🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
💚 #دلبرانه_ی_قدیمی
✍میدونم تعدادی ازبرو بچههای همرزم و حضور دارن و ما رو مفتخر کردن به قدومشون اما چیزی هم نمیگن...
🍀باور کنید همین حضور باعث میشه گاهی راحت تر خاطرات و مطالب خودم رو منتشر کنم...
🍀همون حرفایی که فقط جنس شناس میدونه جنسش چیه...نرخش چنده...عیارش چقدره؛ و اصلا" من و ما و بقیه ی همرزما داریم چی میگیم...
🍀میخواستم یکبار دیگه ازدلتنگی ها بنویسم واعتیادمون به یه چیزایی که اگه غیرخودمون بشنوه ممکنه بهمون بخنده...
🍀 آقای من که شما باشی!!
🍀از چادرهای پشت جبهه اورژانس و تعاون، و... یا از دعای کمیل و هق هق بچه ها... پشت آسایشگاهها...
🍀از لیوان های پلاستیکی قرمز رنگ و لیوان های اعیونی شیشه مربایی و قوطی خالی کمپوتها برای چایی هیزمی روی قله ها...
🍀از چراغ والورهای نفتی داخل آسایشگاه دسته پیرانشهر تو پاییز و زمستونش باپتوهای گُل منگولی چیده شده کنار مون تو پادگان صالح آباد ارتش تو کرمانشاه یا بالای تخت چهار طبقهی دبیرستان فنی حرفه ای مهاباد
🍀از آسمون ابر و مه گرفته ی پاکسازی جاده پیرانشهر به سردشت یا مهاباد سردشت ، شاید هم پسوه و جلدیان و نقده و قوشچی و ...
🍀از سر و صدای بچه های بسیجی و دنبال هم کردن هاشون یا از وضع ندارکات و جیره ی غذایی شب عملیات که همون نداشته هاش هم عشق بودن...
🍀از لباس های کار ما بسیجی ها با اون تایی که روی یقه به طرف بالا داشت. اونقدر بهم ریختگی داشتیم که نگو نپرس ، اما زیر بند حمایل و فانسقه و تجهیزات یکمی گم بود.
🍀از لندکروزهای پلنگی ، جنگلی بگیر تا لاستیکهای گِل مالی شده شون که از خط برگشتن...
🍀از چفیه های همه کاره ی فرمانده دسته ها که پشت خودشون می بستن و جیره توش می گذاشتن..
🍀از سرو صدای تدارکاتچی ها تو پادگان پیرانشهر برای ریختن یه بیل غذا تو یقلبی های دسته فلزی! باخورشت و ماست و پرتقال یا سبب یا یه تکه هندونه کنارش...
🍀از نوحه های حاج صادق آهنگران تو والفجر۲ و اون مسمومیت غذایش تو پادگان قبل از عملیات...
🍀ازاقامه ی نمازجماعت با اون آقای تک ستاره ی رفتنی...یادش بخیر
🍀 شاید درد همه شما رو بدونم... به جز زخمهایی که دارید...
🍀میدونم با یه هوای ابری یا مه آلود ، میرید تو حال و هوای روستای آلواتان و زندان دولتو شاید هم سیر و لک لک و...
🍀با شنیدن یه سوت ، آماده درازکش شدن می شی به خاطر حال و هوای والفجر دو اما تو پادگان آموزشی داری سیر میکنی...
🍀با شنیدن صدای یه بالگرد میرسید به نوک قله ی ۲۵۱۹ ، گدو بازرگان و آلواتان ویا...تو حاج عمران منطقه عملیاتی والفجر دو
🍀شاید با دیدن یه گونی نون خشک میرید تو روزهای سخت عملیات و جبهه و پاکسازیهای کردستان و اورامانات...
🍀 ای ول ، با بو کردن یه دونه عطر ، به یاد عطرهای گُل یخ و یاس و محمدی (ص)می افتید...
🍀و با بوی باروت و آتیش یه کبریت یاد انفجارهای گروه توپخانه ی اصفهان ارتش و صدای عبور گلوله ی سنگین توپ۲۰۳ م م از بالای سرتون زنده میشه براتون! شاید صدای بلبل تیپ مینی کاتیوشا و یا خمپاره های...
🍀 به ارومیه ، مهاباد ، پیرانشهر ، سردشت، بانه ، مریوان ، نقده ، سقز ؛ اسلام آباد غرب ؛ کرمانشاه و ایلام ؛ اهواز ،خرمشهر...که میرید خیابون به خیابون دنبال خاطراتتون میگردید ... اونقدر زیاده که نمی شه نوشت...
🍀بعضی هاتون اگه چهار تا نی می بینید میرید جزیره مجنون... می بینید و برمیگردید! گلزار شهدا هم که میرید ، یاد همرزمان باشید!
🍀خدا رو شکر! جایی هست برای یکی شدن ها در این فضاهای نورانی و دلچسب مجازی... تا خاطرهای زنده کنیم... روحی تازه کنیم و صفایی ببریم!
🍀چفیه هامان رنگ و بوی یاس داشت ، رنگ و بوی بیرق عباس داشت ؛ یاد شبهایی که ما بودیم و جنگل و ارتفاع و رودخانه ای یخ زده...
🍀همدم شبهایتان سجاده ای بود ازجنس چفیه...
🍀حمله کردن ، خط شکستن ، فتح قله به قله ساده بود...
🍀حسرت رفتن در این دل مانده است
🍀دست و پایم سخت در گل مانده است
🍀عاشقان رفتند و ما جا مانده ایم
🍀زیر بار غصه ها وامانده ایم
💚 ممنون از همه شما که هستید و خاطره میگید...
🍀ذوق و شوق نینوا کرده دلم
🍀چون هوای جبهه ها کرده دلم
🌸والعاقبه للمتقین
🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید.
🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷