🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🌸خاطرات بیادماندنی ✨این قسمت
🌷🌷روحانی شهید
📒دفتر اول :✨شرایط عمومی منطقه
🍀شهریور ماه ۱۳۶۱ است، آن روزهای شکوهمند خود را مرور نمایید.
🍀فرماندهان تیپ ویژه شهدا در صدد بر آمده اند تا با یاری رزمندگان نوجوان و جوانان انقلابی ، مؤمن ، متعهد و جهادی از جای جای میهن اسلامی با یورشی برق آسا و جانانه و بی امان جاده استراتژیک پیرانشهر به سردشت و حاشیه آن تا نقطه صفر مرزی را از لوث وجود عناصر درد منش ، ضد انقلاب داخلی و خود فروخته ی بیگانه پاکسازی و امنیت را مجددا به این خطه از میهن اسلامی باز گردانند.
🍀از تاریخ ۱۳۶۱/۶/۶ علی رغم هشدارهای مشاوران نظامی ارتشی در منطقه و استان ،فرماندهان تیپ ویژه شهدا با اعتماد به نفس در خور تحسین و با تجربیات ،جنگ در سقز، بوکان، شاهین دژ، مریوان، پاوه و... همچنین روحیه جهادی وصف ناشدنی فرماندهانی هم چون محمد#بروجردی، ناصر #کاظمی، محمود#کاوه، محمد علی #گنجی-زاده زواره ،علی #قمی کردی ،#ملکیان، صفت الله #مقدم و...
🍀روستاهای چیانه ، هنگ آباد ، با دین آبادمنگور را پاکسازی نمایند در همین مرحله از عملیات #ناصر-کاظمی ،#صفت الله-مقدم، #ملکیان در حین درگیری عملیاتی و کمین ضد انقلاب به درجه رفیق #شهادت نائل آمدند.
🍀علی رغم ضربات شدیدی که تیپ ویژه شهدا بر پیکره ی ضدانقلاب مستقر در روستاهای منطقه وارد نموده ،اما ضد انقلاب با حضور اندکی که دارند، اقدام به کمین و مین گذاری جاده های مواصلاتی می نمایند، پایگاههای ارتش علاوه بر استقرار در روستاهای هنگ آباد، بادین آباد ،ترکش و... روزانه مسیر را مین روبی نموده، حتی برابر گزارش نوبه ای قرارگاه مقدم ارتش در تاریخ ۱۷ شهریور سه عدد مین درمسیر جاده اصلی پایگاه ترکش کشف و خنثی می گردد.
🍀به نظر می رسید برادران ارتشی نیز کمر همت بسته اند تا با استقرار کامل در منطقه ضمن وارد آوردن ضربات نظامی کمک و یاور تیپ ویژه شهدا باشند.
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🌸خاطرات بیادماندنی✨ این قسمت
🌸🌷روضه ی شهادت محمد علی گنجی زاده زواره 🍃🌷
🍀یکی از زیباترین خاطرات روایت شهادت از همرزم عزیز و جانباز سر افراز «محمدرضا فاضلیدوست» بیسیمچی و شاهد آخرین لحظات ، شهادت دومین فرمانده ی تیپ ویژه شهدا و فرمانده ای از خطه ی سرخ کردستان مظلوم است. و شرح آن بدین شرح است .
🌸در نیمه تیرماه ۱۳۶۱ در سن ۱۴ سالگی همراه شهید «علی قمی کردی» که همسر خواهرم بود، به جبهههای غرب رفتم .
🌸شهید #گنجیزاده هم بعد بازگشت از سفر حج، به جبهه غرب آمده بود؛ شهید قمی شاید نسبت به هیچ کس ابراز علاقه نمیکرد اما نسبت به #گنجیزاده عشق و علاقه خاصی داشت. در تیر ماه بنده را به عنوان بیسیمچی تیپ ویژه شهدا معرفی کردند.
🌸با توجه به اهمیت پاکسازی محور پیرانشهر ـ سردشت ازلوث ضدانقلاب،
جلسه مشترکی با حضور محسن رضایی، شهید صیادشیرازی، شهید آبشناسان و...؛ در ابتدای جلسه، شهیدناصر کاظمی سخنرانی کرد و بعد از آن فرماندهان رفتند سوار هلیکوپتر شدند؛ آنها بعد از بازدید منطقه، جلسهای گذاشتند؛
🌸در آنجا بیشترین بحث در رابطه با این قضیه بود که پایتان را در محور پیرانشهر ـ سردشت نگذارید، قتل عام میشوید؛ چون عده کم است.
🌸از طرفی شهیدان #بروجردی، ناصر #کاظمی، #کاوه، #قمی و #گنجیزاده اصرار داشتند که آمادگی پاکسازی منطقه را دارند؛ مغز متفکر عملیات هم شهید #کاوه بود؛ در نهایت، این پنج فرمانده را مختار کردند که خودتان میدانید، توصیه ما این است که وارد عملیات نشوید.
🌸جلسه تمام شد؛ نخستین عملیات در چند کیلومتری پیرانشهر ـ سردشت در جاده تدارکاتی ضدانقلاب انجام شد و بچهها به سرعت برق و باد منطقه را گرفتند؛ بعدازظهر که همه از پاکسازی جاده و قطع شدن محور تدارکاتی
ضدانقلاب با عراق خوشحال بودند، «#ناصر-کاظمی» در مسیر بازگشت از عملیات از پشت سر گلوله خورد و شهید شد.
🍀🌸فرماندهی شهید #گنجیزاده در تیپ ویژه شهدا
🌸بعد از شهادت «ناصر کاظمی»، طی حکمی از سوی «قرارگاه حمزه» شهید #گنجیزاده فرماندهی تیپ ویژه شهدا را بر عهده گرفت.
🌸🍀 دوره فرماندهی 23 روزه وی از ششم شهریور تا بیست و نهم شهریور آغاز شد.🌸🍀
🌸در دوره فرماندهی شهید #گنجیزاده عملیات پاکسازی محور پیرانشهر ـ سردشت با قوت و قدرت بیشتری آغاز شد؛ در مرحله نخست روستاهای هنگآباد و تیرکش بالا و تیرکش پایین پاکسازی شد؛ بنده در این بخش از عملیات بیسیمچی شهید #بروجردی بودم تا اینکه عملیات روی غلطک افتاد.
🌸برادر #گنجی! عقبتر حرکت کنید
🌸صبح روز بیست و نهم شهریور قرار بود در ابتدای جنگلهای آلواتان و منطقه تک درخت، عملیاتی انجام شود؛ آن روز ستون مکانیزه تیپ ویژه به فرماندهی شهید #گنجیزاده از محور میانی، بچههای شهید #کاوه از کف دره و عدهای نیز در ارتفاعات به سوی اهداف پیشروی میکردیم؛
🌸 ستون مکانیزه هم که میگویم ما یک توپ 106، دو قبضه دوشکا و یک مینی کاتیوشا داشتیم که این را بعداً به ما دادند.
🌸من بیسیمچی شهید #قمی و #گنجیزاده بودم؛ شهید #قمی 20 متر جلوتر از ما حرکت میکرد؛ شهید #گنجیزاده قد بلندی داشت و شاید من کمر او بودم و او سر ستون حرکت میکرد.
🌸در همان عالم نوجوانی به ذهنم رسید که مبادا با چنین قد و بالای بلندی خطری متوجهاش شود.
گفتم :برادر #گنجیزاده! شما عقبتر بیایید ما هستیم.
گفت :مگر چه میشود؟ گفتم :شاید تیر بخورید!
گفت : خب می شوم ، مثل ناصر#کاظمی، #مقدم یا #ملکیان.
گفتم :شما متعلق به خودتان نیستید؛ بلکه متعلق به همه بچهها هستید؛ حالا حالاها کار داریم باید در کنارمان باشید.
🌸#شهید گنجیزاده لبخند معنا داری زد که طوری نمیشود و بعد هم رفت در حال و هوای ذکر گفتن و....
🌸مجروحیت شهید گنجیزاده در حمله ضدانقلاب
🌸یک ربع بعد از این حرفها، تیراندازی به طرف ما شروع شد؛ ضدانقلاب به ما کمین زده بودند و از روبهرو به طرف ما تیراندازی میکرد؛ در ابتدا تیراندازیها سبک بود که لحظه به لحظه سنگینتر میشد.
🌸از سر پیچ.عبور کردیم ، ۵۰ متر پیچ را رد کرده بودیم که دوباره از روبهرو به طرف ما تیراندازی شد؛ چون منطقه جنگلی بود، کوه دیده نمیشد و معلوم نبود که از کجا تیراندازی میشود؛ از دو طرف در محاصره دشمن بودیم؛ خط ارتباطی ما هم با خارج دره قطع بود.
🍀دستورات شروع شد؛ من هم درگیریها را با بیسیم به شهید #کاوه اعلام میکردم؛ درگیری اوج گرفت؛ دوشکاچی و یکی دیگر از نیروها با این حمله ضدانقلاب شهید شدند؛
🍀شهید #گنجیزاده هم از جلوی من حرکت میکرد؛ من سرگرم کارم بودم که ناگهان صدای آه ضعیفی شنیدم؛ بعد دیدم #گنجیزاده آرام به طرفم خم شد؛ سعی کردم او را بگیرم و سریع چند نفری نیز به کمکم آمدند؛ سر شهید روی زانوی من قرار گرفت؛ او چهرهای سفید و موهای بوری داشت که در آن شرایط آب و هوایی چهرهاش به قرمزی میزد؛ اما رفته رفته این قرمزی تبدیل به زردی شد و فهمیدیم که خونریزی دارد.
🌸شهید #علی-قمی ۲۰متر جلوتر از ما بود؛ وقتی متوجه مجروحیت شهید #گنجیزاده شد، به طرف ما دوید و گفت: «#گنجی-جان! #گنجی-جان! چی شده؟» اما شهید #گنجیزاده حرفی نمیزد؛
لحظه به لحظه بر وخامت حالش افزوده شد؛ طوری که چهرهاش کاملاً به سفیدی زد و از آنجایی که سرش روی زانوهایم قرار داشت احساس کردم که بدن و دستش سرد میشود.
🍀شهید #قمی با دیدن وضعیت شهید #گنجیزاده در ابتدا به بچهها دستور داد که پراکنده شوند و سنگر بگیرند. همین طور که «#علی-قمی» بالای سر شهید #گنجیزاده بود، نگاهش در نگاه من گره خورد و گفت: «رضا! میتوانی بری و آمبولانس بیاری؟» شاید این اولین درخواست «#علی» از من بود؛ بیسیم را به یکی از بچهها سپردم؛ کلاشینکفی را که از شهید #مقدم به من رسیده بود را روی دوشم گذاشتم و به سمت آمبولانسی که پشت پیچ مانده بود، حرکت کردم.
🍀جاده تیرباران میشد؛ به نفس نفس افتاده بودم؛ از پشت کوه هم به طرف تویوتای ما شلیک میکردند،! ۴ ،۵ نفر با لباس کُردی، همین طور محل را زیر آتش گرفته بودند؛ به نظرم رسید که خط آتشی درست کنیم؛ در همین حین دو گلوله نیز به من اصابت کرد اما قبل از اینکه از حال بروم، باجیغ وداد کردن توانستم به بچهها
بگویم که آمبولانس را بفرستند جلو،
🌷گفتم #گنجیزاده مجروح شده است. مأموریتم را انجام دادم و بیهوش شدم؛ بعدها شنیدم که شهید #گنجیزاده در حال انتقال به بیمارستان به 🌷شهادت رسیده است.
🌸 دیدار با پدر پیر شهید #گنجیزاده
🍀بعد از عملیات پاکسازی جاده پیرانشهر به سردشت ، فرماندهان دیدار خصوصی با امام خمینی(ره) داشتند؛ بعد از این دیدار «#علی-قمی» آمد و به من گفت: «میآیی برویم #زواره؟» گفتم: :«برای چی؟» او گفت: «برویم منزل شهید #گنجیزاده!» بغضم ترکید و گفتم: «حتماً میآیم».
راهی منزل شهید #گنجیزاده شدیم؛ خانه شهید #گنجیزاده کاهگلی و با ستونهای بلند بود؛ پدر شهید لباس محلی به تن داشت؛ او کم حرف میزد و با این حال در 30 سال پیش گفت: «کسی احوال ما را نمیپرسد!».
🍀خداوند رحمت کند حاج خلیل گنجی
زاده را دراواسط دهه ۸۰ به رحمت ایزدی
رفتند.وهمسر گرامیشان اسفند ۱۳۹۴
پدر در کنارپسر درگلزار شهدای زواره به خاک سپرده شد ومادر درامام زاده عبدالله شهر ری جوار حضرت عبدالظیم حسنی ارام گرفتند.
🌸والعاقبه للمتقین🌸
🕊🌷🕊🌷🕊
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸🌷روضه ی شهادت محمد علی گنجی زاده زواره🌷
🍀یکی از زیباترین خاطرات روایت شهادت از همرزم عزیز و جانباز سر افراز «محمدرضا فاضلیدوست» بیسیمچی و شاهد آخرین لحظات ، شهادت دومین فرمانده ی تیپ ویژه شهدا و فرمانده ای از خطه ی سرخ کردستان مظلوم است. و شرح آن بدین شرح است .
🍀در نیمه تیرماه ۱۳۶۱ در سن ۱۴ سالگی همراه شهید «علی قمی کردی» که همسرخواهرم بود، به جبهههای غرب رفتم .
🍀شهید #گنجیزاده هم بعد بازگشت از سفر حج، به جبهه غرب آمده بود؛ شهید قمی شاید نسبت به هیچ کس ابراز علاقه نمیکرد اما نسبت به #گنجیزاده عشق و علاقه خاصی داشت. در تیر ماه بنده را به عنوان بیسیمچی تیپ ویژه شهدا معرفی کردند.
🍀با توجه به اهمیت پاکسازی محور پیرانشهر سردشت ازلوث ضدانقلاب، جلسه مشترکی با حضور محسن رضایی، شهید صیادشیرازی، شهید آبشناسان و...؛ در ابتدای جلسه، شهید ناصر کاظمی سخنرانی کرد و بعد از آن فرماندهان رفتند سوار هلیکوپتر شدند؛ آنها بعد از بازدید منطقه، جلسهای گذاشتند؛
🍀 در آنجا بیشترین بحث در رابطه با این قضیه بود که پایتان را در محور پیرانشهر ـ سردشت نگذارید، قتل عام میشوید؛ چون عده کم است.
🍀از طرفی شهیدان #بروجردی، ناصر #کاظمی، #کاوه، #قمی و #گنجیزاده اصرار داشتند که آمادگی پاکسازی منطقه را دارند؛ مغز متفکر عملیات هم شهید #کاوه بود؛ در نهایت، این پنج فرمانده را مختار کردند که خودتان میدانید، توصیه ما این است که وارد عملیات نشوید.
🍀جلسه تمام شد؛ نخستین عملیات در چند کیلومتری پیرانشهر ـ سردشت در جاده تدارکاتی ضدانقلاب انجام شد و بچهها به سرعت برق و باد منطقه را گرفتند؛ بعدازظهر که همه از پاکسازی جاده و قطع شدن محور تدارکاتی ضدانقلاب با عراق خوشحال بودند، «#ناصر-کاظمی» در مسیر بازگشت از عملیات از پشت سر گلوله خورد و شهید شد.
🍀فرماندهی شهید #گنجیزاده در تیپ ویژه شهدا
🍀بعد از شهادت «ناصر کاظمی»، طی حکمی از سوی «قرارگاه حمزه» شهید #گنجیزاده فرماندهی تیپ ویژه شهدا را بر عهده گرفت.
🍀 دوره فرماندهی ۲۳ روزه وی از ششم شهریور تا بیست و نهم شهریور آغاز شد.
🍀در دوره فرماندهی شهید #گنجیزاده عملیات پاکسازی محور پیرانشهر ـ سردشت با قوت و قدرت بیشتری آغاز شد؛ در مرحله نخست روستاهای هنگآباد و تیرکش بالا و تیرکش پایین پاکسازی شد؛ بنده در این بخش از عملیات بیسیمچی شهید #بروجردی بودم تا اینکه عملیات روی غلطک افتاد.
🍀برادر #گنجی! عقبتر حرکت کنید
🍀صبح روز بیست و نهم شهریور قرار بود در ابتدای جنگلهای آلواتان و منطقه تک درخت عملیاتی انجام شود؛ آن روز ستون مکانیزه تیپ ویژه به فرماندهی شهید #گنجیزاده از محور میانی ، بچههای شهید #کاوه از کف دره و عدهای نیز در ارتفاعات به سوی اهداف پیشروی میکردیم.
🍀 ستون مکانیزه هم که میگویم ما یک توپ ۱۰۶ ، دو قبضه دوشکا و یک مینی کاتیوشا داشتیم که این را بعداً به ما دادند.
🍀من بیسیمچی شهید #قمی و #گنجیزاده بودم؛ شهید #قمی ۲۰ متر جلوتر از ما حرکت میکرد؛ شهید #گنجیزاده قد بلندی داشت و شاید من کمر او بودم و او سر ستون حرکت میکرد.
🍀در همان عالم نوجوانی به ذهنم رسید که مبادا با چنین قد و بالای بلندی خطری متوجه اش شودگفتم :برادر #گنجیزاده! شما عقبتر بیایید ما هستیم.
🍀 گفت :مگر چه میشود؟ گفتم :شاید تیر بخورید! گفت :خب میشوم ، مثل ناصرکاظمی، مقدم یا ملکیان.
🍀 گفتم :شما متعلق به خودتان نیستید؛ بلکه متعلق به همه بچهها هستید؛ حالا حالاها کار داریم باید در کنارمان باشید.
🍀 #شهید گنجیزاده لبخند معنا داری زد که طوری نمیشود و بعد هم رفت در حال و هوای ذکر گفتن و...
🍀مجروحیت شهید گنجیزاده در حمله ضدانقلاب
🍀یک ربع بعد از این حرفها، تیراندازی به طرف ما شروع شد؛ ضدانقلاب به ما کمین زده بودند و از روبهرو به طرف ما تیراندازی میکرد در ابتدا تیراندازیها سبک بود که لحظه به لحظه سنگینتر میشد.
🍀از سر پیچ.عبور کردیم ، ۵۰ متر پیچ را رد کرده بودیم که دوباره از روبهرو به طرف ما تیراندازی شد؛ چون منطقه جنگلی بود، کوه دیده نمیشد و معلوم نبود که از کجا تیراندازی میشود؛ از دو طرف در محاصره دشمن بودیم خط ارتباطی ما هم با خارج دره قطع بود.
🍀دستورات شروع شد؛ من هم درگیریها را با بیسیم به شهید #کاوه اعلام میکردم؛ درگیری اوج گرفت؛ دوشکاچی و یکی دیگر از نیروها با این حمله ضدانقلاب شهید شدند؛
🕊🌷🕊🌷🕊
🍀 شهید #گنجیزاده هم از جلوی من حرکت میکرد؛ من سرگرم کارم بودم که ناگهان صدای آه ضعیفی شنیدم؛ بعد دیدم #گنجیزاده آرام به طرفم خم شد؛ سعی کردم او را بگیرم و سریع چند نفری نیز به کمکم آمدند؛ سر شهید روی زانوی من قرار گرفت؛ او چهرهای سفید و موهای بوری داشت که در آن شرایط آب و هوایی چهرهاش به قرمزی میزد؛ اما رفته رفته این قرمزی تبدیل به زردی شد و فهمیدیم که خونریزی دارد.
🌸شهید #علی_قمی ۲۰متر جلوتر از ما بود وقتی متوجه مجروحیت شهید #گنجیزاده شد، به طرف ما دوید و گفت: «#گنجی-جان! #گنجی-جان! چی شده؟» اما شهیدگنجیزاده حرفی نمیزد؛ لحظه به لحظه بر وخامت حالش افزوده شد؛ طوری که چهرهاش کاملاً به سفیدی زد و از آنجایی که سرش روی زانوهایم قرار داشت احساس کردم که بدن و دستش سرد میشود.
🍀شهید #قمی با دیدن وضعیت شهید #گنجیزاده در ابتدا به بچهها دستور داد که پراکنده شوند و سنگر بگیرند. همین طور که «#علی-قمی» بالای سر شهید #گنجیزاده بود ، نگاهش در نگاه من گره خورد و گفت: «رضا! میتوانی بری و آمبولانس بیاری؟» شاید این اولین درخواست «#علی» از من بود بیسیم را به یکی از بچهها سپردم؛ کلاشینکفی را که از شهید #مقدم به من رسیده بود را روی دوشم گذاشتم و به سمت آمبولانسی که پشت پیچ مانده بود ، حرکت کردم.
🍀جاده تیرباران میشد؛ به نفس نفس افتاده بودم ؛ از پشت کوه هم به طرف تویوتای ما شلیک میکردند،! ۴ ،۵ نفر با لباس کُردی، همین طور محل را زیر آتش گرفته بودند؛ به نظرم رسید که خط آتشی درست کنیم؛ در همین حین دو گلوله نیز به من اصابت کرد اما قبل از اینکه از حال بروم، باجیغ وداد کردن توانستم به بچههابگویم که آمبولانس را بفرستند جلو،
🌷گفتم #گنجیزاده مجروح شده است. مأموریتم را انجام دادم و بیهوش شدم؛ بعدها شنیدم که شهید #گنجیزاده در حال انتقال به بیمارستان به شهادت رسیده است.
🍀 دیدار با پدر پیر شهید #گنجیزاده
🍀بعد از عملیات پاکسازی جاده پیرانشهر به سردشت ، فرماندهان دیدار خصوصی با امام خمینی(ره) داشتند؛ بعد از این دیدار «#علی-قمی» آمد و به من گفت: «میآیی برویم #زواره؟» گفتم: :«برای چی؟» او گفت: «برویم منزل شهید #گنجیزاده!» بغضم ترکید و گفتم: «حتماً میآیم».
🍀راهی منزل شهید #گنجیزاده شدیم؛ خانه شهید #گنجیزاده کاهگلی و با ستونهای بلند بود؛ پدر شهید لباس محلی به تن داشت؛ او کم حرف میزد و با این حال در ۳۰سال پیش گفت: «کسی احوال ما را نمیپرسد!».
🍀خداوند رحمت کند حاج خلیل گنجی زاده را ، دراواسط دهه ۸۰ به رحمت ایزدی رفتند. وهمسر گرامیشان اسفند ۱۳۹۴پدر در کنارپسر درگلزار شهدای زواره به خاک سپرده شد ومادر درامام زاده عبدالله شهر ری جوار حضرت عبدالظیم حسنی آرام گرفتند.
🌸والعاقبه للمتقین🌸
🕊🌷🕊🌷🕊
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸روستا و قله ی بازرگان
🍀از صبح من و همه ی برو بچه های دسته ی ما ، حاضر در پادگان پیرانشهر ، مقر تیپ ویژه شهدا در تکاپو و به دنبال وسایل و تجهیزات انفرادی بودیم.
🍀جیره غذایی توسط تدارکات دسته دریافت و تحویل داده شده بود، چندین جعبه سبز رنگ ، نارنجک دستی بیرون آسایشگاه گذاشته شده ، جعبه های مقوایی تیر ژ۳ به وفور بود و جعبه های چوبی نارنجک تفنگی اگر چه کم بود ، اما وجود داشت.کیسه گونی کنفی یا همان کیسه شن به تعداد لازم هست ، پد جنگی بهداری داخل گونی به تعداد زیاد وجود دارد و...
🍀حالا نوبت برداشتن تجهیزات اضافه تر است،#خوشدل همه را به خط کرده بایددقیق تجهیزات اضافی را بردارند ،به شدت کنترل میکرد تا کمکی ها تو گروه تجهیزات بیشتری بردارند.
🍀بلندبلند میگفت:کمکی ها ازاضافه برداشتن فشنگ و نارنجک معافند،اما باید وسایل کمکی را اضافه تر بردارند.ارکان دسته ،کمک خمپاره ۶۰م م سه نفر هستیم. هر کدام سه تا گلوله خمپاره برداشتیم امادو تا دیگه داده به دستمون که باید بیارین،! لازمه،! هرچی گفتیم بابا خیلی سنگینه گوشش بدهکار نبود. مدام میگفت:کار برای رضای خدا خستگی نداره!😘
🍀کمک آرپی جی هاعلاوه بر موشکهای کوله هرکدام دو تا موشک تو دست دارند اون هم نایلون کشیده،!ای کاش کوله ی خمپاره هم وجود داشت.!
🍀تازه به هرکدام از بچه ها که قوی تر هستند هم گلوله خمپاره و یا موشک آرپی جی داده ، داد بچه ها در اومده ،! اما امر فرمانده امر و فرمان امام هست، و باید اجرا شود.!
🍀موقع حرکت فرمانده دسته برادر#خوشدل بازهم همه تجهیزات روچک کردساعت حدود نه صبح است وهمه آماده هستند برای حرکت هرگروه داخل یک ایفا نشستیم و آماده حرکت شدیم.
🍀این مسیر اولیه را تا حالا چند بار رفتیم ، چند روزی هست که از شهادت دومین فرمانده تیپ شهید #گنجی زاده گذشته ، اما سلسله عملیاتها به قوت خودش پا برجاست! از کنار همان نقاط گذشتیم، یادم اومد آن روز بچه های وقتی درگیر شده بودند ، دونفر ضد انقلاب را زده بودند و جنازه بی مقدارشان وسط جاده بود ، هنوز یادم نرفته هر دو برنو داشتند. یکی مسن و دیگری حدود پانزده شانزده سال داشت.
🍀آن روز فراموش نشدنی و غم انگیز را بیاد داشتم . ما در جاده بودیم تا برای کمک وارد منطقه درگیری شویم. صدای شهید #گنجی زاده و #کاوه را از پشت بی سیم می شنیدیم که میگفت : همه ی ضد انقلاب باید بیافتند در محاصره و باید نابود شوند. دوشکا و...
🍀حالا از نزدیکی های همان منطقه در حال حرکتیم ، و تداعی بخش همان لحظات و ناب و فراموش نشدنی ،!! همان منطقه ای که فرماندهان عالی رتبه ارتش فرماندهان ما را نصحیت میکردند که وارد ش نشویم،!
🍀یا با مدت زمان و تأمل بیشتر و نیرو تجهیزات مناسب تر و...اما حرکتی که در پیش گرفته شده بود ، تداعی بخش این موضوع بود که سه ماهه باید کار این منطقه تمام شود. که هیچ به زمستان هم نباید برسد .و...
🍀از منطقه در حال عبور بودیم و جاده ی آسفالت به سرعت زیر پایمان رو به اتمام بود، دیگر به جاده نه آسفالت نه خاکی رسیدیم و مدتی بعد وارد جاده خاکی و ایفاها با ترمز جانانه ایستاد ،همه رفتیم جلو و بعد عقب ، همه شروع به پیاده شدن کردیم .
🍀دسته ی ما با دسته ی برادر بهشتی همزمان رسیده بودند و در حال پیاده شدن بودند. چندین کیلومتر جلوتر باید به روستایی می رسیدیم که بازرگان نام داشت .
🍀اما هدف ما قله ی #بازرگان بود. قله ای مرتفع و مسلط بر منطقه ، من که آن زمان یک نیروی ساده بسیجی و در دسته و کمکی ارکان بودم ، نمی دانستم که داریم وارد چه منطقه ای می شویم که ضد انقلاب به شدت از آن مراقبت می کند..
🍀یادم هست هوا روشن بود رسیدیم بالای ارتفاعی که با یالی نسبتا ملایم به قله می رسید. دسته برادر بهشتی روی همین نقطه ایستاد و چند نفر از بچه های دسته رفتند جلو تا قله رو براندازی کنند و علامت بدهند تا بریم بالا و مستقر شویم..
🍀به سرعت بچه هایی که بودند، شروع به کندن سنگر کردند. جای خوبی داشتند. زمین هم خوب بود . کیسه شن ها سریع پر می شد. ما هم با دستور فرمانده دسته به سرعت از کوه بالا کشیدیم و رسیدیم نوک قله ، از همان اولش هم ترسناک بود. بر عکس آن پایین این بالا هم سنگ لاخ بود و هم زمینش سنگ های ورقه ای داشت.
🍀سریع مستقر شدیم ، و در گروههای چهار نفره شروع به کندن سنگر کردیم، دستان ما تاول زده بود، زمین خیلی سخت بود و ما هم باید سنگر گود می.کندیم. حتی از سنگ های تخته ای هم استفاده کردیم بالاخره تمام شد وآماده می شدیم که استراحت کنیم.
🍀از آتش پشتیبانی توپخانه ارتش هم بهره می جستیم. هم توپهای ۱۳۰ و ۱۲۲ و هم از آن خوب هاش ۲۰۳م م البته ادوات خودمان مینی کاتیوشا و اسلحه ۱۰۶ و دوشکای خوش آوازه عالی عمل میکرند. و جای نفس کشیدن به ضد انقلاب ندا ند.