🌸بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌸
🍀خاطرات بیادماندنی🍀
این قسمت : روایت همرزم برادر صلاحی
🌷برادر #علی-قمی-کردی-هم-پر-کشید-
🍀#کاوه رفت برگشت عصبانی و ناراحت سویچ ماشین رو برداشت.
🍀 با ژ۳ تاشو دوید سمت ماشین منم یک کلاش برداشتم دویدم سمت ایشان،
🍀کاوه نشست پشت فرمان منم نشستم بغل دستش #طوری-رانندگی می کرد که همین فاصله ۱۰ کیلو متری تا محل در گیری چندین بار سرم خورد به سقف ماشین ؛!!
🍀#واای بر اون لحظه که رسیدیم به یار احمدی ؛!!
🌷دیدیم #قمی-آرام-رو-زمین-خوابیده #تیر-مستقیم-به-سینه-و #قلب-قمی- #اصابت-کرده بود و #در-جا-شهید- شده بود .
🍀#کاوه از یار احمدی چگونگی #شهادت رو پرسید؛؟
🍀 بلافاصله دوید سمت کسیکه تیربار دستش داشت صورتشو بوسید و گفت:
👈درختها رو بزن ، من که حدس زدم طرح کاوه اینکه که چون اونها لباس سبز داشتن لایه درختها مخفی شده باشند؛!!
🍀 خودمو به تویوتایی که #دوشکا داشت رساندم و از خدمه خواستم درختان رو بزنه و....
🍀به این شکل انتقام خون قمی همون شب گرفته شد.🌷🌷🌷
🌺والعاقبه للمتقین🌺