هوالشاهد 🌷
🌷✨سردار شهید محمد #بروجردی درباره ناصر #کاظمی میگوید:
🌸 دو سال و اندی با هم کار میکردیم. نخستین بار که آمد غرب، قرار شد برود فرماندار پاوه شود.
🌸گفت چون ضد انقلابها آنجا هستند، باید ظاهرم را تغییر دهم. برای همین ریش بزی گذاشت و با همان ریش بزی! حرکت کرد.
🌸در آنجا طوری رفتار کرده بود که حتی برخی از روحانیون هم فکر میکردند ایشان از افراد «دمکرات» است.
🌸یک بار رفته بود نوسود و مذاکراتی هم با گروهکها کرده بود.
🌸مخفیکاری او خیلی خوب بود. در آنجا او خودش را رو نکرده بود. به حساب، از آن بچههای جاافتاده تهران بود که به سادگی خودش را رو نمیکرد.
🌸 علمای آنجا نیز متوجه نبودند. میآمدند اعتراض میکردند که این شاید از نفوذیها باشد. فکر میکردند دمکراتی است و خلاصه ممکن است یواشیواش با ضدانقلاب همکاری کند.
🌸فاعتبرو یا اولی الابصار🌸
هوالمحبوب🌸
💗خانواده شهید کاظمی درباره علایق این شهید بزرگوار میگویند:
🌸ناصر علاقه بسیاری به #فوتبال داشت و جزو فوتبالیستهای خوب تهران بود و در تیم #ایرانا به مربیگری مرحوم پرویز دهداری عضویت داشت.
🌸پس از اینکه #ناصر در رشته تربیت بدنی وارد دانشگاه شد، در سال ۱۳۵۶ورزشکاران آمریکایی به ایران آمده بودند تا در مسابقات کشتی شرکت کنند.
🌸 وی به همراه شمار دیگری از دانشجویان تصمیم گرفت در سالن مسابقات به دلیل اعتراض به حمایتهای آمریکا از رژیم منحوس شاهنشاهی، پرچم آن کشور را به #آتش بکشند و پس از چندی فراری بودن توسط رژیم #دستگیر و در زندان #قصر زندانی شد.
❤️والعاقبه للمتقین
هوالعزیز🌷
🌸در آغوش کشیدن شهید #کاظمی توسط 🌷شهید #رجایی
🌸برادر شهید #کاظمی درباره زندگی برادر 🌷شهیدش میگوید:
🌷شهید رجایی در زمانی که نخست وزیر بودند، به منظور بررسی مسائل منطقه بدون اطلاع قبلی به #اورامانات آمدند و سراغ #فرماندار را میگیرند به او میگویند، وی در #عملیات در کوهستان است و بایستی با بی سیم با وی تماس بگیرند تا بیایند.
🌷شهید رجایی منتظر میماند تا وی از منطقه عملیاتی با لباس #کُردی و لبهای #خشک شده که دو روز تمام در کوهها بود میآیند.
🌷 شهید رجایی وی را در #آغوش گرفته و میگویند، #افتخار ما این است که #مسئولین ما در #صف-مقدم همیشه حضور دارند.
🌸فاعتبروا یا اولی الابصار
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت یاد باد
باز امروز یاد لشگر ویژه شهدا کرده ایم
باز امروز یاد یاران شهید و شهدا کرده ایم
یاد مردان بو تراب ز نسل پیر جماران کرده ایم
یادمردان گمنام گردان وتیپ ذوالفقار کرده ایم
یاد مردانی که بی صدا،بی سر و مثله شده اند
یاد مردانی که در نهایت ، اربا اربا شده اند.
یاد مردانی که در رزم های جانانه جا مانده اند
یاد لاله هایی که در رنج نشکفته پر پر شده اند
یاد شقایق هایی که زود به زود پر پر شده اند
یاد گل ختمی و عزیزانی که خونین شده اند
یاد غواصان و فرماندهان عرصه جهاد و جان
یاد عباس،صوفی، شکری، بیلرام،ذهب،ملکیان،
یاد نوری و محراب یاد باد سید علی و عطاران
یادجلیلیان، بهاری،دشتی،ناصروقاسم و مستان
یاد کاظمی،گنجی،محمد،علی و محمود آن سینه سرخان صمیمی
یادعرصه ی جهاد و خدمت عبدی و منصورزنده یادان سرافراز وطن
یاد گردانهای بر خط شهادت ، رسول، علی ، حسن ،حسین ،سجاد آن باقر یادآور سرو قامتان
یاد گمنامان یگان صد شور دگر بپا میکند.
یاد آنان بی دغدغه هزاران نجوا بپا میکند
یاد محمد،رضا، زراعتکار، ز فضل،خانی بپا میکند
یادآن دشت و کوه وصحرا وجزایرهم، مجنون شدیم
یاد آن نقاطی که غرق خونِ میدان، هم شدیم
یاد آن نقاطی که پرپرِ زمانه هم شدیم
یاد آن نقاطی که حتی کبوتر حرم هم شدیم
یاد باد سقز ،سردشت،بوکان، تکاب ،صایین دژ،مهاباد پیرانشهر،حاج عمران، جلدیان وپسوه ،نقده هم یاد باد
یاد، بازرگان،منگور، هنگ و میر و کچل آباد.
یاد دره ای هم نام افشین...
یاد قله و زندانی بی نشان برفرازجنگل الواتان
یاد یارانِی که زخمِ تیر و خنجر خورده اند
یادیارانی که بارها مرگ را زچشم خوددیده اند
یادیارانی که باشمشیر؛ درخون خود غلطیده اند
یادیارانی که بارها وبارها مرگ رابه چشم دیده اند
🌷کجایید مردان خدایی بلا جویان دشت کربلایی...
🌸والعاقبه للمتقین
دعابفرمایید ✍ نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷۰
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🌸خاطرات بیادماندنی✨این قسمت:
🙂#تعطیلی_و_پایان_ماموریت_نداریم
👌🌷خاطره ای از شهید همت ، قابل توجه نیروهای فرهنگی و انقلابی
👈مأموریتم که تموم شد، رفتم با حاج همت دربارهی برگشتم صحبت کردم. شهید همت بهم گفت: میخوام یه خاطره برات بگم؟
🍃وقتی توی پاوه مأموریتم تموم شد، به 🌷شهید ناصر کاظمی گفتم: مأموریتم تموم شده و می خوام برم.
🌷ناصر پرسید: بریده ای؟ از سوالش تعجب کردم و گفتم: منظورت رو نمی فهمم، حکمم سه ماهه بوده و حالا تموم شده...
🌷ناصر کاظمی گفت: مأموریت و مدت مأموریت زیاد مهم نیست! اگه بریدی بیا تسویه حساب کن و برو، اگر هم نبریدی بمان و کار کن، اینجا کار زیاده و پایان ماموریت و تعطیلی هم نداریم...
😊منصرف شدم و دیگه باهاش درباره برگشتن حرف نزدم...
📚سالنامه یاران ناب ۱۳۹۳
🌸والعاقبه للمتقین🌸
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🍀خاطرات بیادماندنی ✨این قسمت
🌷#شهادت-ناصر-کاظمی
✨ وقتی به #روستای «بادین آباد منگوره رسیدیم، همان شب اول موفق به پاكسازی روستانشدیم و بخشی از آن، از طرف عراق، در تصرف #ضدانقلاب باقی ماند. به همین دلیل خطی دفاعی جلوی روستا، پشت به جاده درست کردیم و همان جا سنگر زدیم.
✨آن روز توپخانه پشتیبانی خوبی نداشت و آن طور که باید از ما حمایت نکرد. «#ناصر-کاظمی» فرمانده تیپ، ابتدا از «#کاوه» خواست برای رسیدگی به این موضوع به «پیرانشهر» برود و می خواست با این کار او را عقب بفرستد.
✨ «#کاوه» قبول نکرد. «#کاظمی» گفت: «پس تو یه سری بزن به خطهایی که تثبیت شدن، ببین بچه ها مستقر هستن یا نه. من برم پیرانشهر، زود برمی گردم.» او خداحافظی کرد و به همراه «#عباس-ولی-نژاد» و «#سبقت-الله- مقدم» با يك جیپ که بی سیم نداشت و شیشه اش هم خوابیده بود، به طرف «پیرانشهر» رفت.
✨من صبح با يك «استیشن» آمده بودم اما آن را به «بادین آباد منگور» نیاورده و در پادگان روستای «#قلموت-آباد» پارکش کردم. «#کاوه» صدایم زد .
و سراغ استیشن را گرفت. بهش گفتم کجاست.گفت: «دیشب اون جارو با آرپی جی زدن ، برو ماشینوبردار ببر پادگان پیرانشهر، صبح با #کاظمی برگرد بیا.»
✨با ماشین های گذری به «پادگان قلموت آباد» ارتش رفتم. استیشن را برداشتم و آمدم پادگان «پیرانشهر». ماشین را جلوی ساختمان فرماندهی گذاشتم و رفتم داخل.
✨لحظاتی بعد «#ولی-نژاد» وارد شد. حال #دگرگونی داشت. بدون مقدمه گفت: «#دیدی-کاظمی-هم #شهید-شد!»
✨گفتم: «چی؟» گفت: «#کاظمی-شهید شد. مغزم قفل کرده و چیزی جز این نتوانستم بپرسم: «شما که جلوتر از من راه افتادین. کجا #شهید شد؟» جواب داد: «یه کم که از شما دور شدیم، سر#سه-راهی-نمینچه، نرسیده به جاده اصلی پیرانشهر - سردشت از لابه لای درخت های سپیدار، یه #خشاب رومون خالی شد، یه تیر #مستقیم خورد توسر#کاظمی، یه تیر هم خورد به #مقدم.» گفتم: «الان کجان؟» گفت: «بیمارستان پیرانشهر.»
✨سریع به اتفاق او به طرف بیمارستان حرکت کردیم. رفتم بالای سر #کاظمی، هنوز #زنده بود و #نفس داشت. داد زدم: «این که هنوز زنده ست. پس چرا کاری نمیکنین؟» یکی از عوامل بیمارستان گفت: «این جا کاری نمیشه کرد.» تماس گرفتیم هلیکوپتر بیاد. آن شب #هلیکوپتر-نیامد و#ناصر-کاظمی» #فرمانده-تیپ-ویژه-شهدا» به همراه «#سبقت-الله-مقدم » مسئول واحد #مخابرات #تیپ به #شهادت رسیدند.
✨شبانه آمدیم پادگان، ولی به «#کاوه» حرفی نزدیم. فردا صبح، من و #مهدی- اصغرزاده» مأمور شدیم تا خبر #شهادت «#کاظمی» را به #کاوه بدهیم. کار بسیار سختی بود. «#کاوه» و «#کاظمی، مانند دو روح در يك بدن بودند. علاقه ی به #خصوصی به هم داشتند و همین، کار ما را سخت تر می کرد.
✨به «اصغرزاده» گفتم: «هرچی فکر میکنم، توی خودم نمی بینم بتونم از پس این کار بر بیام ،کار، کار خودتان، من نمی تونم،!! اصغر زاده هم قبول کرد به روستای بادین آباد منگوره که رسیدیم، «#کاوه» تا چشمش به ما افتاد، پرسید: کو #کاظمی؟» #اصغرزاده» دست گذاشت روی شانه «#کاوه» و
همین طور که راه می رفتند، با او حرف زد. من هم پشت سرشان بودم. وقتی #بالا-و-پایین #شدن-شانه-های #کاوه» را دیدم، فهمیدم #خبر شهادت #کاظمی را گفته است.
🌷کم کم صدای گریه اش #بلند شد. «#کاوه»ای که حداقل من یکی تا آن روز #گریه-اش را ندیده بودم، حالا داشت مثل #بچه-ها با #صدای #بلند-گریه- می کرد. اصغرزاده» او را به کنجی برد.
✨#کاوه، مدتی آنجا #نشست و #حسابی-گریه کرد. اصلا نمی توانست خودش را #کنترل کند. ما سعی می کردیم به او تسلی بدهیم. کمی که آرام شد، خودش را جمع و جور کرد و برای اینکه #خللی در عملیات و روحیه نیروها ایجاد نشود، بدون فوت وقت، نیروها را به طرف روستا حرکت داد.
✨ از قضا ضدانقلاب شب قبل کاملا از روستا عقب نشینی کرده بود و ما به راحتی آنجا را #تصرف کردیم .
🌷والعاقبه للمتقین🌷
🍀راوی همرزم شهیدان ناصر کاظمی، محمود کاوه ، سبقت الله مقدم ،عباس ولی نژاد و... برادر #جواد-نظام-پور
✍اینجای پای یادمان است،!
👈اینجا اگر حضور یافتی ، می بینی که ناصر هنوز هم مادری می کند!
👈اینجا هم کربلا ست ، قدمگاه فاطمه سلام الله علیها!
👈می بینی ناصر جان امروز دلمان را به کجا فرستادی!
👈می بینی ناصر جان این بخش از خاک گلگون کفنان دلمان را به کجا پیوند زده!
👈روزگاری می خواستیم ،از این سمت ،به کربلا برسیم!
👈روزگاری می خواستیم، از یاران حسینی باشیم،! از یاران خوب و صدیق خمینی هم نشدیم! جا ماندیم از قافله !
👈گفتیم،آقا سید علی وعده ی دیدار صاحب را داده است، دیدیم سنمان،! آن طوری نیست که آقا می فرماید.!
👈خوب که می بینیم ، محل یادمان ناصرمان خورشید هم طلوع و غروبی دارد که محو جایگاه و منزلت جمال یاران حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه شریف شده است.
✍از غریبی دومین فرمانده شهیدمان محمد علی گنجی زاده نمی گویم؛! از قمی و کاوه و مقر شهدا هم نمی گویم؛!
✍دلمان تنگ شده است برایتان شهدای گمنام و مظلوم لشگر ویژه شهدا🌷
خاطراتی از دفاع مقدس
✍اینجای پای یادمان است،! 👈اینجا اگر حضور یافتی ، می بینی که ناصر هنوز هم مادری می کند! 👈اینجا هم کر
👆جاده پیرانشهر به سردشت
🌷محل شهادت سردار شهید رضا ملکیان روستای نمینچه پیکر این عزیز را سردار شهید گنچی زاده به همراه برادر ایافت به عقب منتقل نمودند.
🌷سردار شهید کاظمی بعد از شهادت رضاملکیان در همان روز در سه راهی روستای گردیم خانه همینجائی که برای شهید ناصر کاظمی یادمان ساخته اند ، می باشد.
✋ قبل از روستا و به طرف نمینچه مورد کمین دشمن واقع شدند و مجروح گردیدند و در حال انتقال به بیمارستان و نرسیده به پیرانشهر به فیض شهادت نایل آمدند.
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸سردار سید مجید ایافت از کردستان می گوید
✍سلام ، از آغاز فصل تابستان سال ۱۳۶۰که من در سپاه سنندج خدمت می کردم فرمانده سپاه کردستان سردار شهید ناصر کاظمی بودند .
🍃 که سپاه کردستان را پس از واقعه انفجار بمب در مسجد جامع سنندج و یا منزل مرحوم امام جمعه سنندج جناب حسینی از سردار رسول یاحی تحویل گرفتند .
🍃چون این انفجار باعث جانبازی سردار رسول یاحی از ناحیه چشم گردیده بود ، ایشان قبل ازعهدار شدن سپاه کردستان فرمانده سپاه جوانرود و همچنین تواما فرماندار و فرمانده سپاه پاوه بودند .
🍃 در تابستان سال ۶۰ سردار مصطفی ایزدی تواما مدیر کل مخابرات استان کردستان و قائم مقام و جانشین شهید کاظمی در سپاه کردستان بودند .
🍃 در مهرماه سال ۶۰ که بوکان آزاد شد سردار شهید ناصر کاظمی فرمانده سپاه کردستان بودند و فرماندهی محور جنوبی آزادسازی شهر بوکان را به عهده داشتند.
🌷جانباز شهید زنده یاد چنگیز عبدی فرد و شهیدمحمود کاوه که بترتیب فرمانده سپاه و فرمانده عملیات سپاه سقز بودند زیر نظر ایشان عمل می کردند .
🍃 در پائیز همین سال که پاکسازی جاده بانه به سردشت آعاز شد ، سردار شهید کاظمی فرمانده سپاه کردستان بودند و خودشان فرماندهی گردان شهید مظلوم دکتر بهشتی ، معروف به گردان شهداء را به عهده داشتند و شهید محمود کاوه هم که همراه جانباز شهید زنده یاد چنگیز عبدی فرد ، سپاه سقز را به شهید طیاره و همراهانش تحویل داده بودند ، وبه عنوان مسئول محور آزادسازی جاده بانه به سردشت در کنار شهیدان قمی ، گنجی زاده و ...در خدمت شهید ناصر کاظمی بودند .
🍃بعد از یک وقفه زمستانه که در این عملیات رخ داد در فروردین سال ۶۱ جاده بانه به سردشت بطور کامل آزاد شد .
🍃و در بهار سال ۱۳۶۱ با پیوستن نیروهای آموزش دیده پادگان امام حسین و خیلی دیگر از رزمندگان با تجربه کردستان به گردان پیروزمند شهداء، تیپ شهدا به فرماندهی شهید ناصر کاظمی و فرمانده عملیات بودن شهید کاوه رسما ایجاد و همانطور که ذکر کردم عملیاتهای عمده و محوری آزادسازی و پاکسازی سرزمین مجاهدت های خاموش را به انجام رساندند .
🍃 و نکته بسیار مهم اینکه در همه اقدامات و فعالیتها و عملیاتهایی که گوشه ای از ان ذکر شد فرمانده ارشد و استراتژیست و بنیانگذار شهید محمد بروجردی بودند و به غیر مقام استادی و مرادی برای این خیل فرماندهان شهید داشتند .
🍃 چه آن زمان که فرمانده منطقه هفت بودند و چه آنزمان که فرمانده قرارگاه مشترک حمزه سید الشهدا سپاه و ارتش بودند وچه آنزمان که فرماندهی قرارگاه بعثت برای آزادسازی جاده پیرانشهر به سردشت را به عهده گرفتند .
🍃 همه کاره و فرمانده عالی مناطق کردنشین شمالغرب را به عهده داشتند و حرف آخر را ایشان می زدند .
🍃حتی متاسفانه آنزمانی که بر حسب ظاهر تنزل مقام یافتند و در اردیبهشت سال ۶۲ به فرماندهی تیپ شهدا منصوب شدند و بعد از ۴۸ ساعت به شهادت رسیدند.
که من مناسب می دانم در این زمینه سردار دکتر سنجقی که در گروه حضور داشتند و سردار مصطفی ایزدی اظهار نظر بفرمایند و روشنگری کنند .
🍃ارادتمند همه دوستان سید مجید ایافت
🌸والعاقبه للمتقین
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸برادر همرزم رحمانی از آن دوران می گویند:
🌺باسلام.
🔰آبان۱۳۶۰ بود.گردان شماره یک اعزامی ازخراسان را که مسئولیت آن به عهده خودم بود.تحت فرماندهی ستادناحیه کردستان وفرماندهی مستقیم شهید ناصرکاظمی ونظارت سردار جواداستکی.ویکی از برادران ارتش به نام سرگرد دستمزد ومسئول آموزش ستادکردستان برادر مختاری آموزش وآماده
رفتن به بانه وسردشت می نمودیم.🌱
🌸یک روز شهید کاظمی فرمود :خوب ازنیروهای گردانت بگومقاومت سرما رادارند؟
🌸گفتم :تعدادی ازجنوب خراسان ازطبس وبیرجند وقاین هستند که آنجاگرمسیر است.ولی بقیه از بجنورد و قوچان وشیروان و فریمان ومشهد هستند که فرق میکند.🌱
🌸ولی قول می دهم تا روز عملیات آنهارا آماده نماییم.با ورزش و غذای بهتر ومرکبات وآبلیمو وویتامین ۳🌱
🌸فرمود: خیلی خوب است.گفتم :بچه هاخیلی ازنظر روحیه خوبند وبه شما علاقه خاصی پیدا نموده وآماده جانفشانی وایثارند.شما میتوانید رویشان حساب کنید.
🌸فرمود یک جلسه توجیهی تشکیل بده تا بیام برایشان صحبت کنم.جلسه را منعقدنمودیم یک گردان ازما ویک گروهان هم ازارتش دریکی از سوله های لشکر ۲۸کردستان
🌸عصر بود.ایام محرم وصفر جلسات باقرآن و مداحی برادر قلیلی از فریمان شروع میشد.
🌸ناصر فرمود.نمازم را بخوانم بعد راحت صحبت کنم.حمزه کردستان به جلو رفت.بعد از اذان واقامه چهار مرتبه بلند گفت:الله و الله و الله والله وبعد اکبرتمام نگاهها به او بود🌱
🌸بیش از سیصد نفر به آن جوانمرد ورادمرد رعنا می نگریستند وبعضی ها که آوازه اوراشنیده بودند لحظه شماری میکردند که اوراببینند.🌱
🌸چه دیداری وچه شکوهی وچه عظمتی بعد از چهار بار الله گفتن با صدای بلند ورسا قامت بست ،چه قامتی؟🌱
🌸خداوند سبحان را گواه میگیرم ازاول عمرم تا آن زمان واز آن زمان تاکنون چنین تکبیره الاحرامی را ندیده ونشنیده ام.🌱
🌸من با نگاهم از چند متر فاصله وحسرت به اواقتدا کردم وهمه نیروها محواین نماز شدند.
🌸به گوش دل شنیدم وبدلم برات شدکه این تکبیر وقامت آزادی کردستان است.وارتعاش آن را ملائکه الله به تمام کردستان رساندند.
🌸از جنوب غربی ترین نقطه که پاوه واورامانات بود وشرقی ترین نقطه وشمالغربی ترین نقطه که قرارگاه حمزه س رادر آنجا مستقر نمودند.
🌸وغربی ترین نقطه که پیرانشهر به سردشت بود که درآنجا آسمانی شد و پرچم را به شهید کاوه دادروحش شاد وراهش پررهرو به برکت حمد وسوره وصلوات.
✍ محمد رضا رحمانی
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷