eitaa logo
خاطراتی از دفاع مقدس
45 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
229 ویدیو
28 فایل
برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و معارف دینی و اسلامی باز نشر با ذکر صلوات آزاد است. سپاسگزارم از همراهی شما
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌷🕊🌷🕊 ‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 (۱) ✍پانزده سالم بود و مثل همه نوجوانان با غیرت کشورم به ندای ملکوتی امام خمینی رحمت الله علیه برای حضور در حماسه دفاع مقدس با بچه های محله توسط بسیج مستضعفین به مرکز آموزشی اعزام شدیم. 🍀 داوطلبانه آموزش تخریب را انتخاب نمودم و به چنین انتخابی هم اکنون هم مباهات میکنم. 🍀 گفتار مربی شهیدمان این بود . اولین اشتباه آخرین اشتباه شما خواهد بود . 🍀 فرمانده گروهان پنج نفر داوطلب خواست که سر تیم باشند برای اولین حضور در میدان مین ،! رقابتی هم در کار نبود. همه عالم به این بودند که خیلی دشواره ؛ به قول رفقا ؛ خودت رو ببرن بهشت کافیه ؛ بقیه رو با خودت همراه نکن ،! چرا چون ؛ میخوایم بیشتر موثر باشیم. 🍀 باید خودت به این باور میرسیدی که می تونی موثر واقع بشی ،! سومین نفر بودم که دست بلند کردم ، و دو نفر هم به من اضافه شدند. 🍀 پنج دسته ، و با فاصله و حاشیه امن ،وارد منطقه مین گذاری شدیم . 🍀 به همین سادگی ، سرتیم گروه سه نفره شده بودم . با این باور که دو نفر پشت سرم رو میتونم به آنطرف میدان مینی که نه نقشه داشت و نه علامتی برسونم و به سلامتی برگردونم سر جای قبلی ،! 🍀 وصیت نامه یک صفحه ای ، خیلی خلاصه نوشتم دادم دستِ فرمانده گروهان میخندید . گفت زود شهید نشی حالا حالاها کار داریم . روز اولی حال جمع کردن هم نداریم ها . بسلامت برگرد...و به هر سر تیمی چیزی گفت. 🍀 اولین روز ، اولین تجربه واقعی همه بود. دومتری قبل از میدان مین دو زانو نشستم روی زمین و شهادتین خوندم . آیت الکرسی هم خوندم. دوتا مین ضد نفر قبل از شروع میدان مین و رسیدن به سیم خاردار هشدار دهنده میدان مین بود که پیداش کرده بودم . 🍀 دو زانو نشسته بودم و بدون توجه و نگاه کردن به سایر گروهها متمرکز شدم روی زمین، بازهم با سرنیزه شروع به جستجو کردم ، مین های گوجه ای و ضد نفر رو ، یکی پس از دیگری خنثی و جمع میکردم و میرفتم جلو ، باید، یکی یا دو تا باشند .اما تا رسیدم به مین های ضد نفرات والمری هفت تایی پیدا کردم . 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگرخداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🕊🌷🕊🌷🕊 ‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 (۲) ✍هنوز چند قدمی مانده تا به مین های ضد نفرات برای خنثی سازی دسترسی پیدا کنم. 🍀 نگاه کردن به روبه رو و دیدن صحنه انواع مین های باقی مانده اشتباه بود. سبب شد کنترل فکری خودم رو از دست بدم. 🍀 فشار عصبی به خاطر اولین حضورم در میدان واقعی و فاصله از مقر و مربی ، روی من اثر گذاشت. 🍀 آرام و با احتیاط از جایی که آمده بودم به عقب برگشتم . فرمانده به استقبالم آمد. یه کاسه رویی آب یخ ریخت رو سرم و یک لیوان پلاستیک قرمز آب قند سرد شده داد خوردم . 🍀 گفت : آفرین خسته نباشی خوب کردی ادامه ندادی.! خوف کردی ، نه!؟ گفتم بله! مربی هم گفت طبیعی هست... 🍀 برگشتم ، سر جای اولم و حالا دیگه مین های والمری و گوشت کوبی(پومز) و...نزدیکتر و مینهای ضد خودرو و ضد تانک پشت آنها قرار گرفته بود. 🍀 رفتم سراغ اولین مین به آرامی بلندش کردم سیم جهنده بودنش هم وصل بود . 🍀 خنثی کردمش و به آرامی چاشنی ها رو درآوردم . تمام لباسم خیس عرق شده بود.و عرق به داخل چشمم میرفت. 🍀 اصلا" میدان مین بر روی قواره و اصول چیده نشده بود. یکی از مینهای گوشتکوبی تله شده بود.چون تجربه کافی نداشتم ، ناگهان آموزش هم از یادم رفت. 🍀 خدایا قطع فشاره ،! یا قطع کشش ،! صلواتی فرستادم و سیم تله را با سیم چین بریدم. اتفاقی نیافتاد. 🍀 کمی به کارم سرعت دادم و فکرکنم پانزده تایی جمع کردم و رسیدم به مینهای ضد خودروی فیلتری اینها دیگه خیلی راحت بود فقط یه چاشنی داشت و بزرگ و راحت تر خنثی می شد. 🍀 کمی تامل کردم ،! نفر دوم گفت: خسته شدی بیام جات؛!؟ گفتم نه ! گفت بقیه تیمها خیلی عقب تر هستند ؛! گفتم : نگاه نکن کار دستمون میدی باید با پای خودمون برگردیم عقب،! یکی رو خنثی کردم ؛ اطرافش باید دوسه تا والمری هم باشه. حتی شاخکهای رومین هم دیده نمی شد. دست کردم زیر رمل هاو شروع کردم به گشتن. 🍀 یکی پیداکردم و دورشو خالی و بیرون آوردم. دومی و سومی رو هم یافتم . خسته ی خسته به هم تیمی گفتم ، نمیتونم ، خسته شدم؛! بر می گردیم. 🍀 با فرمانده صحبت میکردم که صدای انفجار از میدان شنیده شد . یکی از همرزمان توی محوطه مین غرق خون بود و نفر دوم هم حال روز خوبی نداشت اولین اشتباه رو یکنفر در اولین روز انجام داده بود. 🍀 نفر دوم با اطمینان کامل از فرمانده اجازه خواست تا به جای من برود . و پانزده دقیقه بعد صدای انفجار مین در محوری که من سر تیم آن بودم شنیده شد و مجددا انفجار بعدی و باز هم بعدی... 🍀 هنوز به محور قبلی رسیدگی نشده بود که اتفاق جدیدی رخ داد .و هر چهار همرزم عزیزم شهید شدند. اولین روز با آخرین اشتباه یکی دیگر از دوستان سپری می شد. 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگرخداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷