eitaa logo
خاطراتی از دفاع مقدس
45 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
235 ویدیو
28 فایل
برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و معارف دینی و اسلامی باز نشر با ذکر صلوات آزاد است. سپاسگزارم از همراهی شما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🍀خاطرات بیادماندنی ✨این قسمت 🌷-ناصر-کاظمی ✨ وقتی به «بادین آباد منگوره رسیدیم، همان شب اول موفق به پاكسازی روستانشدیم و بخشی از آن، از طرف عراق، در تصرف باقی ماند. به همین دلیل خطی دفاعی جلوی روستا، پشت به جاده درست کردیم و همان جا سنگر زدیم. ✨آن روز توپخانه پشتیبانی خوبی نداشت و آن طور که باید از ما حمایت نکرد. «-کاظمی» فرمانده تیپ، ابتدا از «» خواست برای رسیدگی به این موضوع به «پیرانشهر» برود و می خواست با این کار او را عقب بفرستد. ✨ «» قبول نکرد. «» گفت: «پس تو یه سری بزن به خطهایی که تثبیت شدن، ببین بچه ها مستقر هستن یا نه. من برم پیرانشهر، زود برمی گردم.» او خداحافظی کرد و به همراه «-ولی-نژاد» و «-الله- مقدم» با يك جیپ که بی سیم نداشت و شیشه اش هم خوابیده بود، به طرف «پیرانشهر» رفت. ✨من صبح با يك «استیشن» آمده بودم اما آن را به «بادین آباد منگور» نیاورده و در پادگان روستای «-آباد» پارکش کردم. «» صدایم زد .
و سراغ استیشن را گرفت. بهش گفتم کجاست.گفت: «دیشب اون جارو با آرپی جی زدن ، برو ماشینوبردار ببر پادگان پیرانشهر، صبح با برگرد بیا.» ✨با ماشین های گذری به «پادگان قلموت آباد» ارتش رفتم. استیشن را برداشتم و آمدم پادگان «پیرانشهر». ماشین را جلوی ساختمان فرماندهی گذاشتم و رفتم داخل. ✨لحظاتی بعد «-نژاد» وارد شد. حال داشت. بدون مقدمه گفت: «-کاظمی-هم -شد!» ✨گفتم: «چی؟» گفت: «-شهید شد. مغزم قفل کرده و چیزی جز این نتوانستم بپرسم: «شما که جلوتر از من راه افتادین. کجا شد؟» جواب داد: «یه کم که از شما دور شدیم، سر-راهی-نمینچه، نرسیده به جاده اصلی پیرانشهر - سردشت از لابه لای درخت های سپیدار، یه رومون خالی شد، یه تیر خورد توسر، یه تیر هم خورد به .» گفتم: «الان کجان؟» گفت: «بیمارستان پیرانشهر.» ✨سریع به اتفاق او به طرف بیمارستان حرکت کردیم. رفتم بالای سر ، هنوز بود و داشت. داد زدم: «این که هنوز زنده ست. پس چرا کاری نمیکنین؟» یکی از عوامل بیمارستان گفت: «این جا کاری نمیشه کرد.» تماس گرفتیم هلیکوپتر بیاد. آن شب -نیامد و-کاظمی» -تیپ-ویژه-شهدا» به همراه «-الله-مقدم » مسئول واحد به رسیدند. ✨شبانه آمدیم پادگان، ولی به «» حرفی نزدیم. فردا صبح، من و - اصغرزاده» مأمور شدیم تا خبر «» را به بدهیم. کار بسیار سختی بود. «» و «، مانند دو روح در يك بدن بودند. علاقه ی به به هم داشتند و همین، کار ما را سخت تر می کرد. ✨به «اصغرزاده» گفتم: «هرچی فکر میکنم، توی خودم نمی بینم بتونم از پس این کار بر بیام ،کار، کار خودتان، من نمی تونم،!! اصغر زاده هم قبول کرد به روستای بادین آباد منگوره که رسیدیم، «» تا چشمش به ما افتاد، پرسید: کو ؟» » دست گذاشت روی شانه «» و
همین طور که راه می رفتند، با او حرف زد. من هم پشت سرشان بودم. وقتی -و-پایین -شانه-های » را دیدم، فهمیدم شهادت را گفته است. 🌷کم کم صدای گریه اش شد. «»ای که حداقل من یکی تا آن روز -اش را ندیده بودم، حالا داشت مثل -ها با -گریه- می کرد. اصغرزاده» او را به کنجی برد. ✨، مدتی آنجا و -گریه کرد. اصلا نمی توانست خودش را کند. ما سعی می کردیم به او تسلی بدهیم. کمی که آرام شد، خودش را جمع و جور کرد و برای اینکه در عملیات و روحیه نیروها ایجاد نشود، بدون فوت وقت، نیروها را به طرف روستا حرکت داد. ✨ از قضا ضدانقلاب شب قبل کاملا از روستا عقب نشینی کرده بود و ما به راحتی آنجا را کردیم . 🌷والعاقبه للمتقین🌷 🍀راوی همرزم شهیدان ناصر کاظمی، محمود کاوه ، سبقت الله مقدم ،عباس ولی نژاد و... برادر -نظام-پور
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌷 مقام محمود 🌷چهره های نورانی داشتند. به هنگامه دعا ونیایش و زیارت عاشورا از خدا ، مقام محمود ودر رکاب حضرت بقیه الله را خواهان بودند. شهدا را می گویم ... 🌷ما که متوجه نبودیم چه میخواهیم ، دعا میخواندیم و میرفتیم پی کار و زندگی جنگی خودمان ، آنها را تنها می گذاشتیم با هزار تمنا و خواهش خودشان با خدا ... 🌷حاضر نبودن خدشه ای به روابط خود با خدا ، و سلسله مراتب بندگی و فرماندهی بزنند ، چه رسد به دوستی و رفاقت با همرزمان ، شهدا را میگویم... 🌷آن روزها به سرعت گذشت تند تر از آنچه فکرش را میکردیم. اما هنوز پاشنه پای آنها بر روی همان یک لنگه می چرخد. 🌷اعزام مجدد ، با بسیجی های بی ترمزرفتیم جبهه دوست و رفیق پیدا کردیم شدیم برادر، اصلا این کلمه از زبان هیشکی نمی افتاد.و ما درهمین اولین کلمه از بی نهایت کلماتی که بین مان رد و بدل میشد،ماندیم و مدام ،درجا زدیم. 🌷همین برادر و برادرگفتن ها یکی پس از دیگری رفتند وجایشان شد شهید و شهیدان و شهادت دادند و حسینی شدند. حالا از اون عرش به زمین مینگرند و شاهدند برآن اعمال و رفتارمان که چه می کنیم و چه می شود سرنوشتمان... 🌷از دفاع مقدس فاصله گرفتیم و با تمام سختی و مشقتی که بود گذشتیم و سرگذشت را در نهان خود حفظ نمودیم. آنها رفتند و ما جاااااماندیم .شهدا را می گویم. 🌷مدتها گذشت به فکر نبودیم که چه بر سر آزادگان آمده،آمدند و پس مدتی آنانی که جراحتی و صدمه ای داشتند رهسپار دیار عشاق شدند.و ما باز هم جاااااااماندیم . 🌷 کارشناس خبره ای شده بودیم، تحلیل زدیم که آقا باید کار زینبی کنیم ، نشد ، دست بسته شدیم در دنیا ، در دنیا،اهل منزل و عیال و فرزند شدیم و دستمان روز به روز بسته تر...هی به خودمان نوید میدادیم راه شهیدان بازاست، روزگاری شد که آنان نیز قطاری رسیدند... و در جایگاه خود جای گرفتند و ما جااااااا مانده ها در فکر... 🌷بعضی ها کار و کاسبی پیدا کردند و شاغل شدند و هنوز وقتی به یکی از همان برادر ها ی قدیمی میرسیدیم میگفتند بوسنی،افغانستان، لبنان، عراق، و...هستیم ، دیری نپایید آنان را در قامت شهیدان دفاع مقدس و خیل شهدا یافتیم و به استقبال رفتیم و مااااا همانطور در جا زدیم و جاااااا ماندیم. 🌷مدتی گذشت،نه؛ مدتها می گذرد و گفتند جایی لازمت داریم آنقدر در پیچ خم اداری گیر کردیم تا اینکه نشد،! البته ما همپا هم نبودیم.نمیدانم چرا فکر میکنم در سر نوشت ما نوشته اند،تو اصلا از اولش هم مرد میدان و کار زار نبودی که بخواهی به آن سوی جاده رفاقت و برادری به پرواز درآیی و بگویند او نیز ...در سرنوشت من هنوز نوشته ای به چشم می خورد با این عنوان جامااااانده ... و شهدا شاهدند که تلاش موثری هم نکردم. درغیراینصورت با چنین وضعیتی روبه رو نبودم. 🌷روزی او بر فراز قله ی ۲۵۱۹ به پرواز در آمد، همه ی آنچه در اين وجیزه را برایتان نوشتم را بوسید و گذاشت زمین و گفت: من می دانم ، به من نیاز هست آن بالا و هم قطاران را هم با خود نبرد، هرکه پا داد از قبل و در حین عملیات هم گام شد با او فکر نکنید آن‌هایی که جلوتر یا عقب تر در آن شب با او بودند و برگشتند فاصله چندین کیلو متری داشتند،خیر اگر روز بود می فهمیدید که لشگری همچون زنبوران عسل گرد ملکه بودند و به قامت شهدا... 🌷با زبان بی زبانی دعوت هم کرد بروند و سایر نقاط را در آن شب بیادماندنی عملیات کربلای دو بگیرند. هر فردی بنا به تخصص و مسئولیت خود اقدامی کرد، گوشه کاری را گرفت و نقش خود را به خوبی ایفا کرد. اما خیلی ها از همان شب به بعد با صد زخم و جراحت جااااااا ماندند. ونشد آنچه طالب آن بودند. 🌷((همان شب از کنار هر مجروح به سادگی نگذشت؛ نشست و دل داد و دلدادگی کرد. امید داد و نوید فتح و ظفر ،...در آن شب تاریک مجروحی ساده دل و اهل خراسان که از شب قبل عملیات بر زمین منطقه عملياتي در سینه کش ارتفاع جامانده او را شناخت گفت: البته که می شناسمت توکافه ای... فرمانده لشگراوبا تبسم تلخی گفت : دست آخری کافه چی هم شدم .)) 🌷این چنین بود ؛:برادر ارشد و فرمانده ما در آن شب پر کشید و همرزمان خود را تنها و بی یاور گذاشت و برتعداد بیشمار جااااماااااندگان از خود افزود. 🌷 را میگویم با تمام پسوند هایش، چهارمین فرمانده شهید لشگرویژه شهدا سردار سر لشگر پاسدار به زاده ی یکم خرداد ماه ۱۳۴۰ یازدهم شهریور ماه ۱۳۶۵ همان که تلاش میکرد تا همانند نامش به مقام محمود دست یابد. 🌷عجیب هم نبود ، بسیار تلاش؛پایداری و اصرارنمود،برحضورش در نوک وپیشانی،رزمندگان دلاورگردانهای خط شکن لشگرش ودست یافتن به آرزویش وشاهد بودن براعمال جاااامااااندگان لشگرش! و بدست آوردن مقامِ هم نامِ اسمش! 🌸والعاقبه للمتقین 🌸دعابفرمایید✍ نبی زاده
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🌸خاطرات بیادماندنی ✨این قسمت 🌷🌷روحانی شهید 📒دفتر اول :✨شرایط عمومی منطقه 🍀شهریور ماه ۱۳۶۱ است، آن روزهای شکوهمند خود را مرور نمایید. 🍀فرماندهان تیپ ویژه شهدا در صدد بر آمده اند تا با یاری رزمندگان نوجوان و جوانان انقلابی ، مؤمن ، متعهد و جهادی از جای جای میهن اسلامی با یورشی برق آسا و جانانه و بی امان جاده استراتژیک پیرانشهر به سردشت و حاشیه آن تا نقطه صفر مرزی را از لوث وجود عناصر درد منش ، ضد انقلاب داخلی و خود فروخته ی بیگانه پاکسازی و امنیت را مجددا به این خطه از میهن اسلامی باز گردانند. 🍀از تاریخ ۱۳۶۱/۶/۶ علی رغم هشدارهای مشاوران نظامی ارتشی در منطقه و استان ،فرماندهان تیپ ویژه شهدا با اعتماد به نفس در خور تحسین و با تجربیات ،جنگ در سقز، بوکان، شاهین دژ، مریوان، پاوه و... همچنین روحیه جهادی وصف ناشدنی فرماندهانی هم چون محمد، ناصر ، محمود، محمد علی -زاده زواره ،علی کردی ،، صفت الله و... 🍀روستاهای چیانه ، هنگ آباد ، با دین آبادمنگور را پاکسازی نمایند در همین مرحله از عملیات -کاظمی ، الله-مقدم، در حین درگیری عملیاتی و کمین ضد انقلاب به درجه رفیق نائل آمدند. 🍀علی رغم ضربات شدیدی که تیپ ویژه شهدا بر پیکره ی ضدانقلاب مستقر در روستاهای منطقه وارد نموده ،اما ضد انقلاب با حضور اندکی که دارند، اقدام به کمین و مین گذاری جاده های مواصلاتی می نمایند، پایگاههای ارتش علاوه بر استقرار در روستاهای هنگ آباد، بادین آباد ،ترکش و... روزانه مسیر را مین روبی نموده، حتی برابر گزارش نوبه ای قرارگاه مقدم ارتش در تاریخ ۱۷ شهریور سه عدد مین درمسیر جاده اصلی پایگاه ترکش کشف و خنثی می گردد. 🍀به نظر می رسید برادران ارتشی نیز کمر همت بسته اند تا با استقرار کامل در منطقه ضمن وارد آوردن ضربات نظامی کمک و یاور تیپ ویژه شهدا باشند.