eitaa logo
خاطراتی از دفاع مقدس
45 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
228 ویدیو
28 فایل
برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و معارف دینی و اسلامی باز نشر با ذکر صلوات آزاد است. سپاسگزارم از همراهی شما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸سحر هفدهم یوسفم ✍ امروز نیز همانند روزهای قبل، زیباترین فصل زندگی ام، با نام و یاد تو آغاز می شود؛ به نــام خــــداوند بخشنده ی مهربان. 🌸اما امروز آدینه ای دگر است و چشمها ی شیعیان همچنان منتظر،یوسف زهرا ؛ اصلا راز هر زیبایی، در تکرار عاشقانه نام توست باید هر لحظه چنین باشد اما سه شنبه و چمعه ها عطر دیگری بهمراه خود دارند، این عاشقی انگار تو که باشی ؛ زمین و زمان آرامند. 🌸یوسفم تو که باشی، همه پـُر توان در رکابند... وچون تو؛ آرام و مهربان. 🌸آسمان رو به سپیدی ست، زمین جان دوباره ای گرفته ز نور خورشید، ای خورشیدم کجایی! جشن عاشقانه ای دیگرنیز فرارسید.و منتظران چشم انتظار قدوم مبارکتان هستند ای یوسف زمانه باز آی به کنعان ... 🌸ای یوسف زهرا آنقدر حضورت مستم کرده است ؛که هوای فریاد به سرم زده... کاش ميشد بر بامِ زمین می ایستادم و نام تو را، هزار، هزار بار عاشقانه، فریاد ميزدم.تا همه اهل زمین بدانند که ... 🌸دلبر من؛ ست ، عالم را به یک کرشمه ی نگاهش، مجذوب عشق و محبتش می کند. او خواهد آمد. 🌸 زمینیان ؛ عاشــقی،بی نظیرترین میدانِ زمین است.و هر که زمین خورده این میدان نباشد؛ پرواز با مهدی را تجربه نخواهد کرد. 🌸عاشقان مهدی موعود؛! در قنوت بزم عاشقانه‌های آدینه ی خود زیباترین قنوت را برای حضورش بگیرید و چنین نجوا کنید. 🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهدداشت اگر خداوند متعال بخواهد. 🌸دعابفرمایید ✍ نبی زاده
و سراغ استیشن را گرفت. بهش گفتم کجاست.گفت: «دیشب اون جارو با آرپی جی زدن ، برو ماشینوبردار ببر پادگان پیرانشهر، صبح با برگرد بیا.» ✨با ماشین های گذری به «پادگان قلموت آباد» ارتش رفتم. استیشن را برداشتم و آمدم پادگان «پیرانشهر». ماشین را جلوی ساختمان فرماندهی گذاشتم و رفتم داخل. ✨لحظاتی بعد «-نژاد» وارد شد. حال داشت. بدون مقدمه گفت: «-کاظمی-هم -شد!» ✨گفتم: «چی؟» گفت: «-شهید شد. مغزم قفل کرده و چیزی جز این نتوانستم بپرسم: «شما که جلوتر از من راه افتادین. کجا شد؟» جواب داد: «یه کم که از شما دور شدیم، سر-راهی-نمینچه، نرسیده به جاده اصلی پیرانشهر - سردشت از لابه لای درخت های سپیدار، یه رومون خالی شد، یه تیر خورد توسر، یه تیر هم خورد به .» گفتم: «الان کجان؟» گفت: «بیمارستان پیرانشهر.» ✨سریع به اتفاق او به طرف بیمارستان حرکت کردیم. رفتم بالای سر ، هنوز بود و داشت. داد زدم: «این که هنوز زنده ست. پس چرا کاری نمیکنین؟» یکی از عوامل بیمارستان گفت: «این جا کاری نمیشه کرد.» تماس گرفتیم هلیکوپتر بیاد. آن شب -نیامد و-کاظمی» -تیپ-ویژه-شهدا» به همراه «-الله-مقدم » مسئول واحد به رسیدند. ✨شبانه آمدیم پادگان، ولی به «» حرفی نزدیم. فردا صبح، من و - اصغرزاده» مأمور شدیم تا خبر «» را به بدهیم. کار بسیار سختی بود. «» و «، مانند دو روح در يك بدن بودند. علاقه ی به به هم داشتند و همین، کار ما را سخت تر می کرد. ✨به «اصغرزاده» گفتم: «هرچی فکر میکنم، توی خودم نمی بینم بتونم از پس این کار بر بیام ،کار، کار خودتان، من نمی تونم،!! اصغر زاده هم قبول کرد به روستای بادین آباد منگوره که رسیدیم، «» تا چشمش به ما افتاد، پرسید: کو ؟» » دست گذاشت روی شانه «» و
🕊🌷🕊🌷🕊🌷 💚 💚 ✍لطیفی می گفت: 🍂 آلودگی هوا را می‌بینیم و با همه وجود درکش می‌کنیم و سخت نفس می‌کشیم، و در انتظار باران و هوای پاک بی‌تاب هستیم... 💚 ایها العزیز! اما در آلودگی دوران غیبت رشد کرده‌ایم و با آن بزرگ شده‌ایم و سراسر دنیایمان را نکبت غیبت فراگرفته است، اما 🍁چنان جان سختیم که طلب گشایش امرت را نمی‌کنیم و بی‌تاب بهار ظهورت نیستیم... وای از این شرمندگی... 💚 جانم_امام_زمانم 🧡آلودگی دلهای‌مان ، از حد هشدار گذشته ! و نفسهای‌مان به شماره افتاده! سال‌هاست زندگی مان ، تعطیل رسمی ست... 🌸😔هوای باریدن نداری محبوبم؟!✋ َ