eitaa logo
خاطراتی از دفاع مقدس
45 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
234 ویدیو
28 فایل
برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و معارف دینی و اسلامی باز نشر با ذکر صلوات آزاد است. سپاسگزارم از همراهی شما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 هوالشاهد🌷 🌷 چند صباحیست که جای خالی تان در پس کوچه های روزمرگی ام نمایان است ! 👈 ایمانم خالی شده و سقف چکه می کند ! 🍁دیگر در برابر ایمن نیستم! 🍁عطش ، امانم را بریده... 🍁قادر به تحمل کشیدن در هوای،بی هوای گناه نیستم... 👀کمی شهدا 🌷آی شهدا باشمایم ! 😔نیروهای در دنیا،از نفس افتاده اند... 🕊شهیدان نامه گلگون نوشتند ❣شهادٺ نامه را نوشتند ❣بنازم این همه وایثار 🕊به تاریخ جهان قانون نوشتند 🌷: 🌷هرگاه شهدارادر شب جمعه یاد کردید، آنها شمارا نزد اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند... 🌷🌺 🌷 🌷 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🌷اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
و سراغ استیشن را گرفت. بهش گفتم کجاست.گفت: «دیشب اون جارو با آرپی جی زدن ، برو ماشینوبردار ببر پادگان پیرانشهر، صبح با برگرد بیا.» ✨با ماشین های گذری به «پادگان قلموت آباد» ارتش رفتم. استیشن را برداشتم و آمدم پادگان «پیرانشهر». ماشین را جلوی ساختمان فرماندهی گذاشتم و رفتم داخل. ✨لحظاتی بعد «-نژاد» وارد شد. حال داشت. بدون مقدمه گفت: «-کاظمی-هم -شد!» ✨گفتم: «چی؟» گفت: «-شهید شد. مغزم قفل کرده و چیزی جز این نتوانستم بپرسم: «شما که جلوتر از من راه افتادین. کجا شد؟» جواب داد: «یه کم که از شما دور شدیم، سر-راهی-نمینچه، نرسیده به جاده اصلی پیرانشهر - سردشت از لابه لای درخت های سپیدار، یه رومون خالی شد، یه تیر خورد توسر، یه تیر هم خورد به .» گفتم: «الان کجان؟» گفت: «بیمارستان پیرانشهر.» ✨سریع به اتفاق او به طرف بیمارستان حرکت کردیم. رفتم بالای سر ، هنوز بود و داشت. داد زدم: «این که هنوز زنده ست. پس چرا کاری نمیکنین؟» یکی از عوامل بیمارستان گفت: «این جا کاری نمیشه کرد.» تماس گرفتیم هلیکوپتر بیاد. آن شب -نیامد و-کاظمی» -تیپ-ویژه-شهدا» به همراه «-الله-مقدم » مسئول واحد به رسیدند. ✨شبانه آمدیم پادگان، ولی به «» حرفی نزدیم. فردا صبح، من و - اصغرزاده» مأمور شدیم تا خبر «» را به بدهیم. کار بسیار سختی بود. «» و «، مانند دو روح در يك بدن بودند. علاقه ی به به هم داشتند و همین، کار ما را سخت تر می کرد. ✨به «اصغرزاده» گفتم: «هرچی فکر میکنم، توی خودم نمی بینم بتونم از پس این کار بر بیام ،کار، کار خودتان، من نمی تونم،!! اصغر زاده هم قبول کرد به روستای بادین آباد منگوره که رسیدیم، «» تا چشمش به ما افتاد، پرسید: کو ؟» » دست گذاشت روی شانه «» و
🌷 🍃🌷چند صباحیست که جای خالی تان در پس کوچه های روزمرگی ام نمایان است ! 👈 ایمانم خالی شده و سقف چکه می کند ! 🍁دیگر در برابر ایمن نیستم! 🍁عطش ، امانم را بریده... 🍁قادر به تحمل کشیدن در هوای،بی هوای گناه نیستم... 🌷👀کمی شهدا ! 🌷آی شهدا با شمایم ! 😔نیروهای در دنیا،از نفس افتاده اند... 🕊شهیدان نامہ گلگون نوشتند ❣شهادٺ نامہ را نوشتند ❣بنازم این همہ وایثار 🕊بہ تاریخ جهان قانون نوشتند 🌷 : 🌷هرگاه شهدارادر شب جمعه یاد کردید، آنها شمارا نزد اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند... 🌷 🌺 🌷 🌷🌷😊✋ 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷