هوالشاهد🌷
🌸 #روایت_ صبحگاهی
🌷گمنامی
✍ روای در جبهه ی جنوب چنین می گوید:
🍃آبانماه سال ۱۳۶۴ توی خط پدافندی اروند رود بودیم . صبح پنجم آبان - توی یه لحظه خمپاره ۸۲ میلیمتری بعثی ها در دهانه سنگر فرود اومد و منفجر شد .
🌷علیرضای ۱۷ ساله فقط از بدنش دو کف پاش بجا ماند.
🌷 حسینعلی ۱۹ ساله بدنش تکه تکه شد .
🌷براتعلی ۲۳ ساله دو پاش از ران به پایین کاملا قطع شد .
🌷 از کناره اروند رود با فرغون تکه پاره شون چند کیلومتر به عقب آوردیم !.
🌷 پس از مراسم هفته شون، وقتی اعلامیه هاشون را برامون آوردند.
🌷تازه فهمیدیم ای بابا !
🌷 اینا که برادر شهید بودن ما نمی دونسیم !
🌷علیرضا برادرش اوایل سال ۶۴ تو ایستگاه حمید بر اثر بمبارون بعثی ها شهید میشه .
🌷برادرِحسینعلی و برادرِ براتعلی هم تو خیبر شهید میشن .
✅اما این سه عزیز به ما نگفته بودن ما هم برادر شهیدیم !
🌷شهدا مصداق اخلاص و گمنامی بودن ✋🌸
✍شهید عزیز حاج حسین خرازی چه زیبا گفته : اگر کار برا خداست ، گفتنش برا چه؟
🌸فاعتبرو یا اولی الابصار