🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸آمبولانس پاترول 😳 (حلقهی اول)
🍃چند وقتی بود برای کمک به یکی از آشنایان ، در گیر دوا و درمان شدیم و روانه بیمارستان ، راستش با بهداری تیپ خیلی فرق داشت، اما درد و درمان تو هر دوتا مشترک هستش.
🍃 کمک کردن، و عشق به رسیدگی بیمار و همچنین احساس همدردی و همیاری با بهداری تیپ هیچ فرقی نمی کرد..
🍃اون چه فرق داشت بیمارانی بودند که نه جراحت سختی داشتند و نه تحمل درد و مصیبت ، با این حال من یکی روبرد تو بهداری تیپ در.مقر اصلی پادگان مهاباد.
🍃 اون روزها شش تا آمبولانس به رنگ پلنگی(جنگلی)داشتیم که بعدها اضافه هم شد..اما این ماجرا بر میگرده به آمبولانس های سفید رنگ نیسان پاترول که یهویی سرو کلشون تو تیپ پیدا شد.با راننده های مردمی و ترک زبان ؛! خداییش خیلی مجهز بودند.
🍃هم دستگاه اکسیژن داشتن، هم جعبه امداد،حتی ساکشن پدالی و مکانیکی، برانکارد از نوع چرمی باقفل چرخ و چرخهای لاستیکی جمع شونده،خلاصه جون میداد برای مجروح شدن 😂
🍃این پاترول ها کمی قبل از شروع عملیات در دوپازا سردشت به دست مارسید .
🍃اما قابلیت تویوتا پلنگی های خودمون رو نداشت.هم از نظر جا برای حمل مجروح و هم برای کار پزشکیار رو مجروح و امدادرسانی بهش.ضمن اینکه رنگ سفید داشتند. که به درد منطقه ی جنگی ما نمیخورد.
🍃 اما یه قابلیت عالی داشت، اونم زود دور می گرفت و سرعت ونرمی بالایی داشت. نرمی هم به خاطر برداشتن چند تا از شاه فنر های ماشین بود که اصولی هم کم کرده بودند.
🍃به همین خاطر بعد از تجهیز و آمادگی امدادگران وبهیاران قرار شد از پست اورژانس به بیمارستان شهر کار کنند.
🍃یه مشکل دیگری هم وجود داشت که این خودروهاهم راننده و هم به جای امدادگر و پزشکیار! بهیار داشت و این آقایون بهیار تا پزشک دستور نمی داد کاری برای هیچ کس انجام نمی دادند.
🍃مجبور شدم بدجوری توجیه شان کنم و در اولین فرصت بعد از امتحان کردن اونا چندتاشون که واقعا" تیپ ویژه ای بودن را نگه داشتم و بقیه رو فرستادم ارومیه😊 این کار قبل از عملیات والفجر دو هم اتفاق افتاد؛!😂
🍃یاد شهید گنجی زاده افتادم تو پادگان پیرانشهر برای اولین روز ورود ،خودمون به تیپ چند نفری که قابل ارشاد شدن رو نداشتن رو سوار مینی بوس کرد و بدجوری توجیه شان کرد.😂
🍃به جای اون چندتا بهیارهم یادمه چند تا امدادگر قابل و ازجان گذشته ، ازجمله شهید بیژن سیاوشی روگذاشتم رو آمبولانس .باز هم ،مشکل و اونم ، ترک زبان بودن راننده ها بود که به دلیل سن زیادشون ، ترکی رو بهتر از فارسی صحبت می کردند. 😳
🍃 تا اینکه چند پزشکیار قابل از بچه های پاسدار ترک زبان از ارومیه و سلماس و خوی به ما اضافه شد . از جمله علی پاشاپور که بچه ی سلماس بود. و با شهید سیاوشی هم تو سردشت عکس داره ؛!!
🍃آمبولانس های سفید پاترول گرچه از هلال احمر ارومیه و... اعزام شده بودن . اما جزوکمک های مردمی بود. از کجا معلوم می شد. خوب، روش نوشته شده بود 😂
🍃خداییش خیلی ماه بود ، تقوای آدمو قلقلک می داد و جابجا می کرد. مخصوصا وقتی کولر می زدی و یا فن تهویه هوای سقفی عقب رو کار می نداختی؛!!
🍃با این حال من آمبولانس پلنگی خودمونو رو بیشتر دوست داشتم. هم توش شهید داده بودیم (شهید هوشمند)🌷
🍃 یکی شون آبکش شده بود.مثل روایت برادرمان ( آزاد منش 😄 )
🍃گاهی سه تا مجروح بد حال رو همزمان حمل می کردیم مثل وقتی که جندالله مهاباد تو یه روستا با مشکل مواجه شد و شهید داد تا تیپ از مقر فنی حرفه ای به دادشان رسید.
🍃 یا مثل دوپازا و والفجر دو تا شش تا مجروح هم سوار می کردیم . و با هر دست انداز ،آقایون مجروحان ده بیست سانتی از جاشون بلند می شدند و گاهی اوقات سرشون می خورد به سقف آمبولانس،! درد داشتند ،و خونریزی ، ما هم اون وسط می افتادیم روی این مجروح های خسته و درد کشیده ،اما خنده از لبشون نمی افتاد. و تو اون شرایط هم مزاح می کردن.
🍃بالآخره ما با آمبولانس پلنگی به غیر از کارهای بهداری ،! هم شهید . هم اسیر جنگی ، هم غنیمت، هم مهمات و هم جیره غذایی و هم گاهی اوقات بیمارانی که تو روستاها بودند و ما در زمان پاکسازی روستا ها از حمل اونا به شهر دریغ نمی کردیم،! استفاده می کردیم.
🍃ملت انقلابی ، شریف، مقاوم و سلحشور ایران اسلامی یادتون باشه، که اگه شما نبودید و حمایت های مادی و معنوی تون . نه من رزمنده نه هیچ یک از مسؤول و غیر مسؤول تا پایین ترین رده ی نظامی در دفاع مقدس ، کاری از دستمون بر نمی اومد.
🍃خوشحالم که چنین هموطنانی نسیبم شده . 😊راستی صبحتون منور به الطاف الهی ، روز خوب و پر برکتی داشته باشید.
🍃دست خیرتان به همه برسه، نمونید تا یکی به حرف بیاد تا کمکش کنید. میدونم شرایط سخت شده ،اما شما امتحان پس داده هستید. پس #جزاکم_الله_خیرا
🌸والعاقبه للمتقین
🌸دعابفرمایید ✍ نبی زاده