🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸تحلیل برادر مجید نداف از وقایع نگاران دفاع مقدس و مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی.
🔰چندی قبل به مناسبت سالگرد شهادت ناصرکاظمی، با بنده مصاحبه ای انجام شد که خلاصه آن به شرح زیر است.👇
🌸اگر درباره شخصیت فرماندهان جنگ، یک بررسی روانشناسی صورت گیرد، جامعیت اخلاقی، از ویژگیهای اغلب آنها بود.
🌷ناصر کاظمی هم این ویژگی را داشت. دارای اعتماد به نفس بالایی بود. در هر پستی از وی می شد استفاده کرد. در فضاهای نظامی و در حوزه عملیاتی، مسئولیت گرفت و نقش خود را به خوبی ایفا کرد. قبل از آن هم شاهد مبارزات انقلابی او بودیم.
🌷 ناصر کاظمی در اوج مبارزات تهران،حضور فعالی دارد. او بچه اصیل تهران وتحصیلکرده است و وقتی وارد سپاه می شود، شاید ازاولین اعضای گردان دو می باشد.
🌷 اعضای این گردان، عموماً از بچههای تهران بودند؛ شاید در بین آنها، بچههای قم و اصفهان هم دیده میشدند. آنها بچههای شهری، تحصیلکرده، جا افتاده و ریشهدار سپاه بودند که دور محمد بروجردی حلقه زدند و همزمان با آغاز بحران کردستان، گردان دو را شکل دادند.
🌷قبل از ابداعات شهید حسن باقری در حوزه سازمان رزم سپاه، این بچههای گردان دوبودند که سلسله مراتب سازمانی را در پادگان ولیعصر (عج) مورد آزمون و خطا قرار دادند.
🌷گردان دو به خاطر ترکیب نیرو، مدیریت محمد بروجردی، دارای سازمان مسنجمتری بود تا این که جنگ کردستان شروع شد.
🌷اگر بخواهیم درباره گفتمان پاسداری در سال ۱۳۵۸حرف بزنیم، باید گفت که پرچمدار آن، محمد بروجردی است. معمولاً به صورت داوطلبانه از نیروهای خودش، مسئولیت میگرفت. مثلاً میپرسید، شما دوست داری کجا کار کنی؟ چون همه بچههای گردان دو مانند ناصر کاظمی و احمد متوسلیان، برای خودشان وزنهای بودند.
🌷ناصر تقریباً همزمان با تصرف کامیاران و بازپسگیری آن از دست ضد انقلاب، وارد صحنه عملیات شد. مهم این است که این چهل نفری که دور محمد بروجردی بودند، از همه تیپ و قشری بودند.
🌷از صاحبقلم تا تحصیلکرده خارج از کشور و مسلط به زبان و نیروهای صرفاعملیاتی در بین آنها دیده میشدند.
🌷ناصر یکی از همین نیروهاست که وقتی بروجردی میگوید که ما در پاوه به شما نیاز داریم، فرماندار پاوه میشود. ریش پروفسوری گذاشت، خیلی هم خوشتیپ بود و بیان خوبی داشت.
🌷 بنابراین او که در شاکله یک فرد عملگرا ظاهر شده بود، تبدیل به یک شخصیت تکنوکرات معمولی شد و نقش خود را به خوبی ایفا کرد.
🌷حتی با بنیصدر تنه به تنه میشود و به عنوان فرماندار پاوه از منافع مردم دفاع میکند.
🌷یکی از دلایل محبوبیت ناصر کاظمی در منطقه عمومی اورامانات، حمایت او از منافع مردم بود. چون ذاتاً خودش مردمی بود. گروهی بودند انقلابی هر جا که اقتضا میکرد، همانجا میرفتند و استعداد انجام هر کاری را هم داشتند.
🌷از این رو من ناصر کاظمی را «شاغول پاسداری» میدانم.
🌷 کار کردن بدون چشمداشت مالی و سمتی؛ یعنی نماد پاسدار بودن. او با برقراری ارتباط با مردم، فضای ملتهب و بحرانی منطقه را کاهش داد و آرام آرام، بدون اینکه کسی از پاسدار بودن او خبر داشته باشد، لباس رزم پوشید و با ضدانقلاب مبارزه کرد.
🌷مدیریت شهرهای مرزی غرب کشور در میان بحرانهای آن دوران، کار دشواری بود.
🌷فکر میکنم که یکی از ویژگیهای منحصر به فرد اغلب فرماندهان جنگ مانند ناصرکاظمی، همین شیوه مدیریتی بود. ناصر کاظمی فارغالتحصیل رشته تربیت بدنی از دانشگاه تهران و فوتبالیست، بسکتبالیست و والیبالیست خوبی بود. او از این خصلت، به خوبی استفاده کرد. فوتبال و عمدتاً والیبال را محملی برای گردهم آوردن جوانان پاوه قرار داد و به این شکل، سپاه را داخل مردم بُرد.
🌷بنابراین ناصر کاظمی، شاکله خوب پاسداری دهه اول را به نمایش گذاشت. بعدها آرام آرام، وقتی که فضای نظامی تحت تأثیر رفتارهای رادیکالی جریانهای چپ مارکسیستی و حزب دموکرات شدت می یابد، ناصر کاظمی در هیبت فرمانده سپاه کردستان ظاهر میشود.
🌷ما در غرب، با جریانی مواجه بودیم که پشتوانه اجتماعی و صبغه سیاسی داشت. حزب دموکرات به هر حال در بین مردم، تا حدودی مقبولیت اجتماعی داشت.
🌷 مردم هنوز به آن باور نرسیده بودند که قرار است، چه اتفاقاتی در منطقه رخ دهد و هنوز نسبت به ترفندها و سیاستهای صهیونیستی و امپریالیستی آگاه نشده بودند. ما با یک جریان سیاسی ـ اجتماعی قوی روبرو بودیم. مبارزه با چنین جریانی، فقط با تحرکات نظامی امکانپذیر نبود.
🌷اینجاست که وقتی ناصر کاظمی به مسیر اصلی خود که همان پاسداری بود، بازمیگردد، او را در هیبت یک انسان سلحشور و بسیار قبراق میبینیم. وقتی یکبار خودم او را در بانه دیدم که مشغول آماده شدن برای عملیات بود، ابهت او حتی در دل ما هم رعب ایجاد میکرد؛ دیگر
چه رسد به دشمن!آن دوران، ناصر تدبیری کرد که بعدها الگو شد.
🌷او معتقد بود، من به عنوان فرمانده سپاه نسبت به جانشین و قائم مقام، از مایه عملیاتی بیشتری برخوردارم، بنابراین تقسیم کار میکنیم. من در قلمروهای نظامی و عملیاتی کار میکنم و آنها در ردههای ستادی.
برای مثال، وقتی ناصر کاظمی فرماندار پاوه بود و سنندج آزاد شد، ما نیازمند اداره شهر بودیم.
🌷مصطفی ایزدی که آن دوران، پاسدار و مهندس مخابرات بود، مسئول مخابرات استان شد. چون از نظر امنیتی هم مهم بود، ضدانقلاب، شنود و ایجاد اخلال مخابراتی میکرد. کمکم مصطفی ایزدی با ناصر کاظمی به سپاه کردستان آمدند.
🌷 ناصر، کار عملیاتی و ایزدی، کار ستادی میکرد. این تقسیمبندی، زوج کاملی ایجاد کرده بود. چرا که اصلاً ناصرآرام و قرارنداشت. شاید پوتینهایش را موقع نماز درمیآورد و دائم در محورها بود. به همین خاطر، من به عنوان مسئول دفتر سیاسی آنزمان که فعالیت ستادی داشتم، کمترین دیدارها را با ناصر کاظمی تجربه کردم و این، مصطفی ایزدی بود که جلسات را اداره میکرد.
🌷 پس نوع ارتباط سردار مصطفی ایزدی با شهید ناصر کاظمی، خاص بود؟
🌷بله. این ارتباط در حدی بود که حتی پس از شهادت ناصر کاظمی، آقای ایزدی اجازه نداد که نامهها را به عنوان فرمانده سپاه کردستان امضا کند. تا بعد از شهادت ناصر، زیر نامهها عنوان «فرمانده سپاه پاسداران ناحیه کردستان؛ ناصر کاظمی» خورده بود و سردار ایزدی، همچنان به عنوان جانشین امضا میکرد.
🌷 شما آخرین روزها، قبل از شهادت ناصر کاظمی را دیده بودید؟
🌷ما در بانه، شاید در منطقه کوخان بود درگیری شدیدی داشتیم. این منطقه، خیلی دست به دست می شد و ناصر کاظمی اینجا خیلی مؤثر بود.
🌷وقتی در سپاه بانه مشغول تجهیز بودند، دیدم که چگونه نماز خواند و چگونه تجهیز شد. هیبت او خیلی عجیب بود.
🌷همانجا شنیدم که وقتی بچهها هربار زمینگیر میشدند، ناصر کاظمی با الله اکبر زیر آتش دشمن با آن قد کشیده، بلند میشد و بچهها را به سمت جلو خیز میداد.
🌷فرمانده سپاه کردستان امضا کند. تا بعد از شهادت ناصر، زیر نامهها عنوان «فرمانده سپاه پاسداران ناحیه کردستان؛ ناصرکاظمی» خورده بود و سردار ایزدی، همچنان به عنوان جانشین امضا میکرد.
🌷 گویا شما آخرین روز، قبل از شهادت ناصر کاظمی وی را دیده بودید.ما در بانه، شاید در منطقهای کوخان بود درگیری شدیدی داشتیم. این منطقه، خیلی دست به دست شد و ناصر کاظمی اینجا خیلی مؤثر بود.
🌷وقتی در سپاه بانه مشغول تجهیز بودند، دیدم چه نمازی خواندند و چگونه تجهیز شدند. اما هیبت ناصر کاظمی خیلی عجیب بود. همانجا شنیدم که وقتی بچهها هربار زمینگیر میشدند، ناصر کاظمی با الله اکبر زیر آتش دشمن با آن قد کشیده، بلند میشد و بچهها را به سمت جلو خیز میداد.
🌷 لحظه شنیدن خبر شهادت او را به یاد دارید؟
🌷آن قدر ما خبر شهادت میشنیدیم که دقیقاً به یاد ندارم. اصلاً انگار دیگر نیازی به خواندن روضه حضرت سیدالشهدا (ع) نبود. هر روز و هر ساعت روضهخوانی بود. گاهی نشسته بودیم، میگفتند فلانی شهید شد.
🌷 اما شک ندارم، اگر ناصر کاظمی زنده میماند، شاید ترجیح میداد که اتفاقات نظامی بخوابد و او برود و بین مردم کار کند.
🌷 ناصر کاظمی در مقایسه با دیگرفرماندهان جنگ، مظلوم است و کمتر اسم آن راشنیدهایم. دلیل آن را چه میدانید؟
🌷ذائقهای که جنگ در جنوب به کام افراد مینشاند، در غرب نبود. به همین خاطر، جنگ در غرب را جنگ غریبانه و مظلومانه میدانم. کانون توجهات افکار عمومی و سیاستهای تبلیغاتی نظام، به سمت جنوب بود.
🌷 کردستان خیلی در حاشیه قرار داشت. در حالی که کردستان، مسئله بسیار مهمی بود. آنهایی که به سفارش محمد برودجردی در غرب ماندند، مجاهدتهای خاموش مضاعف داشتند. ولی اگر ناصر کاظمی مثل همت و متوسلیان بعد از عملیات محمدرسولالله(ص) به جنوب میرفت، آن قدر مظلوم واقع نمیشد و شاید از قد و قامت یک فرمانده لشکر هم قویتر ظاهر میشد.
✏️گفتوگو از : مریم اسدی جعفری
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت :
🌸 یه کپ خودمونی ✋😊
✍نمی دونم چرا اینقدر در به در می زنم بازم احساس تنهایی و فقر می کنم ،!
🍃میدونم اشکال از خودمه اما نمی خوام باورش کنم.!😔
🍃بعضی وقتا موقع نماز یا دعا کردن یادم میافته که اگه اشکال در خودمه ،! کجا ی کارم میلنگه !؟
🍃 شاید آدم بخشنده ای نبودم !
🍃 شاید بخشنده بودن رو یاد گرفتم اما خوب بکار نگرفتم ،!
🍃اصلا شاید درست بخشنده بودن رو بلد نیستم و ادا شو در میارم و...
🍃با این حال پیش خودم فکر می کنم اصلا چی دارم که ببخشم ،!
🍃اصلا آقا این چیزی که دارم قابل بخشیدن هست!؟
🍃 اصلا ارزشمند هست!؟
🍃کسی قبول میکنه!؟
🍃 آیا بخششو می پذیره !؟
🍃و هزار تا اگر ، اما و آیا...
🍃گاهی اوقات انسان یادش میره که خیلی چیزها رو داره اما شکر گذار نیست !... مثلِ چی !؟
☺️لبخندی بر چهره !
😃دهانی برای ثنا گویی و گفتاری زیبا !
💖قلبی برای گشودن مهربانی برای دیگران
👀حتی چشمانی پر از برق امید و نگاه زیبایی ها
🤚✋دستانی برای آفریدن و خلق کردن اشیایی جدید! و...
🍃تازه متوجه شدم که دارایی های ارزشمندی دارم اما خیلی وقتا حتی بهشون فکر هم نکردم !
🍃 اگه بتونم اونا رو درست بکار بگیرم؛ هم خودم استفاده کنم و هم دیگران اهدا کنم ! خیلی چیزها برام ارزشمند میشه...
🌷یادش به خیر شهدا چنین صفات بخشنده ی را داشتند. و من از تک تک فرماندهان و همرزمانم یاد گرفتم ، و هنور هم چیز های خوبی یاد میگرم؛! اصلا هیچ وقت برای یاد گیری دیر نیست!! شاید یاد آنهایی که روزگاری در کنارشان بودم در این لحظات خود سبب خیر و دوستی و بخشندگی شود .
🍃روز گذشته جانباز و فرمانده که لبخند و لهجه همدانی و اسد آبادی یش هیچ گاه قطع نمیشه ! داشت خاطره میگفت و من هم بخشندگی رو ازش یاد گرفتم در عین سادگی و صداقت ... یاد چای خوردن تو لیوان پلاستیکی های قرمز و قند سنگی های پادگان ارتش پیرانشهر به خیر !این عزیز دل پس از مجروحیت ، و ماجراها و حوادث پیش آمده بعد از مجروحیت تعریف میکرد؛! تازه فهمیدم که هرچی بگی همرزما چند تا میذارن روش و بطور غیر قابل باوری برات چنان می سازند ش که یهویی توی آسايشگاه چند تا دسته ی عملیاتی اون ورتر سر در میاره😳😁 و این بخشندگی نا خواسته که لبخند را به همراه داشت سبب لطافت روح و شادی و شعف همه می شد. باین حال:
🍃شاید آنهایی که از این دست انسانها نیستند؛ و چنین افکاری رو دنبال نمی کنند ، دچار نوعی فقر روحی هستند، هر چند که در جايگاهی خوب و بلند مرتبه باشند و سایرین به آنها غبطه بخورند و آنها هم فخر فروشی کنند .
🍃امروز اگه با چنين افرادی برخورد نمودید. اگر قابل هدایت بودند کمک کنید! خیلی نیاز دارند اما متوجه نیستند! شاید غافل شدنداز...
🍃 اگر نشد تمرین کنید تا شما بتونید دفعه بعدی حلش کنید. !
🍃ا گر نشد و چاره ای نداشتید، به آرامی باید کمی از این دست افراد فاصله بگیرید. تا اثر بار فقر روحی آنها در شما اثر نکنه ...
🍃اونا رو بسپرید به بزرگترها و اهل فن ✋
🍃 و صد البته که خودتون بهتر تشخیص میدید.و این فقط یاد آوری بود.✋😊
🌸صبحتون حسینی و لحظات مُحرم رو از دست ندید. هنوز مُحرم تموم نشده ✋🌸
🌸والعاقبه للمتقین
🌷دعابفرمایید ✍ نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🔰#حقِ_به_گَردن_خدا
🌸وقتی خداوند متعال در قیامت اعلام میکند هر کسی که به گردن مَنِ خدا حق دارد ، بلند شود . همه تعجب می کنند!! 😳
👈خطاب می شود هر کس از شما هنگام نزاع از خود بخشش نشان داده است، تا مسأله #اصلاح شود، گردن من حق دارد
🌼فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ علی اللَّهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمينَ.
🌼خدا می فرماید اجرت بر من است. سوره مبارک شوری آیه شریف ۴۰
✍میگم ؛ ما انسانها باید خیلی #کوچک باشیم، که این مدال و این جایگاه رو رها کرده و بگیم:👇👇👇
🍁 نه،من نمی بخشم می خواهم دلم رو خنک کنم!
🔰میدونم ،میدونید که این عمل خیلی زشت و ناپسنده 😔 بنابر این مراقب باشیم کار دست خودمون ندیم و ان شاءالله با دست گشاده نزد محبوب حاضر شویم.
🌸والعاقبه للمتقین
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸آمبولانس پاترول 😳 حلقه ی سوم
🍃امروز.می خوام ادامه واقعه ی حسین آقای خودمون رو یکبار دیگه مرور کنم ، شاید دلتون بخواد بالاخره بفهمید این جریان در تیپ ویژه شهدا به چه شکلی ادامه و به پایان می رسه.
🌸برگشتیم پادگان و مدتی گذشت چند تا عملیات محدود رفتیم و برگشتیم ،...
🍃 اما قضیه از جایی شروع شد که حسین آقا با بقیه ی ستون موتور ریزه یا همون گردان ذوالفقار و بهتر بگم گردان ادوات عازم ماموریت می شود. و در انتهای ستون قرار می گیرد. با برو بچه های بهداری رفتن تا در محل از پیش تعیین شده ای که علی آقا قمی تعیین کرده بود . چادر اورژانس روبرپا کنند.
🍃من هم با آمبولانس تویوتا پلنگی حدودا" وسط های ستون بودم ، معمولا " بهداری تو ستون کشی ها طبق چینش فرمانده گردان تقریبا " اواخر ستون قرارمی گرفت.
🍃یه آمبولانس هم چند تا بعد از ما بود. و در صورت درگیری و دادن تلفات قرار بود اول آمبولانس پشتی بره ،چون من باید اورژانس رو برپا و هدایت می کردم..
🍃با داشتن تامین پیاده و تخریب و کلیه اقدامات تأمینی و هوشیاری کامل ، تو جاده ای که به صورت پیچ در.پیچ بود و اطرافش هم درخت به طرف روستایی در حال پیشروی بودیم . ( واقعا" حضور ذهن ندارم کدوم روستا بود).
🍃اما لاستیک ماشین دوشکا رفت رو مین ،ماشین رو لاستیکهای عقب بلند شد.و چرخید و برخلاف عقربه ساعت تو ساعت ۹ خورد زمین. ..
🍃دود غلیظی تا آسمان بالا رفت. که تا ته ستون هم دیده می شد. آمبولانس پشتی از کنار جاده اومد و رفت جلو و چند نفری رو سوار کرد ورفت. اما هنوز صدای آمبولانس ، آمبولانس شنیده می شد.
🍃با عجله و با آمبولانس رفتیم جلوتر، آمبولانس قبلی اومد و با مجروح رد شد.دست تکان داد که باز هم مجروح هست. راننده رو که زخمی شده بود از ماشین آورده بودن پایین.
🍃صورت راننده بر اثر شدت موج انفجار گیر کرده بود به قفل باز کننده شیشه مثلثی تویوتا قدیمی و از دهان تا گونه رو شکافته بود. طوری که به دندانها و لثه و زبان از بغل دیده مي شد وهم صدمه شدیدی به همرزم عزیزمون زده بود.
🍃روحانی حاضر در محل به دلیل شدت جراحت و خونریزیی که در صورت و سایر نقاط بدن بود ،مجروح را در حال احتضار دید و شروع کرد به اجرای اعمال آن ؛!!
🍃سریع نبض مجروح روگرفتم، خدا رو شکر میزد. تنفس به دلیل برگشتن خون به حلق به سختی انجام می شد.و با خرناس همراه بود.اما خوشبختانه زنده بود.!! ولی روحانی حاضر در محل هم حاضر نبود دست بردارد. حتی تا کنار در آمبولانس دست برنداشت.
🍃آنقدر سماجت کرد که دیگه در آمبولانس رو هم نمی گذاشت بسته بشه ؛با دست و پا اونقدر هولش دادم تا اینکه چند قدمی عقب رفت وافتادزمین 😞
🍃مشکل دیگه و همزمان با این دردسرهای امدادی ،همشهری زخمی خودم هم بود که بقیه همرزمااصرار داشتن به عقب منتقل بشه و...
🍃اما با این حادثه ،درگیری شدید ومختصری هم رخ داد. و بچه ها ی همرزم ،دو طرف جاده جان پناه گرفتن!از جمله حسین آقای این واقعه که هیچ وقت از ماشین خودشو دست بر نمی داشت.
🍃در ماشین باز ،انفجار مین ،درگیری و کمین و...گویا یکی از همرزما ،دید کلاش تاشو کنار صندلی آمبولانس هست برداشته و دردرگیری شرکت کرده! اما بعدازدرگیری چطور شد که اسلحه رو بگذاره سرجاش، شایدیادش رفته برنگردونده سرجاش یا ... خدا میدونه...
🍃درست مشکل هم از همین جا شروع شد. حسین آقا از فرط خجالت و حجب و حیایی که داشت، پیرمرد بدون اطلاع ما مفقود شدن اسلحه رو گزارش کرد.
🍃از لحاظ اداری بررسی شد و به دادسرای ارومیه گزارش ومعرفی و رفت توبازداشت موقت و ما چندین روزبعد فهمیدیم که چه اتفاقی افتاده!و چرا حسین آقا پیداش نیست.!
🍃تا بیایم با اسلحه خونه و ارزیابی و ... هماهنگ کنیم و اسلحه جایگزین و ... ده تا پانزده روز گذشته بود. با رأفت رییس شعبه دادگاه و سایر گزارشات حسین آقای ما از زندان آزاد و رفت خونه!
🍃اما دیگه اون حسین آقای سابق نبود. گریان و نالان، افسرده و نا امید. دیگه خنده به لبش نمی اومد.و به دلیل این حادثه و خجالت از بقیه ی همرزما وحجب و حیایی که داشت!دیگه حاضر نشد برگه تیپ؛!
🍃چند دفعه مقداری وسایل و میوه خریدم رفتم خونشون، خودش و حاج خانموم ، دیگه اون شادابی رو نداشتن. بچه ای که به سر پرستی گرفته بودن ، باهمین واقعه،با مشکل حقوقی مواج شده بودو....
🍃بار آخر که رفتم ملاقاتشان، دیگر تو اون کوچه و خونه هم نبودن، با مالک تسویه حساب و بدون اطلاع همسایه ها محل ، رو ترک کرده بودن. رفتم سراغ سبزی فروش محل که با اون رفاقت داشت؛ سوال کردم حسین آقا کجا نقل و مکان پیدا کرده؛!
🍃می دونید چی گفت: گفت: گویا رفته جبهه اسلحه دزدیده وبه ضد انقلاب فروخته ،گرفتن انداختنش زندان، تو بسیج ، آشنا داشته آزادش کردن،...گفتم؛ عموجان اشتباه می کنید و حرکت کردم ؛!
🍃از اون به بعد ،دیگه حسین آقا رو ندیدم. حتی رفتم هلال احمر، اونا هم ازش خبری نداشتند. حرف و حدیث هم زیاد!
🍃خدا کنه به خاطر نون و نمکی که با هم خوردیم حسین آقا و حاج خانمی که لقمه گرفت و در دهانم گذاشت، ما رو عف کرده باشن و....
🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال بخواهد.
🌸والعاقبه للمتقین
🌸 دعابفرمایید ✍نبی زاده
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸#عملیات کربلای دو بخش اول
✍عراق در بهار سال ۱۳۶۵ ارتفاع سوق الجیشی ۲۵۱۹ و مناطق اطراف آن را به تصرف خود درآورد.
🍃ارتفاع مزبور به دلیل تسلط کاملی که بر شهرها و ارتفاعات مجاور خود داشت، برای ما از اهمیت ویژه ای برخوردار بود و باید به هر شکل ممکن، آزادش میکردیم.
🍃عراق هم از میزان حساسیت ما روی این ارتفاعات آگاه بود و کاملا مهیای حمله از طرف ما بود.فقط زمانش را نمیدانست.با این اوصاف،عملا رعایت اصل غافلگیری در این عملیات میسر نبود.
🍃از طرف دیگر عراق در این ارتفاع که ظرفیت حداکثر یک گردان را داشت، یک تیپ با لایه های دفاعی متعدد،همراه با نیروی احتیاط مستقر کرده بود.همه این عوامل باعث پیچیده شدن کار روی این منطقه میشد.
🍃عملیات کربلای دو با هدف آزادی این ارتفاع ومنطقه حاج عمران عراق درشب دهم شهریور ماه سال شصت و پنج آغاز شد.طبق برنامه، گردان ها هر کدام از محورخود وارد عملیات شدند.
🍃اصلی ترین محور که مسئولیت سقوط ارتفاع ۲۵۱۹را داشت،باید عقبه دشمن را دور میزد و با نفوذ در آن ،به ارتفاع میرسید.
اما به دلیل مقاومت بالای عراق و تراکم بالای نیروهایش و اشرافی که بر ما داشتند،علی رغم تلفات سنگینی که از آن ها گرفتیم و با وجود موفقیت در محورهای دیگر،این محور به نتیجه نرسید.به همین دلیل از قرارگاه دستور عقب نشینی صادر شد.
ادامه دارد...
✍راوی برادر همرزم سید مجید ایافت
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸 #عملیات کربلای دو بخش دوم
✍سپیده دم صبح روز دهم شهریور،مجبور شدیم عقب بکشیم.علاوه بر شهدا و مجروحین که در عملیات دادیم، در جریان عقب نشینی به دلیل تسلط عراق و روشنایی هوا،شهدای زیادی دادیم.
🍃بیشتر شهدا هم در منطقه ماندند.لشکر ویژه شهدا در این عملیات آسیب زیادی دید.در قرارگاه تاکتیکی لشکر،همه از وضعیت پیش آمده ناراحت بودند.
🌷«محمود هم که خون خونش را می خورد»
از طرف قرارگاه مقدم حمزه ما را برای جلسه فرا خواندند. به همراه محمود و منصوری که جانشینش بود خودم فرمانده اطلاعات و چند نفر دیگر از مسؤولین لشکربه قرارگاه رفتیم. در جلسه قرارگاه هم علی شمخانی «قائم مقام سپاه» هدایت الله لطفیان «فرمانده قرارگاه جواد حامد«فرمانده عملیات»و چند نفر دیگر حضور داشتند.
🍃بحث اصلی ادامه عملیات از طرف «لشکر ویژه شهدا»بود. قرارگاه و بویژه شمخانی مصر بود که لشکر شهدا شب یازدهم نیز دوباره برای گرفتن ارتفاع ۲۵۱۹به خط بزند.
🍃از این طرف محمود که همیشه برای انجام عملیات داوطلب بود،این دفعه زیر بارنمیرفت.
حرفش این بود که دشمن کاملا آماده است.عملیات لو رفته،لشکر ما هم تلفات زیادی داده و الان نیاز به بازسازی داره.اگر امشب هم دوباره عمل کنیم مطمئنا شکست میخوریم.
🍃قرارگاه وقتی مقاومت کاوه را دید تصمیم جدی گرفت.شمخانی به آقا محمود گفت:خیلی خب، پس حالا که شما شهید زیاد دادید وسازمانتون بهم ریخته و نیاز به بازسازی دارید،لشکر ۲۱امام رضا بجای شما عمل میکند.شما بشید احتیاط لشکر امام رضا،
🍃این حرف محمود را عصبی کرد و گفت:من نمیخواهم از زیر بار عملیات شانه خالی کنم، میگم هر کی عملیات کنه موفق نمیشه،میخواد لشکر ویژه شهدا باشه یا لشکر ۲۱امام رضا،فرقی نمی کنه،محمود دوباره رفت روی نقشه و توضیحاتی پیرامون صحبت های قبلی و تایید آن ها ارایه داد.
ادامه دارد...
✍راوی برادر همرزم سید مجید ایافت
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸 #عملیات کربلای دو بخش سوم
✍در اینجا «جواد حامد» به عنوان پیشنهاد به شمخانی گفت:«چند تا گردان از مشهد برای محمود اومده،که اینا هیچ تجهیزاتی ندارند.اگر شما صلاح بدونی، ما همه اینا رو تجهیزات و سلاح بهشون بدیم.
🍃بعد بیاریمشون توی ورزشگاه نقده، اون جا مستقر بشن.چند تا هلی کوپتر هم ببریم توی ورزشگاه،هر جا لازم شد،برای خود محمود از همین نیروها هلی برن کنیم همون جایی که نیاز داره»
🍃تا اینجا محمود ساکت بود و حرفی نزد،
حامد ادامه داد، علاوه بر این میتونیم از این نیروها برای یگان های دیگه هم که نیاز دارن استفاده کنیم و براشون بفرستیم. تا این را گفت: محمود حرفش را قطعی کرد، و با جدیت توام با ناراحتی ما گفت: «شما کاری به این نیروها نداشته باشید»،
🍃شمخانی گفت چرا؟ اتفاقا حرف خوبی زد.
پیشنهاد خوبیه.محمود! همین الان اون نیروها رو ببرورزشگاه نقده.حامد!تو هم کاملاتجهیزشون کن آماده نگهشون دار،به جا ازشون استفاده کنیم.
🍃محمود گفت: «حالا شما فعلا همین نیازهای ما رو تامین کنید من یک فکری به حال اون نیروها میکنم».
🍃محمود نظرش این بود با توجه به تلفات و خستگی نیروها در مرحله آخر عملیات از لشکر ویژه شهدا استفاده نشود و در این باره به شمخانی توضیح داد، من که گفتم،. یگان ما باید بازسازی بشه،نیروهای ما با تازه نفس ها جایگزین بشن،بعد ما وارد عمل بشیم.
ادامه دارد...
✍راوی برادر همرزم سید مجیدایافت
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸#عملیات کربلای دو بخش چهارم
✍ برادر شمخانی نظرش این نبود گفت:نه، شما باید توی همین مرحله وارد عمل بشید و ان شاالله کار رو تمام کنید، محمود وقتی پا فشاری قرارگاه برای انجام عملیات را دید با دلخوری جواب داد:«باشه اشکالی نداره، من خودم امشب عمل میکنم، نیازی هم به هیچ لشکری ندارم، اما اینکار به صلاح هیچ کس نیست».
🌸«این رو بدونید که شما دیگه باید فاتحه لشکر ویژه شهدا رو بخونید
🌸با اینکار دیگه ویژه شهدایی وجود نخواهد داشت».
🌸 شمخانی گفت:«نه، ان شاالله مشکلی پیش نمیاد. شما خیالتان راحت باشه و برید عمل کنید». 🌷محمود گفت: «باشه من رفتم»
🌸موقع آمدن جواد حامد بلند شد و به محمود گفت:«محمود جان دستت درد نکنه،»
محمود با حال خاصی جواب داد، «من از تو توقع ندارم، هنوزم که هنوزه من فکر میکنم تو جزو لشکر مایی، برای چی اطلاعات لشکر رو به اینا میدی»
🌸حامد گفت:«حرف بدی نزدم»
🌸محمود با توپ پری که داشت گفت: «اصلا نباید به این موضوع اشاره میکردی»،این جزو اسرار لشکره»
🌸حامد گفت:«محمود این گردانها هیچ کدوم تجهیزات ندارند من از موقعیت استفاده میکنم و از نیرو زمینی امکانات میگیرم خب اگر اینجا تجهیز بشن بکار خودتون میان»
🌸محمود دوباره سر بالا جواب داد و گفت:«خیرت قبول تو کاری بکار ما نداشته باش، نمیخواد برای ما دلسوزی کنی، این را که گفت:من ناراحتی را در چهره حامد دیدم، بهر حال خداحافظی کردیم و آمدیم.
ادامه دارد.....
✍راوی برادر همرزم سید مجید ایافت
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸#عملیات کربلای دو بخش پنجم
✍موقع برگشت محمود خیلی ناراحت بود، هر کاری کردیم جلو بشیند قبول نکرد،و رفت و عقب وانت نشست. من و منصوری که عقب نشسته بودیم از یک طرف می خواستیم ناراحتی او را کم کنیم، و از طرف دیگر این دغدغه تمام ذهن مان را به خود مشغول کرده بود که با جلو رفتن او در عملیات چه کنیم.
🌸ما می دانستیم که محمود قصد دارد شخصا در عملیات جلو برود مطمئن بودیم که او خودش امشب وارد عملیات میشود «باید مانعش میشدیم».
🌸منصوری پیش دستی کردو گفت: «خب حالا مشکلی نیست،شناسایی ها رو که کردیم،الحمد الله نیرو هم داریم،آماده شون میکنیم، به جای شهدا هم نیرو جایگزین میکنیم.
🌸بچه ها هم که دیشب به خط زدند و آشنا هستند من خودم هستم مجید هست، میرزاپور و صلاحی و سهرابی و فرمانده گردان هم همه هستند».
🌸«ان شاالله میزنیم به خط توکل بخدا»
منظور منصوری این بود که یعنی ما میزنیم بخط و نیازی نیست شما شخصا وارد عملیات شوید.
🌷محمود ساکت بود و حرفی نمیزندهم من هم منصوری صحبت های زیادی کردیم، چون محمود ساکت بود به خیال خودمان موفق شدیم.
🌸اما در یک لحظه او تمام دعدعه های ما را پایان داد و گفت «لازم نیست شما هم جلو بروید همه در قرارگاه عملیات را هدایت می کنیم خود فرماندهان گردانها و مسیولین محورها که شب قبل رفتند و کاملا توجیه هستند کافی است ! »
🌸به قرارگاه لشکر که رسیدیم محمود بدون فوت وقت گفت:مجید برو بچه های اطلاعات محورامون رو بگو بیان،رفتم سراغشان همه درب و داغون بودن و بعضاً با سرو صورت خونی،پیغام محمود را که دادم،بعضی حاضر به آمدن نشدند،معتقد بودند که هیچ منطق نظامی اجازه عملیات برای امشب را نمیدهد.
🌸میگفتند چطور میشه با یک لشکر لت و پار، توی هم چین منطقه ایی دوباره عملیات کرد؟اینکار شدنی نیست.
🌸من اصلا به آنچه در جلسه قرارگاه و جریان« نارضایتی محمود » گذشته بود اشاره ایی نکردم، وگفتم این حرفها رو نزنید و روحیه دیگر بچه ها رو تضعیف نکنید«ان شاالله به حول و قوه الهی امشب به خط میزنیم» همین زمان دست شهید کاوه روی دوش من قرار گرفت و گفت مجید بچه ها را اجبار و اصرار نکن همین چند نفر داوطلب مانند چناری و نخعی کافی هستند . من این دو مسئول محور چند تا دیگر تز بچه های داوطلب اطلاعات را با خودم به قرارگاه تاکتیکی لشکر در تپه شهید عباسی بردم
ادامه دارد......
✍راوی برادر همرزم سید مجید ایافت
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸#عملیات کربلا ۲ بخش پایانی این گفتار
🌷حرکت شهید محمود کاوه بسوی شهادت
✍در قرارگاه بچه های اطلاعات را با مسیولین محور و گردانها هماهنگ کردیم تا عازم نقطه رهائی از تپه شهید عباسی شوند
🌸من از این گفته محمود ،: من جلو نمیرم و توی قرارگاه میمانم منصوری!تو هم نمیخواد بری مجید!تو هم همین جا بمون " به خیال خام خودم مطمئن شده بودم که لزومی برای جلو رفتن کاوه و ما در صفوف خط شکنان نیست !
🌸 او گفته بود : خود فرمانده گردان ها میرن توی محور هاشون عملیات رو انجام میدن ..... من هم نفس راحتی کشیدیم، انگار دنیا را بما داده بودند،خیال مان راحت شد که محمود جلو نمی رود .
🌷محمود همه ی لشکرما بود و اگر اتفاقی برای او می افتاد لشکر ویژه شهدا از هم می پاشید .
🌸دیگر فکرم آزاد شد،آستین هایم را بالا زدم و از سوله فرماندهی بیرون زدم،کنار یکی از تانکرها نشستم و مشغول گرفتن وضو شدم حین وضو چند نفر را در حال بیرون آمدن از قرارگاه دیدم. آنها به طرف خط حرکت کردند.
🌸تاریکی شب اجازه نداد چهره شان را تشخیص بدهم.اما از آنتن های بیسیم هایشان حدس زدم، مسئول محورها هستند.
🌸بعد از وضو داخل سوله آمدم منصوری نشسته بود نماز مغرب را شروع کردم، در حین نماز صدای محمود را که از گوشی بیسیم بیرون می آمد شنیدم!
🌸 حسابی حواسم را پرت کرد،اصلا نفهمیدم نماز را چطور تمام کردم،سلام را گفته و نگفته به منصوری نهیب زدم،«محمود کجاست مرد حسابی؟!» عاجزانه گفت: 🌷رفت
🌸حالم خراب شد، با تشر گفتم «کی. آخه چرا گذاشتی بره»مگه قرار نبود نره جلو؟!
🌸این ها را که گفتم منصوری از کوره در رفت و داد زد «مگه کسی از پس این آدم بر می آد؟
🌸مگه کسی میتونه جلوشو بگیره؟
🌸هر کاری کردم نره فایده ایی نداشت، منو پس زد و رفت.دیدم وضع او از من بدتر است،
🌸تازه شصتم خبر دار شد که چه رودستی خوردیم.محمود برای آنکه ما زیاد پاپیچش شده بودیم،سر کارمان گذاشته بود.
🌸آن چند نفر هم که من درتاریکی دیدم محمود و چند تا بیسیم چی بودند، مثل یخ در زمین وا رفتم.کار از کار گذشته بود.
🌷 محمود به محور «گردان امام سجاد علیه السلام»رفته بود و حالا در نوک پیکان عملیات و حمله قرار داشت.
✍راوی برادر همرزم سید مجید ایافت
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷