🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🌸خاطرات بیادماندنی✨ این قسمت
🌸🌷روضه ی شهادت محمد علی گنجی زاده زواره 🍃🌷
🍀یکی از زیباترین خاطرات روایت شهادت از همرزم عزیز و جانباز سر افراز «محمدرضا فاضلیدوست» بیسیمچی و شاهد آخرین لحظات ، شهادت دومین فرمانده ی تیپ ویژه شهدا و فرمانده ای از خطه ی سرخ کردستان مظلوم است. و شرح آن بدین شرح است .
🌸در نیمه تیرماه ۱۳۶۱ در سن ۱۴ سالگی همراه شهید «علی قمی کردی» که همسر خواهرم بود، به جبهههای غرب رفتم .
🌸شهید #گنجیزاده هم بعد بازگشت از سفر حج، به جبهه غرب آمده بود؛ شهید قمی شاید نسبت به هیچ کس ابراز علاقه نمیکرد اما نسبت به #گنجیزاده عشق و علاقه خاصی داشت. در تیر ماه بنده را به عنوان بیسیمچی تیپ ویژه شهدا معرفی کردند.
🌸با توجه به اهمیت پاکسازی محور پیرانشهر ـ سردشت ازلوث ضدانقلاب،
جلسه مشترکی با حضور محسن رضایی، شهید صیادشیرازی، شهید آبشناسان و...؛ در ابتدای جلسه، شهیدناصر کاظمی سخنرانی کرد و بعد از آن فرماندهان رفتند سوار هلیکوپتر شدند؛ آنها بعد از بازدید منطقه، جلسهای گذاشتند؛
🌸در آنجا بیشترین بحث در رابطه با این قضیه بود که پایتان را در محور پیرانشهر ـ سردشت نگذارید، قتل عام میشوید؛ چون عده کم است.
🌸از طرفی شهیدان #بروجردی، ناصر #کاظمی، #کاوه، #قمی و #گنجیزاده اصرار داشتند که آمادگی پاکسازی منطقه را دارند؛ مغز متفکر عملیات هم شهید #کاوه بود؛ در نهایت، این پنج فرمانده را مختار کردند که خودتان میدانید، توصیه ما این است که وارد عملیات نشوید.
🌸جلسه تمام شد؛ نخستین عملیات در چند کیلومتری پیرانشهر ـ سردشت در جاده تدارکاتی ضدانقلاب انجام شد و بچهها به سرعت برق و باد منطقه را گرفتند؛ بعدازظهر که همه از پاکسازی جاده و قطع شدن محور تدارکاتی
ضدانقلاب با عراق خوشحال بودند، «#ناصر-کاظمی» در مسیر بازگشت از عملیات از پشت سر گلوله خورد و شهید شد.
🍀🌸فرماندهی شهید #گنجیزاده در تیپ ویژه شهدا
🌸بعد از شهادت «ناصر کاظمی»، طی حکمی از سوی «قرارگاه حمزه» شهید #گنجیزاده فرماندهی تیپ ویژه شهدا را بر عهده گرفت.
🌸🍀 دوره فرماندهی 23 روزه وی از ششم شهریور تا بیست و نهم شهریور آغاز شد.🌸🍀
🌸در دوره فرماندهی شهید #گنجیزاده عملیات پاکسازی محور پیرانشهر ـ سردشت با قوت و قدرت بیشتری آغاز شد؛ در مرحله نخست روستاهای هنگآباد و تیرکش بالا و تیرکش پایین پاکسازی شد؛ بنده در این بخش از عملیات بیسیمچی شهید #بروجردی بودم تا اینکه عملیات روی غلطک افتاد.
🌸برادر #گنجی! عقبتر حرکت کنید
🌸صبح روز بیست و نهم شهریور قرار بود در ابتدای جنگلهای آلواتان و منطقه تک درخت، عملیاتی انجام شود؛ آن روز ستون مکانیزه تیپ ویژه به فرماندهی شهید #گنجیزاده از محور میانی، بچههای شهید #کاوه از کف دره و عدهای نیز در ارتفاعات به سوی اهداف پیشروی میکردیم؛
🌸 ستون مکانیزه هم که میگویم ما یک توپ 106، دو قبضه دوشکا و یک مینی کاتیوشا داشتیم که این را بعداً به ما دادند.
🌸من بیسیمچی شهید #قمی و #گنجیزاده بودم؛ شهید #قمی 20 متر جلوتر از ما حرکت میکرد؛ شهید #گنجیزاده قد بلندی داشت و شاید من کمر او بودم و او سر ستون حرکت میکرد.
🌸در همان عالم نوجوانی به ذهنم رسید که مبادا با چنین قد و بالای بلندی خطری متوجهاش شود.
گفتم :برادر #گنجیزاده! شما عقبتر بیایید ما هستیم.
گفت :مگر چه میشود؟ گفتم :شاید تیر بخورید!
گفت : خب می شوم ، مثل ناصر#کاظمی، #مقدم یا #ملکیان.
گفتم :شما متعلق به خودتان نیستید؛ بلکه متعلق به همه بچهها هستید؛ حالا حالاها کار داریم باید در کنارمان باشید.
🌸#شهید گنجیزاده لبخند معنا داری زد که طوری نمیشود و بعد هم رفت در حال و هوای ذکر گفتن و....
🌸مجروحیت شهید گنجیزاده در حمله ضدانقلاب
🌸یک ربع بعد از این حرفها، تیراندازی به طرف ما شروع شد؛ ضدانقلاب به ما کمین زده بودند و از روبهرو به طرف ما تیراندازی میکرد؛ در ابتدا تیراندازیها سبک بود که لحظه به لحظه سنگینتر میشد.
🌸از سر پیچ.عبور کردیم ، ۵۰ متر پیچ را رد کرده بودیم که دوباره از روبهرو به طرف ما تیراندازی شد؛ چون منطقه جنگلی بود، کوه دیده نمیشد و معلوم نبود که از کجا تیراندازی میشود؛ از دو طرف در محاصره دشمن بودیم؛ خط ارتباطی ما هم با خارج دره قطع بود.
🍀دستورات شروع شد؛ من هم درگیریها را با بیسیم به شهید #کاوه اعلام میکردم؛ درگیری اوج گرفت؛ دوشکاچی و یکی دیگر از نیروها با این حمله ضدانقلاب شهید شدند؛
🍀شهید #گنجیزاده هم از جلوی من حرکت میکرد؛ من سرگرم کارم بودم که ناگهان صدای آه ضعیفی شنیدم؛ بعد دیدم #گنجیزاده آرام به طرفم خم شد؛ سعی کردم او را بگیرم و سریع چند نفری نیز به کمکم آمدند؛ سر شهید روی زانوی من قرار گرفت؛ او چهرهای سفید و موهای بوری داشت که در آن شرایط آب و هوایی چهرهاش به قرمزی میزد؛ اما رفته رفته این قرمزی تبدیل به زردی شد و فهمیدیم که خونریزی دارد.
🌸شهید #علی-قمی ۲۰متر جلوتر از ما بود؛ وقتی متوجه مجروحیت شهید #گنجیزاده شد، به طرف ما دوید و گفت: «#گنجی-جان! #گنجی-جان! چی شده؟» اما شهید #گنجیزاده حرفی نمیزد؛
لحظه به لحظه بر وخامت حالش افزوده شد؛ طوری که چهرهاش کاملاً به سفیدی زد و از آنجایی که سرش روی زانوهایم قرار داشت احساس کردم که بدن و دستش سرد میشود.
🍀شهید #قمی با دیدن وضعیت شهید #گنجیزاده در ابتدا به بچهها دستور داد که پراکنده شوند و سنگر بگیرند. همین طور که «#علی-قمی» بالای سر شهید #گنجیزاده بود، نگاهش در نگاه من گره خورد و گفت: «رضا! میتوانی بری و آمبولانس بیاری؟» شاید این اولین درخواست «#علی» از من بود؛ بیسیم را به یکی از بچهها سپردم؛ کلاشینکفی را که از شهید #مقدم به من رسیده بود را روی دوشم گذاشتم و به سمت آمبولانسی که پشت پیچ مانده بود، حرکت کردم.
🍀جاده تیرباران میشد؛ به نفس نفس افتاده بودم؛ از پشت کوه هم به طرف تویوتای ما شلیک میکردند،! ۴ ،۵ نفر با لباس کُردی، همین طور محل را زیر آتش گرفته بودند؛ به نظرم رسید که خط آتشی درست کنیم؛ در همین حین دو گلوله نیز به من اصابت کرد اما قبل از اینکه از حال بروم، باجیغ وداد کردن توانستم به بچهها
بگویم که آمبولانس را بفرستند جلو،
🌷گفتم #گنجیزاده مجروح شده است. مأموریتم را انجام دادم و بیهوش شدم؛ بعدها شنیدم که شهید #گنجیزاده در حال انتقال به بیمارستان به 🌷شهادت رسیده است.
🌸 دیدار با پدر پیر شهید #گنجیزاده
🍀بعد از عملیات پاکسازی جاده پیرانشهر به سردشت ، فرماندهان دیدار خصوصی با امام خمینی(ره) داشتند؛ بعد از این دیدار «#علی-قمی» آمد و به من گفت: «میآیی برویم #زواره؟» گفتم: :«برای چی؟» او گفت: «برویم منزل شهید #گنجیزاده!» بغضم ترکید و گفتم: «حتماً میآیم».
راهی منزل شهید #گنجیزاده شدیم؛ خانه شهید #گنجیزاده کاهگلی و با ستونهای بلند بود؛ پدر شهید لباس محلی به تن داشت؛ او کم حرف میزد و با این حال در 30 سال پیش گفت: «کسی احوال ما را نمیپرسد!».
🍀خداوند رحمت کند حاج خلیل گنجی
زاده را دراواسط دهه ۸۰ به رحمت ایزدی
رفتند.وهمسر گرامیشان اسفند ۱۳۹۴
پدر در کنارپسر درگلزار شهدای زواره به خاک سپرده شد ومادر درامام زاده عبدالله شهر ری جوار حضرت عبدالظیم حسنی ارام گرفتند.
🌸والعاقبه للمتقین🌸
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
خاطرات بیادماندنی 🌷✨
سلام.
#کاوه وقتی بابیسیم شهید #بیلرام رامی خواست بگوش کنه زبونش نمی گرفت بگه بیلرام بیلرام .کاوه
صداش میزد! بیلام بیلام کاوه .ودوروبریا می خندیدیم ولی جرات نمی کردیم بروش بیاریم.😃😃😃
🍀یکروزی هم الماسی باگردانش سخت درگیر شده بودن با ضد انقلاب .بابیسیم می خواست کاوه رو بگوش کنه .ازبس عجله داشت خودش میگفت الماسی الماسی.الماسی الماسی کاوه.
اونجا کاوه حسابی می خندید .#کاوه الماسی رو واقعا دوستش داشت
.عاشق لهجه الماسی بود.
🍀بعدا که باهم تو ماشین میرفتیم باخودش زمزمه میکرد الماسی الماسی چاوه😃😃
صداش زنده تو گوشمه.
برای شادی روح شهدا صلوات
🌸والعاقبه للمتقین
راوی برادر همرزم و فرمانده گردان ذوالفقار جواد نظامپور
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🌸خاطرات بیادماندنی✨این قسمت
🌸خودسازی شهید #کاوه🌸🍃
🌸🍃از جبهه به تهران آمده بود، دیدم دستش متورم است.
🌸🍃بنده نسبت به این کسانی که دست هایشان آسیب دیده یک حساسیت دارم.
☘پرسیدم: دستت درد می کند؟
🌷🌸🍃گفت: نه.
🌸🍃بعدا"یکی از دوستانش که آن جا بود، گفت: دستش شدید درد می کند.
🌸🍃او حتی درد را کتمان می کرد و نمی گفت .
🌸🍃یک چنین حالت خودسازی ایشان داشت.🌸
🍃🌸🍃راوی مقام معظم رهبری و فرمانده کل قوا حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای مدظله العالی🌸🍃🌸🍃
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🌸خاطرات بیادماندنی✨این قسمت:
🌸 محمود و محمد جان دوستت داریم.💖💖
🌴سال ۶۱در کوران نبرد آزادسازی جاده پیرانشهر به سردشت بودیم خاطرم هست اون سال سرمای سختی منطقه را فرا گرفته بود ویکی از اتاق ها متعلق به فرماندهان این عملیات بود.
🌴 مثلا شخص حاج آقا بروجردی فرمانده قرارگاه و یا شهیدان کاوه و عبدی از فرماندهان تیپ ویژه شهدا ، و من و برادر ایافت و....ده دوازده نفری میشدیم که آنجا بودیم وآن اتاق عملیات و شور و مشورت و هم خواب و خوراک ما بود.
😴موقع خواب که می شد به دلیل سرمای شدید و برف و باران اکثرا" همه جای گرم اتاقها را انتخاب میکردند مثلا خوده من جای گرم اتاق را انتخاب می کردم.
🌸درست موقع استراحت حاج محمد بروجردی که فرمانده ما بود از اتاق بیرون میرفت و ما بهشون میگفتیم حاج آقا کجا؟الان که وقت بیرون رفتن نیست الان اتاق پر میشه.
🌸ولی ایشون میرفت بیرون و توی اون سرمای سخت و استخوان سوز در محوطه بود تا اینکه همه میخوابیدند بعد می آمد دمه در اتاق، کنار سوزسرما میخوابید که همه راحت باشند و موقع نماز شب هم از وسط جمعیت رد نشه،
🌸 حالا شما شخصیت مهم شهید #بروجردی را با اون جایگاهی که در سپاه و دربین مردم داشت در نظر بگیرید و آن اخلاص و از خود گذشتگی را کنارش قرار بدهید
🌷یا مثلاً #کاوه چرا برای ما #کاوه شد؟
🌸کسانیکه مانند محمود کاوه دلاور و شجاع بود کم نبودن اصلا جبهه جای دلاوران بود،هر کسی که جبهه نمیرفت،!!
🌸 کاوه بخاطر اخلاق و مرامش و اخلاص و تعهدش و مردم داریش کاوه شد اون زمانیکه کنار نیروهای دیگه غذا می خورد و در صف می ایستاد و هیچ فرقی بین خودش و نیروهای بسیج نمیگذاشت و حتی آنها را مقدم و برتر از خود میداشت اینها سرشان را کنار نیروی ساده لشگر میگذاشتند و می خوابیدند و با بقیه همراه و همگام بودند
👌این خصلتهای برجسته بود که 🌷کاوه و 🌷بروجردی ها را برای ما ماندگار کرد..
🌸والعاقبه للمتقین🌸
🌸راوی برادر همرزم جواد نظامپور اولین فرمانده ی گردان ادوات لشگرویژه شهدا
🌸بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌸
🍀خاطرات بیادماندنی🍀
این قسمت : روایت همرزم برادر صلاحی
🌷برادر #علی-قمی-کردی-هم-پر-کشید-
🍀#کاوه رفت برگشت عصبانی و ناراحت سویچ ماشین رو برداشت.
🍀 با ژ۳ تاشو دوید سمت ماشین منم یک کلاش برداشتم دویدم سمت ایشان،
🍀کاوه نشست پشت فرمان منم نشستم بغل دستش #طوری-رانندگی می کرد که همین فاصله ۱۰ کیلو متری تا محل در گیری چندین بار سرم خورد به سقف ماشین ؛!!
🍀#واای بر اون لحظه که رسیدیم به یار احمدی ؛!!
🌷دیدیم #قمی-آرام-رو-زمین-خوابیده #تیر-مستقیم-به-سینه-و #قلب-قمی- #اصابت-کرده بود و #در-جا-شهید- شده بود .
🍀#کاوه از یار احمدی چگونگی #شهادت رو پرسید؛؟
🍀 بلافاصله دوید سمت کسیکه تیربار دستش داشت صورتشو بوسید و گفت:
👈درختها رو بزن ، من که حدس زدم طرح کاوه اینکه که چون اونها لباس سبز داشتن لایه درختها مخفی شده باشند؛!!
🍀 خودمو به تویوتایی که #دوشکا داشت رساندم و از خدمه خواستم درختان رو بزنه و....
🍀به این شکل انتقام خون قمی همون شب گرفته شد.🌷🌷🌷
🌺والعاقبه للمتقین🌺
🕊🌷🕊🌷🕊
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸🌷روضه ی شهادت محمد علی گنجی زاده زواره🌷
🍀یکی از زیباترین خاطرات روایت شهادت از همرزم عزیز و جانباز سر افراز «محمدرضا فاضلیدوست» بیسیمچی و شاهد آخرین لحظات ، شهادت دومین فرمانده ی تیپ ویژه شهدا و فرمانده ای از خطه ی سرخ کردستان مظلوم است. و شرح آن بدین شرح است .
🍀در نیمه تیرماه ۱۳۶۱ در سن ۱۴ سالگی همراه شهید «علی قمی کردی» که همسرخواهرم بود، به جبهههای غرب رفتم .
🍀شهید #گنجیزاده هم بعد بازگشت از سفر حج، به جبهه غرب آمده بود؛ شهید قمی شاید نسبت به هیچ کس ابراز علاقه نمیکرد اما نسبت به #گنجیزاده عشق و علاقه خاصی داشت. در تیر ماه بنده را به عنوان بیسیمچی تیپ ویژه شهدا معرفی کردند.
🍀با توجه به اهمیت پاکسازی محور پیرانشهر سردشت ازلوث ضدانقلاب، جلسه مشترکی با حضور محسن رضایی، شهید صیادشیرازی، شهید آبشناسان و...؛ در ابتدای جلسه، شهید ناصر کاظمی سخنرانی کرد و بعد از آن فرماندهان رفتند سوار هلیکوپتر شدند؛ آنها بعد از بازدید منطقه، جلسهای گذاشتند؛
🍀 در آنجا بیشترین بحث در رابطه با این قضیه بود که پایتان را در محور پیرانشهر ـ سردشت نگذارید، قتل عام میشوید؛ چون عده کم است.
🍀از طرفی شهیدان #بروجردی، ناصر #کاظمی، #کاوه، #قمی و #گنجیزاده اصرار داشتند که آمادگی پاکسازی منطقه را دارند؛ مغز متفکر عملیات هم شهید #کاوه بود؛ در نهایت، این پنج فرمانده را مختار کردند که خودتان میدانید، توصیه ما این است که وارد عملیات نشوید.
🍀جلسه تمام شد؛ نخستین عملیات در چند کیلومتری پیرانشهر ـ سردشت در جاده تدارکاتی ضدانقلاب انجام شد و بچهها به سرعت برق و باد منطقه را گرفتند؛ بعدازظهر که همه از پاکسازی جاده و قطع شدن محور تدارکاتی ضدانقلاب با عراق خوشحال بودند، «#ناصر-کاظمی» در مسیر بازگشت از عملیات از پشت سر گلوله خورد و شهید شد.
🍀فرماندهی شهید #گنجیزاده در تیپ ویژه شهدا
🍀بعد از شهادت «ناصر کاظمی»، طی حکمی از سوی «قرارگاه حمزه» شهید #گنجیزاده فرماندهی تیپ ویژه شهدا را بر عهده گرفت.
🍀 دوره فرماندهی ۲۳ روزه وی از ششم شهریور تا بیست و نهم شهریور آغاز شد.
🍀در دوره فرماندهی شهید #گنجیزاده عملیات پاکسازی محور پیرانشهر ـ سردشت با قوت و قدرت بیشتری آغاز شد؛ در مرحله نخست روستاهای هنگآباد و تیرکش بالا و تیرکش پایین پاکسازی شد؛ بنده در این بخش از عملیات بیسیمچی شهید #بروجردی بودم تا اینکه عملیات روی غلطک افتاد.
🍀برادر #گنجی! عقبتر حرکت کنید
🍀صبح روز بیست و نهم شهریور قرار بود در ابتدای جنگلهای آلواتان و منطقه تک درخت عملیاتی انجام شود؛ آن روز ستون مکانیزه تیپ ویژه به فرماندهی شهید #گنجیزاده از محور میانی ، بچههای شهید #کاوه از کف دره و عدهای نیز در ارتفاعات به سوی اهداف پیشروی میکردیم.
🍀 ستون مکانیزه هم که میگویم ما یک توپ ۱۰۶ ، دو قبضه دوشکا و یک مینی کاتیوشا داشتیم که این را بعداً به ما دادند.
🍀من بیسیمچی شهید #قمی و #گنجیزاده بودم؛ شهید #قمی ۲۰ متر جلوتر از ما حرکت میکرد؛ شهید #گنجیزاده قد بلندی داشت و شاید من کمر او بودم و او سر ستون حرکت میکرد.
🍀در همان عالم نوجوانی به ذهنم رسید که مبادا با چنین قد و بالای بلندی خطری متوجه اش شودگفتم :برادر #گنجیزاده! شما عقبتر بیایید ما هستیم.
🍀 گفت :مگر چه میشود؟ گفتم :شاید تیر بخورید! گفت :خب میشوم ، مثل ناصرکاظمی، مقدم یا ملکیان.
🍀 گفتم :شما متعلق به خودتان نیستید؛ بلکه متعلق به همه بچهها هستید؛ حالا حالاها کار داریم باید در کنارمان باشید.
🍀 #شهید گنجیزاده لبخند معنا داری زد که طوری نمیشود و بعد هم رفت در حال و هوای ذکر گفتن و...
🍀مجروحیت شهید گنجیزاده در حمله ضدانقلاب
🍀یک ربع بعد از این حرفها، تیراندازی به طرف ما شروع شد؛ ضدانقلاب به ما کمین زده بودند و از روبهرو به طرف ما تیراندازی میکرد در ابتدا تیراندازیها سبک بود که لحظه به لحظه سنگینتر میشد.
🍀از سر پیچ.عبور کردیم ، ۵۰ متر پیچ را رد کرده بودیم که دوباره از روبهرو به طرف ما تیراندازی شد؛ چون منطقه جنگلی بود، کوه دیده نمیشد و معلوم نبود که از کجا تیراندازی میشود؛ از دو طرف در محاصره دشمن بودیم خط ارتباطی ما هم با خارج دره قطع بود.
🍀دستورات شروع شد؛ من هم درگیریها را با بیسیم به شهید #کاوه اعلام میکردم؛ درگیری اوج گرفت؛ دوشکاچی و یکی دیگر از نیروها با این حمله ضدانقلاب شهید شدند؛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌷 #کاوه (فرمانده لشگر ویژه شهدا )وقتی بابیسیم شهید #بیلرام (فرمانده گردان ) رامی خواست بگوش کنه زبونش نمی گرفت بگه بیلرام بیلرام . کاوه 😁
🍀 صداش میزد! بیلام بیلام _ کاوه . و دور و بریا می خندیدیم ولی جرات نمیکردیم بروش بیاریم.✋☺️
🍀 یکروزی هم الماسی (فرمانده یکی دیگه از گردانها ) باگردانش با ضد انقلاب سخت درگیر شده بودن ؛ بابیسیم می خواست کاوه رو بگوش کنه ! ازبس عجله داشت خودش میگفت الماسی الماسی . الماسی الماسی کاوه.
اونجا کاوه حسابی می خندید .#کاوه الماسی رو واقعا دوستش داشت وعاشق لهجه الماسی بود.
🍀بعدا که باهم تو ماشین میرفتیم باخودش زمزمه میکرد الماسی الماسی چاوه😃صداش زنده تو گوشمه.برای شادی روح شهدا صلوات
🌸والعاقبه للمتقین
🍀همرزم
🕊🌷🕊🌷🕊
🍀بالاخره در عملیات آزاد سازی سه راه الواتان به سمت روستای میرآباد چنین توفیقی حاصل گردید. و من قمقمه ی آبم را به فرمانده ودلبرم آقامحمودکاوه رساندم .
🍀 درب قمقمه ی سبز رنگ را با دستم باز و قمقمه را به سمت ایشان بردم و ایشان هم در حین گزارش گیری قمقمه را گرفتن ، کمی نگاه کرد و سپس درحین شنیدن آخرین وضعیت از فرمانده دسته،آب می نوشید و من هم کیف میکردم.
🍀البته حواس ایشان هم بود ، پس از نوشیدن چند جرعه گفت:مگه رودخونه نزدیکه، با لبخند گفتم نه ، گفت: آخه قمقمه پُر بود، لبخندی زدم و قمقمه رو گرفتم و رفتم تو سنگرخودم .
🍀 بعد از ایشان هم؛علی آقا قمی سر رسید و به دنبال فرمانده محمود می گشت. که آدرس دادند و در همین حین رسیدم و گفتم ، آب برادرقمی ، ایشان لبخندی زد و گفت: مگه رودخانه نزدیکه ، گفتم نه ، چطور مگه؟!گفت: آخه بیشتر آب قمقمه پره! چند جرعه نوشید و یا ابا عبدالله الحسین و رفت ،به دنبال #کاوه
🍀همزمان من هم لبخندی زدم و گفتم،همیشه پُره و به سرعت رفتم داخل سنگرم ، داشتم بال در می آوردم ، آب داده بودم به #فرمانده_محمود_کاوه_و_جانشین_علی_قمی و ضمن دریافت لبخند و رضایتمندی ، حالا دیگه قمقمه ی من هم تبرک هم شده بود .
🍀فکرش را کنید اولین کاری که کردم چی بود، بله نوشیدن آب از قمقمه ی متبرک شده ، و حالا دیگر برایم با #ارزش ترین وسایل همراهم به حساب می آمد ، و آن قمقمه آبی بود که همیشه و تا پایان ماموریت به همراه داشتم. حتی رفتم یه قمقمه از ارومیه خریدم و آوردم که بااین قمقمه ی تبرک شده جایگزین و آن را با خودم ببرم
🍀اما نشد. و من در پایان ماموریتم در تیپ قمقمه ی متبرک شده به لبان تشنه ی رفیقان شهید و جانبازم را به تدارکات تحویل دادم.😔✋
🍀قمقمه ای که برایم ارزشمند، خاطره انگیز، و همچنین متبرک شده به لبان دو فرمانده عزیزی به نام محمودکاوه و علی قمی شده بود .
🍀همان فرماندهان عزیزی که چند سال بعد یکی پس از دیگری قله های جهاد و شهادت را یکی پس از دیگری طی نمودند و به ملکوت اعلی پیوسته و به خیل شهدای آسمانی هشت سال دفاع مقدس پیوستند.
🍀روح تمامی رفقا، دوستان ، همر زمانی که در لشگر ویژه شهدا به درجه رفیع شهادت نائل گشتند شاد و سربلندو سرافراز باد.
🍀لشگری که به دلیل پایمردی، شجاعت، شهامت، و هر آنچه که فرماندهی از یگان خوب خود انتظار دارد بود، این یگان فاخر و معروف ، سربلند و همیشه جاودان خواهد ماند.
🌸والعاقبه للمتقین
🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگرخداوند متعال فرصتی عنایت فرماید.
🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
💚 هوالقادر
🍀 #جاده_پیرانشهر_سردشت
✍قبل از این که عملیات آزادسازی جاده "پیرانشهر-سردشت"را آغاز کنیم، شناسایی های بسیار خوبی با "#محمود" انجام دادیم.
🍀بعد از این شناسایی ها، نیروهای تیپ به پادگان"پیرانشهر" منتقل شدند.جلسات زیادی برگزار شد و همه در تدارک آغاز عملیات بودند.
🍀در یکی از جلسات آخر که در "قرارگاه حمزه" برگزار شد،من حضور داشتم. تعدادی از فرماندهان ارتش در خصوص جاده"پیرانشهر-سردشت" صحبت هایی کردند.این جاده به دلیل داشتن جنگل های انبوه و رودخانه های پُرآب،تمام شاخصه های نظامی را داشت.
🍀ضدانقلاب هم به دلیل سوق الجیشی بودن منطقه،سازمان خود را در این جاده و اطرافش گسترده بود و استفاده خوبی از مختصات آن میکرد.همین ویژگی ها، عملیات بسیار مشکلی را پیش روی مان قرار می داد.از ۸ کیلومتری جاده "پیرانشهر-سردشت"،یعنی روستای "بادین آباد منگور"،چیزی حدود ۱۴۰ کیلومتر دست ضدانقلاب بود.
🍀در زمستانِ کردستان،براثر سرما و برف عملاََ امکان عملیات در روز وجود ندارد. فرماندهان ارتش گفتند:"اگر ما امسال، سه ماه تابستان خیلی کار کنیم،می توانیم ۱۵ کیلومتر از این جاده را بگیریم و ان شاءالله مابقی رو سال بعد ادامه می دیم."
🍀البته صحبت های دیگری هم انجام شد، اما لُبّ مطلب این بود که باید سال به سال عملیان کنیم و طرح هایی هم در همین زمینه ارائه دادند.بعد از ارتش، نوبت سپاه شد.در این مرحله "#کاوه" به عنوان فرمانده عملیات بلند شد،رفت پای نقشه و شروع به صحبت کرد:
"بسم الله الرحمن الرحیم.
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و حلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.اینی که این برادران ارتشی می گن ما امسال ۱۵ کیلومتر از جاده رو آزاد می کنیم، می خوام بگم طبق طرح و نقشه ای که ما ریختیم،به حول و قوه الهی ما این ۱۵ کیلومتر رو توی یک مرحله عملیات می گیریم وکلّ جاده رو همین امسال آزاد می کنیم."
🍀وقتی "#کاوه" این را گفت،فضای جلسه عوض شد.فرماندهان ارتش که بیشترشان سرهنگ و سرگرد بودند و از لحاظ سنی جا افتاده،برای شان سخت بود که جوانی ۲۱ ساله با صورتی که هنوز ریش درست و درمانی هم درنیاورده،این طور جسورانه صحبت کند و تمام حرف های آن ها را با همه ادعایی که داشتند،زیر سئوال ببرد.
✍راوی: برادر همرزم جواد نظامپور فرمانده ادوات تیپ
📚#من_کاوه_هستم
🌷شهدا را میزبان باشیم حتی با ذکرصلواتی
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌷 #شهادت_ناصر_کاظمی
✍ وقتی به روستای «بادین آباد منگوره رسیدیم، همان شب اول موفق به پاكسازی روستانشدیم و بخشی از آن، از طرف عراق، در تصرف ضدانقلاب باقی ماند. به همین دلیل خطی دفاعی جلوی روستا، پشت به جاده درست کردیم و همان جا سنگر زدیم.
🍀آن روز توپخانه پشتیبانی خوبی نداشت و آن طور که باید از ما حمایت نکرد. «#ناصر-کاظمی» فرمانده تیپ، ابتدا از «#کاوه» خواست برای رسیدگی به این موضوع به «پیرانشهر» برود و می خواست با این کار او را عقب بفرستد.
🍀«#کاوه» قبول نکرد. «#کاظمی» گفت: «پس تو یه سری بزن به خطهایی که تثبیت شدن، ببین بچه ها مستقر هستن یا نه. من برم پیرانشهر، زود برمی گردم.» او خداحافظی کرد و به همراه «#عباس-ولی-نژاد» و «#سبقت_الله_مقدم» با يك جیپ که بی سیم نداشت و شیشه اش هم خوابیده بود، به طرف «پیرانشهر» رفت.
🍀من صبح با يك «استیشن» آمده بودم اما آن را به «بادین آباد منگور» نیاورده و در پادگان روستای «#قلموت-آباد» پارکش کردم. «#کاوه» صدایم زد .
🍀و سراغ استیشن را گرفت. بهش گفتم کجاست گفت: «دیشب اون جارو با آرپی جی زدن ، برو ماشینو بردار ببر پادگان پیرانشهر، صبح با #کاظمی برگرد بیا.»
🍀با ماشین های گذری به «پادگان قلموت آباد» ارتش رفتم. استیشن را برداشتم و آمدم پادگان «پیرانشهر». ماشین را جلوی ساختمان فرماندهی گذاشتم و رفتم داخل.
🍀لحظاتی بعد #ولی-نژاد وارد شدحال دگر گونی داشت بدون مقدمه گفت: #دیدی_کاظمی_هم_شهید_شد!
🍀گفتم: «چی؟» گفت: «#کاظمی_شهیدشد. مغزم قفل کرده و چیزی جز این نتوانستم بپرسم: «شما که جلوتر از من راه افتادین!
🍀کجا #شهید_شد؟» جواب داد: «یه کم که از شما دور شدیم، سر #سه_راهی_نمینچه، نرسیده به جاده اصلی پیرانشهر به سردشت از لابه لای درخت های سپیدار، یه خشاب رومون خالی شد، یه تیر مستقیم خورد تو سر #کاظمی، یه تیر هم خورد به #مقدم.» گفتم: «الان کجان؟» گفت: «بیمارستان پیرانشهر.»
🍀سریع به اتفاق او به طرف بیمارستان حرکت کردیم. رفتم بالای سر #کاظمی، هنوز زنده بود و نفس داشت. داد زدم: «این که هنوز زنده ست. پس چرا کاری نمیکنین؟» یکی از عوامل بیمارستان گفت: «این جا کاری نمیشه کرد.» تماس گرفتیم هلیکوپتر بیاد. آن شب هلیکوپتر نیامد و#ناصر_کاظمی» #فرمانده_تیپ_ویژه_شهدا» به همراه «#صفت_الله_مقدم » مسئول واحد #مخابرات_تیپ به #شهادت رسیدند.
🍀شبانه آمدیم پادگان، ولی به «#کاوه» حرفی نزدیم.فردا صبح،من و مهدی اصغرزاده مأمور شدیم تا خبر #شهادت «#کاظمی» را به #کاوه بدهیم. کار بسیار سختی بود. «#کاوه» و «#کاظمی، مانند دو روح در يك بدن بودند. علاقه ی به خصوصی به هم داشتند و همین، کار ما را سخت تر می کرد.
🍀به «اصغرزاده» گفتم: «هرچی فکر میکنم، توی خودم نمی بینم بتونم از پس این کار بر بیام ،کار، کار خودتان، من نمی تونم،! اصغر زاده هم قبول کرد.
🍀 به روستای بادین آباد منگوره که رسیدیم، «#کاوه» تا چشمش به ما افتاد، پرسید: کو #کاظمی؟» اصغرزاده دست گذاشت روی شانه «#کاوه» و همین طور که راه می رفتند، با او حرف زد. من هم پشت سرشان بودم. وقتی بالا و پایین شدن شانه های #کاوه» را دیدم، فهمیدم خبر شهادت کاظمی را گفته است.
🌷کم کم صدای گریه اش بلند شد. #کاوه ای که حداقل من یکی تا آن روز گریه اش راندیده بودم، حالا داشت مثل بچه ها با صدای بلند گریه می کرد. اصغرزاده او را به کنجی برد.
🍀#کاوه، مدتی آنجا نشست و حسابی گریه کرد. اصلا نمی توانست خودش را کنترل کند. ما سعی می کردیم به او تسلی بدهیم. کمی که آرام شد، خودش را جمع و جور کرد و برای اینکه خللی در عملیات و روحیه نیروها ایجاد نشود، بدون فوت وقت، نیروها را به طرف روستا حرکت داد.
🍀 از قضا ضدانقلاب شب قبل کاملا از روستا عقب نشینی کرده بود و ما به راحتی آنجا را تصرف کردیم .
🌷شهدا را میزبان باشیم حتی با ذکرصلواتی
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
✍راوی همرزم شهیدان ناصر کاظمی، محمود کاوه ، صفت الله مقدم ،عباس ولی نژاد و...
برادر #جواد-نظام-پور فرمانده ادوات تیپ ویژه شهدا
🕊🌷🕊🌷🕊
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸روستا و قله ی بازرگان
🍀از صبح من و همه ی برو بچه های دسته ی ما ، حاضر در پادگان پیرانشهر ، مقر تیپ ویژه شهدا در تکاپو و به دنبال وسایل و تجهیزات انفرادی بودیم.
🍀جیره غذایی توسط تدارکات دسته دریافت و تحویل داده شده بود، چندین جعبه سبز رنگ ، نارنجک دستی بیرون آسایشگاه گذاشته شده ، جعبه های مقوایی تیر ژ۳ به وفور بود و جعبه های چوبی نارنجک تفنگی اگر چه کم بود ، اما وجود داشت.کیسه گونی کنفی یا همان کیسه شن به تعداد لازم هست ، پد جنگی بهداری داخل گونی به تعداد زیاد وجود دارد و...
🍀حالا نوبت برداشتن تجهیزات اضافه تر است،#خوشدل همه را به خط کرده بایددقیق تجهیزات اضافی را بردارند ،به شدت کنترل میکرد تا کمکی ها تو گروه تجهیزات بیشتری بردارند.
🍀بلندبلند میگفت:کمکی ها ازاضافه برداشتن فشنگ و نارنجک معافند،اما باید وسایل کمکی را اضافه تر بردارند.ارکان دسته ،کمک خمپاره ۶۰م م سه نفر هستیم. هر کدام سه تا گلوله خمپاره برداشتیم امادو تا دیگه داده به دستمون که باید بیارین،! لازمه،! هرچی گفتیم بابا خیلی سنگینه گوشش بدهکار نبود. مدام میگفت:کار برای رضای خدا خستگی نداره!😘
🍀کمک آرپی جی هاعلاوه بر موشکهای کوله هرکدام دو تا موشک تو دست دارند اون هم نایلون کشیده،!ای کاش کوله ی خمپاره هم وجود داشت.!
🍀تازه به هرکدام از بچه ها که قوی تر هستند هم گلوله خمپاره و یا موشک آرپی جی داده ، داد بچه ها در اومده ،! اما امر فرمانده امر و فرمان امام هست، و باید اجرا شود.!
🍀موقع حرکت فرمانده دسته برادر#خوشدل بازهم همه تجهیزات روچک کردساعت حدود نه صبح است وهمه آماده هستند برای حرکت هرگروه داخل یک ایفا نشستیم و آماده حرکت شدیم.
🍀این مسیر اولیه را تا حالا چند بار رفتیم ، چند روزی هست که از شهادت دومین فرمانده تیپ شهید #گنجی زاده گذشته ، اما سلسله عملیاتها به قوت خودش پا برجاست! از کنار همان نقاط گذشتیم، یادم اومد آن روز بچه های وقتی درگیر شده بودند ، دونفر ضد انقلاب را زده بودند و جنازه بی مقدارشان وسط جاده بود ، هنوز یادم نرفته هر دو برنو داشتند. یکی مسن و دیگری حدود پانزده شانزده سال داشت.
🍀آن روز فراموش نشدنی و غم انگیز را بیاد داشتم . ما در جاده بودیم تا برای کمک وارد منطقه درگیری شویم. صدای شهید #گنجی زاده و #کاوه را از پشت بی سیم می شنیدیم که میگفت : همه ی ضد انقلاب باید بیافتند در محاصره و باید نابود شوند. دوشکا و...
🍀حالا از نزدیکی های همان منطقه در حال حرکتیم ، و تداعی بخش همان لحظات و ناب و فراموش نشدنی ،!! همان منطقه ای که فرماندهان عالی رتبه ارتش فرماندهان ما را نصحیت میکردند که وارد ش نشویم،!
🍀یا با مدت زمان و تأمل بیشتر و نیرو تجهیزات مناسب تر و...اما حرکتی که در پیش گرفته شده بود ، تداعی بخش این موضوع بود که سه ماهه باید کار این منطقه تمام شود. که هیچ به زمستان هم نباید برسد .و...
🍀از منطقه در حال عبور بودیم و جاده ی آسفالت به سرعت زیر پایمان رو به اتمام بود، دیگر به جاده نه آسفالت نه خاکی رسیدیم و مدتی بعد وارد جاده خاکی و ایفاها با ترمز جانانه ایستاد ،همه رفتیم جلو و بعد عقب ، همه شروع به پیاده شدن کردیم .
🍀دسته ی ما با دسته ی برادر بهشتی همزمان رسیده بودند و در حال پیاده شدن بودند. چندین کیلومتر جلوتر باید به روستایی می رسیدیم که بازرگان نام داشت .
🍀اما هدف ما قله ی #بازرگان بود. قله ای مرتفع و مسلط بر منطقه ، من که آن زمان یک نیروی ساده بسیجی و در دسته و کمکی ارکان بودم ، نمی دانستم که داریم وارد چه منطقه ای می شویم که ضد انقلاب به شدت از آن مراقبت می کند..
🍀یادم هست هوا روشن بود رسیدیم بالای ارتفاعی که با یالی نسبتا ملایم به قله می رسید. دسته برادر بهشتی روی همین نقطه ایستاد و چند نفر از بچه های دسته رفتند جلو تا قله رو براندازی کنند و علامت بدهند تا بریم بالا و مستقر شویم..
🍀به سرعت بچه هایی که بودند، شروع به کندن سنگر کردند. جای خوبی داشتند. زمین هم خوب بود . کیسه شن ها سریع پر می شد. ما هم با دستور فرمانده دسته به سرعت از کوه بالا کشیدیم و رسیدیم نوک قله ، از همان اولش هم ترسناک بود. بر عکس آن پایین این بالا هم سنگ لاخ بود و هم زمینش سنگ های ورقه ای داشت.
🍀سریع مستقر شدیم ، و در گروههای چهار نفره شروع به کندن سنگر کردیم، دستان ما تاول زده بود، زمین خیلی سخت بود و ما هم باید سنگر گود می.کندیم. حتی از سنگ های تخته ای هم استفاده کردیم بالاخره تمام شد وآماده می شدیم که استراحت کنیم.
🍀از آتش پشتیبانی توپخانه ارتش هم بهره می جستیم. هم توپهای ۱۳۰ و ۱۲۲ و هم از آن خوب هاش ۲۰۳م م البته ادوات خودمان مینی کاتیوشا و اسلحه ۱۰۶ و دوشکای خوش آوازه عالی عمل میکرند. و جای نفس کشیدن به ضد انقلاب ندا ند.