصر کاظمی به مسیر اصلی خود که همان پاسداری بود، بازمی‌گردد، او را در هیبت یک انسان سلحشور و بسیار قبراق می‌بینیم. وقتی یک‌بار خودم او را در بانه دیدم که مشغول آماده شدن برای عملیات بود، ابهت او حتی در دل ما هم رعب ایجاد می‌کرد؛ دیگر
چه رسد به دشمن!آن دوران، ناصر تدبیری کرد که بعدها الگو شد. 🌷او معتقد بود، من به عنوان فرمانده سپاه نسبت به جانشین و قائم مقام، از مایه عملیاتی بیشتری برخوردارم، بنابراین تقسیم کار می‌کنیم. من در قلمروهای نظامی و عملیاتی کار می‌کنم و آن‌ها در رده‌های ستادی. برای مثال، وقتی ناصر کاظمی فرماندار پاوه بود و سنندج آزاد شد، ما نیازمند اداره شهر بودیم. 🌷مصطفی ایزدی که آن دوران، پاسدار و مهندس مخابرات بود، مسئول مخابرات استان شد. چون از نظر امنیتی هم مهم بود، ضدانقلاب، شنود و ایجاد اخلال مخابراتی می‌کرد. کم‌کم مصطفی ایزدی با ناصر کاظمی به سپاه کردستان آمدند. 🌷 ناصر، کار عملیاتی و ایزدی، کار ستادی می‌کرد. این تقسیم‌بندی، زوج کاملی ایجاد کرده بود. چرا که اصلاً ناصرآرام و قرارنداشت. شاید پوتین‌هایش را موقع نماز درمی‌آورد و دائم در محورها بود. به همین خاطر، من به عنوان مسئول دفتر سیاسی آنزمان که فعالیت ستادی داشتم، کمترین دیدارها را با ناصر کاظمی تجربه کردم و این، مصطفی ایزدی بود که جلسات را اداره می‌کرد. 🌷 پس نوع ارتباط سردار مصطفی ایزدی با شهید ناصر کاظمی، خاص بود؟ 🌷بله. این ارتباط در حدی بود که حتی پس از شهادت ناصر کاظمی، آقای ایزدی اجازه نداد که نامه‌ها را به عنوان فرمانده سپاه کردستان امضا کند. تا بعد از شهادت ناصر، زیر نامه‌ها عنوان «فرمانده سپاه پاسداران ناحیه کردستان؛ ناصر کاظمی» خورده بود و سردار ایزدی، همچنان به عنوان جانشین امضا می‌کرد. 🌷 شما آخرین روزها، قبل از شهادت ناصر کاظمی را دیده بودید؟ 🌷ما در بانه، شاید در منطقه‌ کوخان بود درگیری شدیدی داشتیم. این منطقه، خیلی دست به دست می شد و ناصر کاظمی این‌جا خیلی مؤثر بود. 🌷وقتی در سپاه بانه مشغول تجهیز بودند، دیدم که چگونه نماز خواند و چگونه تجهیز شد. هیبت او خیلی عجیب بود. 🌷همان‌جا شنیدم که وقتی بچه‌ها هربار زمین‌گیر می‌شدند، ناصر کاظمی با الله اکبر زیر آتش دشمن با آن قد کشیده، بلند می‌شد و بچه‌ها را به سمت جلو خیز می‌داد. 🌷فرمانده سپاه کردستان امضا کند. تا بعد از شهادت ناصر، زیر نامه‌ها عنوان «فرمانده سپاه پاسداران ناحیه کردستان؛ ناصرکاظمی» خورده بود و سردار ایزدی، همچنان به عنوان جانشین امضا می‌کرد. 🌷 گویا شما آخرین روز، قبل از شهادت ناصر کاظمی وی را دیده بودید.ما در بانه، شاید در منطقه‌ای کوخان بود درگیری شدیدی داشتیم. این منطقه، خیلی دست به دست شد و ناصر کاظمی این‌جا خیلی مؤثر بود. 🌷وقتی در سپاه بانه مشغول تجهیز بودند، دیدم چه نمازی خواندند و چگونه تجهیز شدند. اما هیبت ناصر کاظمی خیلی عجیب بود. همان‌جا شنیدم که وقتی بچه‌ها هربار زمین‌گیر می‌شدند، ناصر کاظمی با الله اکبر زیر آتش دشمن با آن قد کشیده، بلند می‌شد و بچه‌ها را به سمت جلو خیز می‌داد. 🌷 لحظه شنیدن خبر شهادت او را به یاد دارید؟ 🌷آن قدر ما خبر شهادت می‌شنیدیم که دقیقاً به یاد ندارم. اصلاً انگار دیگر نیازی به خواندن روضه حضرت سیدالشهدا (ع) نبود. هر روز و هر ساعت روضه‌خوانی بود. گاهی نشسته بودیم، می‌گفتند فلانی شهید شد. 🌷 اما شک ندارم، اگر ناصر کاظمی زنده می‌ماند، شاید ترجیح می‌داد که اتفاقات نظامی بخوابد و او برود و بین مردم کار کند. 🌷 ناصر کاظمی در مقایسه با دیگرفرماندهان جنگ، مظلوم است و کمتر اسم آن راشنیده‌ایم. دلیل آن را چه می‌دانید؟ 🌷ذائقه‌ای که جنگ در جنوب به کام افراد می‌نشاند، در غرب نبود. به همین خاطر، جنگ در غرب را جنگ غریبانه و مظلومانه می‌دانم. کانون توجهات افکار عمومی و سیاست‌های تبلیغاتی نظام، به سمت جنوب بود. 🌷 کردستان خیلی در حاشیه قرار داشت. در حالی که کردستان، مسئله بسیار مهمی بود. آن‌هایی که به سفارش محمد برودجردی در غرب ماندند، مجاهدت‌های خاموش مضاعف داشتند. ولی اگر ناصر کاظمی مثل همت و متوسلیان بعد از عملیات محمدرسول‌الله(ص) به جنوب می‌رفت، آن قدر مظلوم واقع نمی‌شد و شاید از قد و قامت یک فرمانده لشکر هم قوی‌تر ظاهر می‌شد. ✏️گفت‌وگو از : مریم اسدی جعفری 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
‍ ‌ ‌🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت : 🌸 یه کپ خودمونی ✋😊 ✍نمی دونم چرا اینقدر در به در می زنم بازم احساس تنهایی و فقر می کنم ،! 🍃میدونم اشکال از خودمه اما نمی خوام باورش کنم.!😔 🍃بعضی وقتا موقع نماز یا دعا کردن یادم میافته که اگه اشکال در خودمه ،! کجا ی کارم میلنگه !؟ 🍃 شاید آدم بخشنده ای نبودم ! 🍃 شاید بخشنده بودن رو یاد گرفتم اما خوب بکار نگرفتم ،! 🍃اصلا شاید درست بخشنده بودن رو بلد نیستم و ادا شو در میارم‌ و... 🍃با این حال پیش خودم فکر می کنم اصلا چی دارم که ببخشم ،! 🍃اصلا آقا این چیزی که دارم قابل بخشیدن هست!؟ 🍃 اصلا ارزشمند هست!؟ 🍃کسی قبول میکنه!؟ 🍃 آیا بخششو می پذیره !؟ 🍃و هزار تا اگر ، اما و آیا... 🍃گاهی اوقات انسان یادش میره که خیلی چیزها رو داره اما شکر گذار نیست !... مثلِ چی !؟ ☺️لبخندی بر چهره ! 😃دهانی برای ثنا گویی و گفتاری زیبا ! 💖قلبی برای گشودن مهربانی برای دیگران 👀حتی چشمانی پر از برق امید و نگاه زیبایی ها 🤚✋دستانی برای آفریدن و خلق کردن اشیایی جدید! و... 🍃تازه متوجه شدم که دارایی های ارزشمندی دارم اما خیلی وقتا حتی بهشون فکر هم نکردم ! 🍃 اگه بتونم اونا رو درست بکار بگیرم‌؛ هم خودم استفاده کنم و هم دیگران اهدا کنم ! خیلی چیزها برام ارزشمند میشه... 🌷یادش به خیر شهدا چنین صفات بخشنده ی را داشتند. و من از تک تک فرماندهان و همرزمانم یاد گرفتم ، و هنور هم چیز های خوبی یاد میگرم؛! اصلا هیچ وقت برای یاد گیری دیر نیست!! شاید یاد آنهایی که روزگاری در کنارشان بودم در این لحظات خود سبب خیر و دوستی و بخشندگی شود . 🍃روز گذشته جانباز و فرمانده که لبخند و لهجه همدانی و اسد آبادی یش هیچ گاه قطع نمیشه ! داشت خاطره میگفت و من هم بخشندگی رو ازش یاد گرفتم در عین سادگی و صداقت ... یاد چای خوردن تو لیوان پلاستیکی های قرمز و قند سنگی های پادگان ارتش پیرانشهر به خیر !این عزیز دل پس از مجروحیت ، و ماجراها و حوادث پیش آمده بعد از مجروحیت تعریف می‌کرد؛! تازه فهمیدم که هرچی بگی همرزما چند تا میذارن روش و بطور غیر قابل باوری برات چنان می سازند ش که یهویی توی آسايشگاه چند تا دسته ی عملیاتی اون ورتر سر در میاره😳😁 و این بخشندگی نا خواسته که لبخند را به همراه داشت سبب لطافت روح و شادی و شعف همه می شد. باین حال: 🍃شاید آن‌هایی که از این دست انسان‌ها نیستند؛ و چنین افکاری رو دنبال نمی کنند ، دچار نوعی فقر روحی هستند، هر چند که در جايگاهی خوب و بلند مرتبه باشند و سایرین به آنها غبطه بخورند و آن‌ها هم فخر فروشی کنند . 🍃امروز اگه با چنين افرادی برخورد نمودید. اگر قابل هدایت بودند کمک کنید! خیلی نیاز دارند اما متوجه نیستند! شاید غافل شدنداز... 🍃 اگر نشد تمرین کنید تا شما بتونید دفعه بعدی حلش کنید. ! 🍃ا گر نشد و چاره ای نداشتید، به آرامی باید کمی از این دست افراد فاصله بگیرید. تا اثر بار فقر روحی آنها در شما اثر نکنه ... 🍃اونا رو بسپرید به بزرگترها و اهل فن ✋ 🍃 و صد البته که خودتون بهتر تشخیص میدید.و این فقط یاد آوری بود.✋😊 🌸صبحتون حسینی و لحظات مُحرم رو از دست ندید. هنوز مُحرم تموم نشده ✋🌸 🌸والعاقبه للمتقین 🌷دعابفرمایید ✍ نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🔰 🌸وقتی خداوند متعال در قیامت اعلام میکند هر کسی که به گردن مَنِ خدا حق دارد ، بلند شود . همه تعجب می‌ کنند!! 😳 👈خطاب می‌ شود هر کس از شما هنگام نزاع از خود بخشش نشان داده است، تا مسأله شود، گردن من حق دارد 🌼فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ علی اللَّهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمينَ. 🌼خدا می فرماید اجرت بر من است. سوره مبارک شوری آیه شریف ۴۰ ✍میگم ؛ ما انسان‌ها باید خیلی باشیم، که این مدال و این جایگاه رو رها کرده و بگیم:👇👇👇 🍁 نه،من نمی بخشم می خواهم دلم رو خنک کنم! 🔰میدونم ،میدونید که این عمل خیلی زشت و ناپسنده 😔 بنابر این مراقب باشیم کار دست خودمون ندیم و ان شاءالله با دست گشاده نزد محبوب حاضر شویم. 🌸والعاقبه للمتقین 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸آمبولانس پاترول 😳 حلقه ی سوم 🍃امروز.می خوام ادامه واقعه ی حسین آقای خودمون رو یکبار دیگه مرور کنم ، شاید دلتون بخواد بالاخره بفهمید این جریان در تیپ ویژه شهدا به چه شکلی ادامه و به پایان می رسه. 🌸برگشتیم پادگان و مدتی گذشت چند تا عملیات محدود رفتیم و برگشتیم ،... 🍃 اما قضیه از جایی شروع شد که حسین آقا با بقیه ی ستون موتور ریزه یا همون گردان ذوالفقار و بهتر بگم گردان ادوات عازم ماموریت می شود. و در انتهای ستون قرار می گیرد. با برو بچه های بهداری رفتن تا در محل از پیش تعیین شده ای که علی آقا قمی تعیین کرده بود . چادر اورژانس روبرپا کنند. 🍃من هم با آمبولانس تویوتا پلنگی حدودا" وسط های ستون بودم ، معمولا " بهداری تو ستون کشی ها طبق چینش فرمانده گردان تقریبا " اواخر ستون قرارمی گرفت. 🍃یه آمبولانس هم چند تا بعد از ما بود. و در صورت درگیری و دادن تلفات قرار بود اول آمبولانس پشتی بره ،چون من باید اورژانس رو برپا و هدایت می کردم.. 🍃با داشتن تامین پیاده و تخریب و کلیه اقدامات تأمینی و هوشیاری کامل ، تو جاده ای که به صورت پیچ در.پیچ بود و اطرافش هم درخت به طرف روستایی در حال پیشروی بودیم . ( واقعا" حضور ذهن ندارم کدوم روستا بود). 🍃اما لاستیک ماشین دوشکا رفت رو مین ،ماشین رو لاستیکهای عقب بلند شد.و چرخید و برخلاف عقربه ساعت تو ساعت ۹ خورد زمین. .. 🍃دود غلیظی تا آسمان بالا رفت. که تا ته ستون هم دیده می شد. آمبولانس پشتی از کنار جاده اومد و رفت جلو و چند نفری رو سوار کرد ورفت. اما هنوز صدای آمبولانس ، آمبولانس شنیده می شد.
🍃با عجله و با آمبولانس رفتیم جلوتر، آمبولانس قبلی اومد و با مجروح رد شد.دست تکان داد که باز هم مجروح هست. راننده رو که زخمی شده بود از ماشین آورده بودن پایین. 🍃صورت راننده بر اثر شدت موج انفجار گیر کرده بود به قفل باز کننده شیشه مثلثی تویوتا قدیمی و از دهان تا گونه رو شکافته بود. طوری که به دندانها و لثه و زبان از بغل دیده مي شد وهم صدمه شدیدی به همرزم عزیزمون زده بود. 🍃روحانی حاضر در محل به دلیل شدت جراحت و خونریزیی که در صورت و سایر نقاط بدن بود ،مجروح را در حال احتضار دید و شروع کرد به اجرای اعمال آن ؛!! 🍃سریع نبض مجروح روگرفتم، خدا رو شکر میزد. تنفس به دلیل برگشتن خون به حلق به سختی انجام می شد.و با خرناس همراه بود.اما خوشبختانه زنده بود.!! ولی روحانی حاضر در محل هم حاضر نبود دست بردارد. حتی تا کنار در آمبولانس دست برنداشت. 🍃آنقدر سماجت کرد که دیگه در آمبولانس رو هم نمی گذاشت بسته بشه ؛با دست و پا اونقدر هولش دادم تا اینکه چند قدمی عقب رفت وافتادزمین 😞 🍃مشکل دیگه و همزمان با این دردسرهای امدادی ،همشهری زخمی خودم هم بود که بقیه همرزمااصرار داشتن به عقب منتقل بشه و... 🍃اما با این حادثه ،درگیری شدید ومختصری هم رخ داد. و بچه ها ی همرزم ،دو طرف جاده جان پناه گرفتن!از جمله حسین آقای این واقعه که هیچ وقت از ماشین خودشو دست بر نمی داشت. 🍃در ماشین باز ،انفجار مین ،درگیری و کمین و...گویا یکی از همرزما ،دید کلاش تاشو کنار صندلی آمبولانس هست برداشته و دردرگیری شرکت کرده! اما بعدازدرگیری چطور شد که اسلحه رو بگذاره سرجاش، شایدیادش رفته برنگردونده سرجاش یا ... خدا میدونه... 🍃درست مشکل هم از همین جا شروع شد. حسین آقا از فرط خجالت و حجب و حیایی که داشت، پیرمرد بدون اطلاع ما مفقود شدن اسلحه رو گزارش کرد. 🍃از لحاظ اداری بررسی شد و به دادسرای ارومیه گزارش ومعرفی و رفت توبازداشت موقت و ما چندین روزبعد فهمیدیم که چه اتفاقی افتاده!و چرا حسین آقا پیداش نیست.! 🍃تا بیایم با اسلحه خونه و ارزیابی و ... هماهنگ کنیم و اسلحه جایگزین و ... ده تا پانزده روز گذشته بود. با رأفت رییس شعبه دادگاه و سایر گزارشات حسین آقای ما از زندان آزاد و رفت خونه! 🍃اما دیگه اون حسین آقای سابق نبود. گریان و نالان، افسرده و نا امید. دیگه خنده به لبش نمی اومد.و به دلیل این حادثه و خجالت از بقیه ی همرزما وحجب و حیایی که داشت!دیگه حاضر نشد برگه تیپ؛! 🍃چند دفعه مقداری وسایل و میوه خریدم رفتم خونشون، خودش و حاج خانموم ، دیگه اون شادابی رو نداشتن. بچه ای که به سر پرستی گرفته بودن ، باهمین واقعه،با مشکل حقوقی مواج شده بودو.... 🍃بار آخر که رفتم ملاقاتشان، دیگر تو اون کوچه و خونه هم نبودن، با مالک تسویه حساب و بدون اطلاع همسایه ها محل ، رو ترک کرده بودن. رفتم سراغ سبزی فروش محل که با اون رفاقت داشت؛ سوال کردم حسین آقا کجا نقل و مکان پیدا کرده؛! 🍃می دونید چی گفت: گفت: گویا رفته جبهه اسلحه دزدیده وبه ضد انقلاب فروخته ،گرفتن انداختنش زندان، تو بسیج ، آشنا داشته آزادش کردن،...گفتم؛ عموجان اشتباه می کنید و حرکت کردم ؛! 🍃از اون به بعد ،دیگه حسین آقا رو ندیدم. حتی رفتم هلال احمر، اونا هم ازش خبری نداشتند. حرف و حدیث هم زیاد! 🍃خدا کنه به خاطر نون و نمکی که با هم خوردیم حسین آقا و حاج خانمی که لقمه گرفت و در دهانم گذاشت، ما رو عف کرده باشن و.... 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال بخواهد. 🌸والعاقبه للمتقین 🌸 دعابفرمایید ✍نبی زاده
‍ ‌ ‌🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 کربلای دو بخش اول ✍عراق در بهار سال ۱۳۶۵ ارتفاع سوق الجیشی ۲۵۱۹ و مناطق اطراف آن را به تصرف خود درآورد. 🍃ارتفاع مزبور به دلیل تسلط کاملی که بر شهرها و ارتفاعات مجاور خود داشت، برای ما از اهمیت ویژه ای برخوردار بود و باید به هر شکل ممکن، آزادش میکردیم. 🍃عراق هم از میزان حساسیت ما روی این ارتفاعات آگاه بود و کاملا مهیای حمله از طرف ما بود.فقط زمانش را نمی‌دانست.با این اوصاف،عملا رعایت اصل غافلگیری در این عملیات میسر نبود. 🍃از طرف دیگر عراق در این ارتفاع که ظرفیت حداکثر یک گردان را داشت، یک تیپ با لایه های دفاعی متعدد،همراه با نیروی احتیاط مستقر کرده بود.همه این عوامل باعث پیچیده شدن کار روی این منطقه میشد. 🍃عملیات کربلای دو با هدف آزادی این ارتفاع ومنطقه حاج عمران عراق درشب دهم شهریور ماه سال شصت و پنج آغاز شد.طبق برنامه، گردان ها هر کدام از محورخود وارد عملیات شدند. 🍃اصلی ترین محور که مسئولیت سقوط ارتفاع ۲۵۱۹را داشت،باید عقبه دشمن را دور میزد و با نفوذ در آن ،به ارتفاع می‌رسید. اما به دلیل مقاومت بالای عراق و تراکم بالای نیروهایش و اشرافی که بر ما داشتند،علی رغم تلفات سنگینی که از آن ها گرفتیم و با وجود موفقیت در محورهای دیگر،این محور به نتیجه نرسید.به همین دلیل از قرارگاه دستور عقب نشینی صادر شد. ادامه دارد... ✍راوی برادر همرزم سید مجید ایافت 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷