eitaa logo
خاطراتی از دفاع مقدس
44 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
292 ویدیو
30 فایل
برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و معارف دینی و اسلامی باز نشر با ذکر صلوات آزاد است. سپاسگزارم از همراهی شما
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃در بخشی ازبررسی اینجانب نشان میدهد که شهید چقدر زیبا به مسئله کردستان وچقدر آرمانی می اندیشیدن ، که به او لقب داده اند. 🌸 می فرمایند: 🍃اما چیزی که از شهید بروجردی در آنجا احساس کردم و یک احترام عمیقی از او در دل من بوجود آورد، این بود که دیدم این برادر، با کمال متانت و با کمال نجابت، به چیزی که فکر می کند، مسئولیت و وظیفه است. 🍃برخی با احساسات شخصی و گروهی فکر می کردند یک نفر که با او موافقند، او را تقویت میکنند و کسی را که با او مخالفند، با او مخالفت کنند. اما شهید بروجردی هیچ گونه حرکتی که از آن حرکت، آدم احساس کند که در آن کار شکنی یا مخالفتی هست، انجام نمی داد و این، علاقه من به این شهید عزیز را خیلی بیشتر کرد. 🌷شهید بروجردی در بخشی از وصیت نامه خود چنین آورده است : 🍃این شرایط تاریخی خداوند تبارک و تعالی بار سنگین انقلاب اسلامی را بر دوش ملت مسلمان ایران گذاشته است وما رادر آزمایشی عظیم قرارداده است. این را شهیدان بسیاری بخصوص در این چند سال اخیر به در و دیوار ایران نوشته اند و اگر مقاومت ما نباشد. 🍃همانطور که امام فرمودند: بیم آن می‌رود که زحمات شهداء به هدر رود و اگر چه آنها به سعادت رسیدند و این ما هستیم این که آزمایش می‌شویم. 🍃به همین خاطر است که ایشان منطقه شمالغرب را هیچگاه ترک نکرد . حتی زمانی که پیشنهاد تراز اول فرماندهی کل سپاه را به وی دادند.با کمال فروتنی پاسخی در خور تحسین دادند تا از منطقه شمالغرب و کردستان دور نشود . 🍃ماجرا را از دیدگاه برادر در همینجا بخوانید : 🍃پيش از اين‌كه اين موضوع را مطرح كنم صبح زود به كرمانشاه نزد شهيد بروجردي رفتم، مدتي بود كه همديگر را نديده بوديم، پس از احوالپرسي و صحبت‌هاي جانبي ماجرا را براي او تعريف كردم و گفتم كه پيشنهاد اول من براي فرماندهي سپاه تو هستي. 🍃سه ساعت به او اصرار كردم، آخرسر شهيد بروجردي به من گفت آن دو نفر ديگر خوبند برو از بين آنها كسي را انتخاب كن من آمادگي ندارم؛! 🍃در همین وجیزه به عرض رساندم که هیچ چیز به جز یک ذهن خلاق و تغییر یافته سبب پویایی و حرکت رو به جلو و تغییری شگرف نخواهد شد. اصلا شهدا و اسرا وجانبازان عزیز از چنین نیرویی عظیم برخوردار بودند. 🍃بدون شک هرکدام را مورد نقد و بررسی قرار دهیم به چنین رویدادی خواهید رسید . و با توجه خودسازی معنوی به وجود آماده در هریک از آنان پی به عظمت و روحیات آنان خواهید بُرد که چگونه با ذهنیتی الهی سبب خیر و برکت برای نظام گردیدند. 🍃حتی خود شما رزمنده و همرزم عزیزم زمانی که در یگان قبول نمودید تا پاسدار با عضویت رسمی در کردستان شوید . از ذهن ، زیبا و پویایی تفکرات انقلابی شما نشأت گرفته بود.
هوالشاهد 🌷 🌷✨سردار شهید محمد درباره ناصر می‌گوید: 🌸 دو سال و اندی با هم کار می‌کردیم. نخستین بار که آمد غرب، قرار شد برود فرماندار پاوه شود. 🌸گفت چون ضد انقلاب‌ها آنجا هستند، باید ظاهرم را تغییر دهم. برای همین ریش بزی گذاشت و با همان ریش بزی! حرکت کرد. 🌸در آنجا طوری رفتار کرده بود که حتی برخی از روحانیون هم فکر می‌کردند ایشان از افراد «دمکرات» است. 🌸یک ‌بار رفته بود نوسود و مذاکراتی هم با گروهکها کرده بود.   🌸مخفی‌کاری او خیلی خوب بود. در آنجا او خودش را رو نکرده بود. به حساب، از آن بچه‌های جاافتاده تهران بود که به سادگی خودش را رو نمی‌کرد. 🌸 علمای آنجا نیز متوجه نبودند. می‌آمدند اعتراض می‌کردند که این شاید از نفوذی‌ها باشد. فکر می‌کردند دمکراتی‌ است و خلاصه ممکن است یواش‌یواش با ضدانقلاب همکاری کند. 🌸فاعتبرو یا اولی الابصار🌸
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🌸خاطرات بیادماندنی ✨این قسمت 🌷🌷روحانی شهید 📒دفتر اول :✨شرایط عمومی منطقه 🍀شهریور ماه ۱۳۶۱ است، آن روزهای شکوهمند خود را مرور نمایید. 🍀فرماندهان تیپ ویژه شهدا در صدد بر آمده اند تا با یاری رزمندگان نوجوان و جوانان انقلابی ، مؤمن ، متعهد و جهادی از جای جای میهن اسلامی با یورشی برق آسا و جانانه و بی امان جاده استراتژیک پیرانشهر به سردشت و حاشیه آن تا نقطه صفر مرزی را از لوث وجود عناصر درد منش ، ضد انقلاب داخلی و خود فروخته ی بیگانه پاکسازی و امنیت را مجددا به این خطه از میهن اسلامی باز گردانند. 🍀از تاریخ ۱۳۶۱/۶/۶ علی رغم هشدارهای مشاوران نظامی ارتشی در منطقه و استان ،فرماندهان تیپ ویژه شهدا با اعتماد به نفس در خور تحسین و با تجربیات ،جنگ در سقز، بوکان، شاهین دژ، مریوان، پاوه و... همچنین روحیه جهادی وصف ناشدنی فرماندهانی هم چون محمد، ناصر ، محمود، محمد علی -زاده زواره ،علی کردی ،، صفت الله و... 🍀روستاهای چیانه ، هنگ آباد ، با دین آبادمنگور را پاکسازی نمایند در همین مرحله از عملیات -کاظمی ، الله-مقدم، در حین درگیری عملیاتی و کمین ضد انقلاب به درجه رفیق نائل آمدند. 🍀علی رغم ضربات شدیدی که تیپ ویژه شهدا بر پیکره ی ضدانقلاب مستقر در روستاهای منطقه وارد نموده ،اما ضد انقلاب با حضور اندکی که دارند، اقدام به کمین و مین گذاری جاده های مواصلاتی می نمایند، پایگاههای ارتش علاوه بر استقرار در روستاهای هنگ آباد، بادین آباد ،ترکش و... روزانه مسیر را مین روبی نموده، حتی برابر گزارش نوبه ای قرارگاه مقدم ارتش در تاریخ ۱۷ شهریور سه عدد مین درمسیر جاده اصلی پایگاه ترکش کشف و خنثی می گردد. 🍀به نظر می رسید برادران ارتشی نیز کمر همت بسته اند تا با استقرار کامل در منطقه ضمن وارد آوردن ضربات نظامی کمک و یاور تیپ ویژه شهدا باشند.
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🌸خاطرات بیادماندنی✨ این قسمت 🌸🌷روضه ی شهادت محمد علی گنجی زاده زواره 🍃🌷 🍀یکی از زیباترین خاطرات روایت شهادت از همرزم عزیز و جانباز سر افراز «محمدرضا فاضلی‌دوست» بی‌سیم‌چی و شاهد آخرین لحظات ، شهادت دومین فرمانده ی  تیپ ویژه شهدا و فرمانده ای از خطه ی سرخ کردستان مظلوم است. و شرح آن بدین شرح است . 🌸در نیمه تیرماه ۱۳۶۱ در سن ۱۴ سالگی همراه شهید «علی قمی‌ کردی» که همسر خواهرم بود، به جبهه‌های غرب رفتم . 🌸شهید هم بعد بازگشت از سفر حج، به جبهه غرب آمده بود؛ شهید قمی شاید نسبت به هیچ کس ابراز علاقه نمی‌کرد اما نسبت به  عشق و علاقه خاصی داشت. در تیر ماه بنده را به عنوان بی‌سیم‌چی تیپ ویژه شهدا معرفی کردند. 🌸با توجه به اهمیت پاکسازی محور پیرانشهر ـ سردشت ازلوث ضدانقلاب،  جلسه مشترکی با حضور محسن رضایی، شهید صیادشیرازی، شهید آبشناسان و...؛ در ابتدای جلسه، شهیدناصر کاظمی سخنرانی کرد و بعد از آن فرماندهان رفتند سوار هلیکوپتر شدند؛ آنها بعد از بازدید منطقه، جلسه‌ای گذاشتند؛ 🌸در آنجا بیشترین بحث در رابطه با این قضیه بود که پایتان را در محور پیرانشهر ـ سردشت نگذارید، قتل عام می‌شوید؛ چون عده کم است. 🌸از طرفی شهیدان ، ناصر ، ، و اصرار داشتند که آمادگی پاکسازی منطقه را دارند؛ مغز متفکر عملیات هم شهید بود؛ در نهایت، این پنج فرمانده را مختار کردند که خودتان می‌دانید، توصیه ما این است که وارد عملیات نشوید. 🌸جلسه تمام شد؛ نخستین عملیات در چند کیلومتری پیرانشهر ـ سردشت در جاده تدارکاتی ضدانقلاب انجام شد و بچه‌ها به سرعت برق و باد منطقه را گرفتند؛ بعدازظهر که همه از پاکسازی جاده و قطع شدن محور تدارکاتی  ضدانقلاب با عراق خوشحال بودند، «-کاظمی» در مسیر بازگشت از عملیات از پشت سر گلوله ‌خورد و شهید ‌شد. 🍀🌸فرماندهی شهید در تیپ ویژه شهدا 🌸بعد از شهادت «ناصر کاظمی»، طی حکمی از سوی «قرارگاه حمزه» شهید فرماندهی تیپ ویژه شهدا را بر عهده گرفت. 🌸🍀 دوره فرماندهی 23 روزه وی از ششم شهریور تا بیست و نهم شهریور آغاز شد.🌸🍀 🌸در دوره فرماندهی شهید عملیات پاکسازی محور پیرانشهر ـ سردشت با قوت و قدرت بیشتری آغاز شد؛ در مرحله نخست روستاهای هنگ‌آباد و تیرکش بالا و تیرکش پایین پاکسازی شد؛ بنده در این بخش از عملیات بی‌سیم‌چی شهید بودم تا اینکه عملیات روی غلطک افتاد. 🌸برادر ! عقب‌تر حرکت کنید 🌸صبح روز بیست و نهم شهریور قرار بود در ابتدای جنگل‌های آلواتان و منطقه تک درخت، عملیاتی انجام شود؛ آن روز ستون مکانیزه تیپ ویژه به فرماندهی شهید از محور میانی،‌ بچه‌های شهید از کف دره و عده‌ای نیز در ارتفاعات به سوی اهداف پیشروی می‌کردیم؛ 🌸 ستون مکانیزه هم که می‌گویم ما یک توپ 106، دو  قبضه دوشکا و یک مینی کاتیوشا داشتیم که این را بعداً به ما دادند. 🌸من بی‌سیم‌چی شهید و بودم؛ شهید 20 متر جلوتر از ما حرکت می‌کرد؛ شهید  قد بلندی داشت و شاید من کمر او بودم و او سر ستون حرکت می‌کرد.  🌸در همان عالم نوجوانی به ذهنم رسید که مبادا با چنین قد و بالای بلندی خطری متوجه‌اش شود. گفتم :برادر ! شما عقب‌تر بیایید ما هستیم. گفت :مگر چه می‌شود؟ گفتم :شاید تیر بخورید! گفت : خب می شوم ، مثل ناصر، یا . گفتم :شما متعلق به خودتان نیستید؛ بلکه متعلق به همه بچه‌ها هستید؛ حالا حالاها کار داریم باید در کنارمان باشید. 🌸 گنجی‌زاده لبخند معنا داری زد که طوری نمی‌شود و بعد هم رفت در حال و هوای ذکر گفتن و.... 🌸مجروحیت شهید گنجی‌زاده در حمله ضدانقلاب 🌸یک ربع بعد از این حرف‌ها، تیراندازی به طرف ما شروع شد؛ ضدانقلاب به ما کمین زده بودند و از روبه‌رو به طرف ما تیراندازی می‌کرد؛ در ابتدا تیراندازی‌ها سبک بود که لحظه به لحظه سنگین‌تر می‌شد.
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🌸خاطرات بیادماندنی ✨این قسمت 🌸 شهید محمد بروجردی 🔹... فاطمه شنیده بود همسرش در قلب مردم رخنه کرده. همه دلتنگی ها در برابرش رنگ باخته بودند و از بگو و بخند همسر خود با کُردهایی که دورش حلقه زده بودند، لذت می برد. 👈گاه تصور می کرد بیشتر به این کُردها تعلق دارد تا او و دو فرزندش. حس غریبی سراغش آمده بود اما با شنیدن قهقهه او و کُردها آن فکر و خیال ها را از ذهن زدود. 🔸 خودش را از حلقه عشایر رها کرد و در حالی که دست تکان می داد، سمت استیشن دوید و سوار شد. دست تکان می داد و جواب می گرفت. فاطمه و حسین را در ساختمانی مستقر کرد و خودش وارد جلسه ای شد که روی (افراد پشیمان ضدانقلاب) تصمیم می گرفتند. 👈# بروجردی از در خوشبینی وارد شد و باز هم اصرار داشت در جدا کردن صف مردم از ضدانقلاب دایره مردم را وسیع تر کنند. دوست داشت به همان نسبت هم دایره سران ضدانقلاب محدودتر شود و به افرادی برسند که شرارت از تمام وجودشان می بارد و قابل اصلاح نیستند. 👈وارد سالنی شد که اعدامی‌ها با لباس همرنگ منتظرش بودند. از میان آنها اندک توابینی بودند که او را نمی شناختند. 🍃این بار واقعه سنندج را از زاویه دیگری مرور کرد و بعد هم پیروزی های رزمندگان در را گزارش داد. داشت قدرت واقعی نظام را با منطق خودشان بیان می کرد. هیچ وقت حرفی نمی‌زد که غرورشان را خرد کرده باشد یا به آنها توهین کند. 🔹 سخنرانی اش که تمام شد، نشست کف سالن و توابین دورش حلقه زدند. سؤال می کردند؛ گاه به تندی و گاه نرم و آرام. ساعت که از نیمه شب گذشت، هنوز ده دوازده نفر دورش نشسته بودند و بحث می کردند. 💖 خسته نشده بود، اما صلاح ندید بیش از این با آنها بحث کند سعی می کرد آنها را متقاعد سازد بیشتر فکر کنند و در پی چاره باشند. 🍃پتویی لوله کرد و زیر سر گذاشت و گفت: "بهتر است بخوابیم. نماز صبح بیدارم کنید." 🍁توابین زل زده بودند به او که راحت و آسوده در میان آن همه زندانی به خواب عمیقی فرو رفته بود. 🍁نگاه توایبن به این اعتماد او تا حدی جدی شد که بعضی از آنها تا پاسی از شب نخوابیدند و به فکر فرو رفتند. گاهی بالای سر او می آمدند و آن چهره را با موی حنایی رنگش با حسرت می‌نگریستند. 🌸فاعتبرو یا اولی الابصار🌸 (📚 محمد؛ مسیح کردستان زندگی نامه سردار بزرگ سپاه اسلام شهید )
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🌸خاطرات بیادماندنی ✨این قسمت 🌸 شهید محمد بروجردی 🔹... فاطمه شنیده بود همسرش در قلب مردم رخنه کرده. همه دلتنگی ها در برابرش رنگ باخته بودند و از بگو و بخند همسر خود با کُردهایی که دورش حلقه زده بودند، لذت می برد. 👈گاه تصور می کرد بیشتر به این کُردها تعلق دارد تا او و دو فرزندش. حس غریبی سراغش آمده بود اما با شنیدن قهقهه او و کُردها آن فکر و خیال ها را از ذهن زدود. 🔸 خودش را از حلقه عشایر رها کرد و در حالی که دست تکان می داد، سمت استیشن دوید و سوار شد. دست تکان می داد و جواب می گرفت. فاطمه و حسین را در ساختمانی مستقر کرد و خودش وارد جلسه ای شد که روی (افراد پشیمان ضدانقلاب) تصمیم می گرفتند. 👈# بروجردی از در خوشبینی وارد شد و باز هم اصرار داشت در جدا کردن صف مردم از ضدانقلاب دایره مردم را وسیع تر کنند. دوست داشت به همان نسبت هم دایره سران ضدانقلاب محدودتر شود و به افرادی برسند که شرارت از تمام وجودشان می بارد و قابل اصلاح نیستند. 👈وارد سالنی شد که اعدامی‌ها با لباس همرنگ منتظرش بودند. از میان آنها اندک توابینی بودند که او را نمی شناختند. 🍃این بار واقعه سنندج را از زاویه دیگری مرور کرد و بعد هم پیروزی های رزمندگان در را گزارش داد. داشت قدرت واقعی نظام را با منطق خودشان بیان می کرد. هیچ وقت حرفی نمی‌زد که غرورشان را خرد کرده باشد یا به آنها توهین کند. 🔹 سخنرانی اش که تمام شد، نشست کف سالن و توابین دورش حلقه زدند. سؤال می کردند؛ گاه به تندی و گاه نرم و آرام. ساعت که از نیمه شب گذشت، هنوز ده دوازده نفر دورش نشسته بودند و بحث می کردند. 💖 خسته نشده بود، اما صلاح ندید بیش از این با آنها بحث کند سعی می کرد آنها را متقاعد سازد بیشتر فکر کنند و در پی چاره باشند. 🍃پتویی لوله کرد و زیر سر گذاشت و گفت: "بهتر است بخوابیم. نماز صبح بیدارم کنید." 🍁توابین زل زده بودند به او که راحت و آسوده در میان آن همه زندانی به خواب عمیقی فرو رفته بود. 🍁نگاه توایبن به این اعتماد او تا حدی جدی شد که بعضی از آنها تا پاسی از شب نخوابیدند و به فکر فرو رفتند. گاهی بالای سر او می آمدند و آن چهره را با موی حنایی رنگش با حسرت می‌نگریستند. 🌸فاعتبرو یا اولی الابصار🌸 (📚 محمد؛ مسیح کردستان زندگی نامه سردار بزرگ سپاه اسلام شهید )
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🌸خاطرات بیادماندنی✨این قسمت: 🌸 محمود و محمد جان دوستت داریم.💖💖 🌴سال ۶۱در کوران نبرد آزادسازی جاده پیرانشهر به سردشت بودیم خاطرم هست اون سال سرمای سختی منطقه را فرا گرفته بود ویکی از اتاق ها متعلق به فرماندهان این عملیات بود. 🌴 مثلا شخص حاج آقا بروجردی فرمانده قرارگاه و یا شهیدان کاوه و عبدی از فرماندهان تیپ ویژه شهدا ، و من و برادر ایافت و....ده دوازده نفری می‌شدیم که آنجا بودیم وآن اتاق عملیات و شور و مشورت و هم خواب و خوراک ما بود. 😴موقع خواب که می شد به دلیل سرمای شدید و برف و باران اکثرا" همه جای گرم اتاقها را انتخاب می‌کردند مثلا خوده من جای گرم اتاق را انتخاب می کردم. 🌸درست موقع استراحت حاج محمد بروجردی که فرمانده ما بود از اتاق بیرون می‌رفت و ما بهشون می‌گفتیم حاج آقا کجا؟الان که وقت بیرون رفتن نیست الان اتاق پر میشه. 🌸ولی ایشون می‌رفت بیرون و توی اون سرمای سخت و استخوان سوز در محوطه بود تا اینکه همه می‌خوابیدند بعد می آمد دمه در اتاق، کنار سوزسرما می‌خوابید که همه راحت باشند و موقع نماز شب هم از وسط جمعیت رد نشه، 🌸 حالا شما شخصیت مهم شهید را با اون جایگاهی که در سپاه و دربین مردم داشت در نظر بگیرید و آن اخلاص و از خود گذشتگی را کنارش قرار بدهید 🌷یا مثلاً چرا برای ما شد؟ 🌸کسانیکه مانند محمود کاوه دلاور و شجاع بود کم نبودن اصلا جبهه جای دلاوران بود،هر کسی که جبهه نمیرفت،!! 🌸 کاوه بخاطر اخلاق و مرامش و اخلاص و تعهدش و مردم داریش کاوه شد اون زمانیکه کنار نیروهای دیگه غذا می خورد و در صف می ایستاد و هیچ فرقی بین خودش و نیروهای بسیج نمی‌گذاشت و حتی آنها را مقدم و برتر از خود می‌داشت اینها سرشان را کنار نیروی ساده لشگر می‌گذاشتند و می خوابیدند و با بقیه همراه و همگام بودند 👌این خصلتهای برجسته بود که 🌷کاوه و 🌷بروجردی ها را برای ما ماندگار کرد.. 🌸والعاقبه للمتقین🌸 🌸راوی برادر همرزم جواد نظامپور اولین فرمانده ی گردان ادوات لشگرویژه شهدا
🌷هوالشافی 💖بهانه ای برای دفاع مقدس( شهید شیرودی) ✍ ... نیروها را پشت بام ساختمان های دو سمت خیابان مستقر کرده بود تا با ورود تانکها سه راهی‌ها را به سمتشان پرتاب کنند. 🍀در هوای گرگ و میش صبح سوم مهر، به یکباره سکوت شهر با نعره تانکها شکسته شد. نیروها را در چند محور مستقر کرده بود تا به تانکها هجوم بیاورندہ را هم فرستاد سمت دو تانکی که وارد میدان شده بودند. 🍀 با دیدن تانک ها جان گرفت و آماده نبرد شد، نیروها در پناه تانک ها جلو کشیدند تا رسیدند به پل اصلی شهر. بلافاصله از رودخانه وسط شهر عبور کردند. به پمپ بنزین که رسیدند شلیک تانک های عراقی آغاز شد. 🍀با پاسخ دو تانک ؛ نبرد شدت گرفت و عراقی ها عقب کشیدند برگشت به مدرسه و همان نقشه کوچک را روی زمین پهن کرد. 🍀 تا صدای هلی کوپتر آمد دوید سمت میدانگاه. از کابین بیرون پرید. در حالی که هندوانه ای را پرت می کرد سمت همدانی گفت: "بیا. گلویی تازه کنید تا بهتر بجنگید." 🌸قهقهه همدانی بلند شد و هر دو به بروجردی پیوستند. برای زمانی کوتاه - خیلی کوتاه - گفتند و خندیدند. وقتی از نحوه استقرار تانک های عراقی سر در آورد گفت: این احمق ها فکر کردند ما فقط داریم. بلایی سرشان بیاوریم که دیگر هوس سرپل نکنند... 🌷 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷 📚 محمد مسیح کردستان زندگی نامه سردار شهید محمد_بروجردی
خاطراتی از دفاع مقدس
هوالشاهد🌷 🌷✍سالروز شهادت فرمانده شهیدم. سردار سر لشگر پاسدار شهید محمد بروجردی 📗دفتر اول سال شمار زندگانی ۱۳۳۳، ولادت در روستای دره گرگ از توابع بروجرد ۔ ۱۳۴۰، سکونت در تهران. - ۱۳۴۸، کار در کارگاه خیاطی - ۱۳۵۲، ازدواج و تشکیل خانواده - ۱۳۵۲، اعزام به خدمت سربازی. - ۱۳۵۴، آغاز مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی - ۱۳۵۶، تشکیل گروه توحیدی صف و انجام عملیات نظامی علیه رژیم پهلوی - ۱۳۵۶، تولد اولین فرزند به نام حسین - ۱۳۵۶، ملاقات با امام در نجف اشرف. - ۱۳۵۷، قبول مسؤولیت حفاظت از جان امام در ۱۲ بهمن. - ۱۳۵۷، قبول مسؤولیت زندان اوین - ۱۳۵۷، مشارکت در تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی - ۱۳۵۷، مسؤولیت پادگان ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) (عشرت آباد). - ۱۳۵۸هجرت به کرمانشاه و راه اندازی ستاد منطقه هفت شامل ( استان های ایلام ، کردستان ، کرمانشاه و همدان) و فرماندهی آن - ۱۳۵۹، تشکیل سازمان پیش مرگان مسلمان کرد. - ۱۳۶۱، تشکیل قرارگاه حمزه سیدالشهدا. - ۱۳۶۱، بنیانگذاری تیپ ویژه شهدا. 🌷- ۱۳۶۲، شهادت خردادماه 🍀اوائل شهادت ناصر بود. پهلوی نشسته بودم و او بدجوری توی فکر بود. از او پرسیدم: «خیلی تو همی! چی شده؟» گفت: «راستش، به خوابی دیدم که بدجوری منو توی فکر برده!» گفتم: «چه خوابی؟» 🍀گفت: «خواب دیدم با ناصر توی عملیات بودیم و همراه او داخل یه شیار پیش می رفتیم. ناصر جلوتر از من به سرعت توی شیار می دوید، من هم پشت سرش بودم. ناگهان شیار به یه جای بلندی رسید. ناصر با چالاکی هرچه تمام از بلندی رد شد، اما من هرچی تلاش کردم، نتونستم از اونجا بگذرم. 🍀مأيوس ایستاده بودم و توی این فکر بودم که چطور ناصر این قدر با سبکی و آرامی از اونجا رد شد؟ در همین موقع، دیدم ناصر برگشت. 🌸از دیدنش خوشحال شدم. تلاش کردم که دوباره از اون بلندی بگذرم، اما هر بار که می خواستم خودم رو بالا بکشم، لیز می خوردم و می افتادم پایین. 🌸در همین حین، ناگهان ناصر دستش رو به طرفم دراز کرد. دستش رو گرفتم و به سادگی بالا پریدم. از اون بالا، پایین رو نگاه کردم، خیلی ترسناک و تاریک بود. 🌸خدا رو شکر کردم که اون پایین نیستم، احساس سبکی می کردم.» 🌷او در آخر با لبخند گفت: ان شاء الله من هم می شم.» ✍راوی برادر منتظری ؛ همرزم شهید از کتاب میرزا محمد پدر کردستان صفحه ۷ _۸
🕊🌷🕊🌷🕊 ‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸🌷روضه ی شهادت محمد علی گنجی زاده زواره🌷 🍀یکی از زیباترین خاطرات روایت شهادت از همرزم عزیز و جانباز سر افراز «محمدرضا فاضلی‌دوست» بی‌سیم‌چی و شاهد آخرین لحظات ، شهادت دومین فرمانده ی  تیپ ویژه شهدا و فرمانده ای از خطه ی سرخ کردستان مظلوم است. و شرح آن بدین شرح است . 🍀در نیمه تیرماه ۱۳۶۱ در سن ۱۴ سالگی همراه شهید «علی قمی‌ کردی» که همسرخواهرم بود، به جبهه‌های غرب رفتم . 🍀شهید هم بعد بازگشت از سفر حج، به جبهه غرب آمده بود؛ شهید قمی شاید نسبت به هیچ کس ابراز علاقه نمی‌کرد اما نسبت به  عشق و علاقه خاصی داشت. در تیر ماه بنده را به عنوان بی‌سیم‌چی تیپ ویژه شهدا معرفی کردند. 🍀با توجه به اهمیت پاکسازی محور پیرانشهر سردشت ازلوث ضدانقلاب، جلسه مشترکی با حضور محسن رضایی، شهید صیادشیرازی، شهید آبشناسان و...؛ در ابتدای جلسه، شهید ناصر کاظمی سخنرانی کرد و بعد از آن فرماندهان رفتند سوار هلیکوپتر شدند؛ آنها بعد از بازدید منطقه، جلسه‌ای گذاشتند؛ 🍀 در آنجا بیشترین بحث در رابطه با این قضیه بود که پایتان را در محور پیرانشهر ـ سردشت نگذارید، قتل عام می‌شوید؛ چون عده کم است. 🍀از طرفی شهیدان ، ناصر ، ، و اصرار داشتند که آمادگی پاکسازی منطقه را دارند؛ مغز متفکر عملیات هم شهید بود؛ در نهایت، این پنج فرمانده را مختار کردند که خودتان می‌دانید، توصیه ما این است که وارد عملیات نشوید. 🍀جلسه تمام شد؛ نخستین عملیات در چند کیلومتری پیرانشهر ـ سردشت در جاده تدارکاتی ضدانقلاب انجام شد و بچه‌ها به سرعت برق و باد منطقه را گرفتند؛ بعدازظهر که همه از پاکسازی جاده و قطع شدن محور تدارکاتی ضدانقلاب با عراق خوشحال بودند، «-کاظمی» در مسیر بازگشت از عملیات از پشت سر گلوله ‌خورد و شهید ‌شد. 🍀فرماندهی شهید در تیپ ویژه شهدا 🍀بعد از شهادت «ناصر کاظمی»، طی حکمی از سوی «قرارگاه حمزه» شهید فرماندهی تیپ ویژه شهدا را بر عهده گرفت. 🍀 دوره فرماندهی ۲۳ روزه وی از ششم شهریور تا بیست و نهم شهریور آغاز شد. 🍀در دوره فرماندهی شهید عملیات پاکسازی محور پیرانشهر ـ سردشت با قوت و قدرت بیشتری آغاز شد؛ در مرحله نخست روستاهای هنگ‌آباد و تیرکش بالا و تیرکش پایین پاکسازی شد؛ بنده در این بخش از عملیات بی‌سیم‌چی شهید بودم تا اینکه عملیات روی غلطک افتاد. 🍀برادر ! عقب‌تر حرکت کنید 🍀صبح روز بیست و نهم شهریور قرار بود در ابتدای جنگل‌های آلواتان و منطقه تک درخت عملیاتی انجام شود؛ آن روز ستون مکانیزه تیپ ویژه به فرماندهی شهید از محور میانی ،‌ بچه‌های شهید از کف دره و عده‌ای نیز در ارتفاعات به سوی اهداف پیشروی می‌کردیم. 🍀 ستون مکانیزه هم که می‌گویم ما یک توپ ۱۰۶ ، دو  قبضه دوشکا و یک مینی کاتیوشا داشتیم که این را بعداً به ما دادند. 🍀من بی‌سیم‌چی شهید و بودم؛ شهید ۲۰ متر جلوتر از ما حرکت می‌کرد؛ شهید  قد بلندی داشت و شاید من کمر او بودم و او سر ستون حرکت می‌کرد.  🍀در همان عالم نوجوانی به ذهنم رسید که مبادا با چنین قد و بالای بلندی خطری متوجه‌ اش شودگفتم :برادر ! شما عقب‌تر بیایید ما هستیم. 🍀 گفت :مگر چه می‌شود؟ گفتم :شاید تیر بخورید! گفت :خب میشوم ، مثل ناصرکاظمی، مقدم یا ملکیان. 🍀 گفتم :شما متعلق به خودتان نیستید؛ بلکه متعلق به همه بچه‌ها هستید؛ حالا حالاها کار داریم باید در کنارمان باشید. 🍀 گنجی‌زاده لبخند معنا داری زد که طوری نمی‌شود و بعد هم رفت در حال و هوای ذکر گفتن و... 🍀مجروحیت شهید گنجی‌زاده در حمله ضدانقلاب 🍀یک ربع بعد از این حرف‌ها، تیراندازی به طرف ما شروع شد؛ ضدانقلاب به ما کمین زده بودند و از روبه‌رو به طرف ما تیراندازی میکرد در ابتدا تیراندازی‌ها سبک بود که لحظه به لحظه سنگین‌تر می‌شد. 🍀از سر پیچ.عبور کردیم ، ۵۰ متر پیچ را رد کرده بودیم که دوباره از روبه‌رو به طرف ما تیراندازی شد؛ چون منطقه جنگلی بود، کوه دیده نمیشد و معلوم نبود که از کجا تیراندازی میشود؛ از دو طرف در محاصره دشمن بودیم خط ارتباطی ما هم با خارج دره قطع بود. 🍀دستورات شروع شد؛ من هم درگیری‌ها را با بی‌سیم‌ به شهید اعلام می‌کردم؛ درگیری اوج گرفت؛ دوشکاچی و یکی دیگر از نیروها با این حمله ضدانقلاب شهید شدند؛ 
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 حضور در منطقه عملیاتی 🍀در ابتدای تشکیل تیپ ویژه شهدا و پس ازکادرسازی وآمدن نیروهای عملیاتی تیپ ویژه و شکل گیری آن در ابتدای مراحل آزاد سازی کردستان مظلوم 🍀نیروهای رزمنده مرحله به مرحله به تیپ ویژه شهدا با آمدن نیروهای سپاهی ، بسیجی شهربانی ؛ جهاد سازندگی و حتی پیشمرگان کُرد و سپس نیروهای بارزانی و... 🍀در مراحل تکمیل شدن تیپ و حتی لشگر شدن آن ، نیروی سرباز یا همان پاسداران وظیفه و حتی از امدادگران حلال احمر در جبهه های حق علیه باطل حضور می یافتند. 🍀 اما آنچه مهم تر بود و بعدها به سیره عملی رزمندگان شهرت یافت! حضور در را ؛ برخی از رزمندگان ؛ می دانستند. 🍀 وقتی مرحله ای از عزیمت نیروها به جبهه، بنا به ملاحظاتی بدون عملیات خاتمه می یافت و به اصطلاح دست خالی برمی گشتند. 🍀 تا مدت ها از آن اعزام به بدی یاد میکردند و حضور خودشان در جبهه را با آن اخلاص های مثال زدنی ؛ که در آن دوران به خوبی موج میزد و وجود داشت؛! بی ارزش می دانستند. 🍀چون بسیاری از نیروها ؛ جنگ را فقط با عملیات ؛ به رسمیت می شناختند. 🍀 البته بودند بچه هایی که به امید عملیات بعدی مأموریت خود را می کردند و در جبهه می ماندند. 🍀 از آن جمله ، میتوان به کادر سازی شهیدان والا مقام و ، در تیپ و سخنرانی های پر شرور این شهیدان در حین و پس از آزاد سازی جاده ی پیرانشهر به سردشت و ملاقات با حضرت روح الله امام خمینی رحمت الله علیه برای تمدید و بازگشت به منطقه عملیاتی اشاره نمود. 🍀 یادگاران دفاع مقدس در یگان فاخر لشگر ویژه شهدا از همان میراث عظیم جهاد و شهادت هستید... 🍀 احسنت به مرام و سیره ی عملی یتان که سالهاست برای سایر جوانان و مدافعان حریم عشق به ولایت به یادگار مانده است. 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌷ان شاءالله شهید می شوم 🍀اوائل شهادت ناصر بود. پهلوی نشسته بودم و او بدجوری توی فکر بود. از او پرسیدم: «خیلی تو همی! چی شده؟» گفت: «راستش، به خوابی دیدم که بدجوری منو توی فکر برده!» گفتم: «چه خوابی؟» 🍀گفت: «خواب دیدم با ناصر توی عملیات بودیم و همراه او داخل یه شیار پیش می رفتیم. ناصر جلوتر از من به سرعت توی شیار می دوید، من هم پشت سرش بودم. ناگهان شیار به یه جای بلندی رسید. ناصر با چالاکی هرچه تمام از بلندی رد شد، اما من هرچی تلاش کردم، نتونستم از اونجا بگذرم. 🍀مأيوس ایستاده بودم و توی این فکر بودم که چطور ناصر این قدر با سبکی و آرامی از اونجا رد شد؟ در همین موقع، دیدم ناصر برگشت. 🌸از دیدنش خوشحال شدم. تلاش کردم که دوباره از اون بلندی بگذرم، اما هر بار که می خواستم خودم رو بالا بکشم، لیز می خوردم و می افتادم پایین. 🌸در همین حین، ناگهان ناصر دستش رو به طرفم دراز کرد. دستش رو گرفتم و به سادگی بالا پریدم. از اون بالا، پایین رو نگاه کردم، خیلی ترسناک و تاریک بود. 🌸خدا رو شکر کردم که اون پایین نیستم، احساس سبکی می کردم.»  🌷او در آخر با لبخند گفت: ان شاء الله من هم می شم.» 🌸فاعتبرو یا اولی الابصار 🌸راوی همرزم شهید محمد بروجردی ،برادر  منتظری