🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸عملیات بدر بخش یازدهم دلبرانه یادش بخیر 💖
✍یادم افتاد ؛ پیک فرماندهی بودم و رفته بودم دم هورالعظیم ، یه قایق مینی لندیگراف مخصوص پیک بود ، خوشبختانه آماده هم بود.
🍃با سکانی قایق حرکت کردیم به سمت منطقه عملیاتی ، آدمی چه میدونه که وقتی به مقصد رسیدی چه اتفاقی براش خواهد افتاد. جنگ بود و هزار و یک اتفاق☺️
🍃سراغ فرمانده لشگر رو گرفتم ، دیدم مدام آدرس می دهند جلوتر رفته، برای خودم که امر عادی بود ، فرمانده جلوتر از بقیه نیروها و گاهی اوقات جلوتر از خودِ عراقی ها😊
🍃از این پد و مقر به پد و مقر دیگر تا اینکه فهمیدم زیادی جلو رفته ام و فرمانده یگان همبرگشته پشت منطقه عملیاتی و من هم نبایستی اینقدر می رفتم جلو 😁 به سکانی قایق گفتم سریع دور بزن ، اونم پس از چند بار چی ، چی ، چی میگی ؛! گاز قایق رو کم کرد.
🍃آخرین بار که اومدم بگم سریع دور بزن، یهویی هواپیما قار قارکی، همون pc7 از راه سر رسید و همه جا رو برانداز کرد و جز ما جایی رو گیر نیاورد.
🍃قبل از اینکه کاری انجام بدیم ، خوردیم، البته نه آنچنان که الان نتونیم بنویسیم. 😁ملایم و با کمی فاصله ، اما قایق ما هم با سرعت تمام تر در حالِ برگشت بود.
🍃خدا رو شکر جایی بود که زود دور بزنیم و خدا رو شکر دور زده بودیم، و باز هم خدا رو شکر که بمب هواپیما نزدیک ما خورد و هزاران بار شکر نه به خاطر خودم بلکه اسناد و خبری که باید می رسوندم...
🍃خدا خیرش بده ، میدیدم سکانی ،قایق را با سرعت ومهارت عجیبی مانور میده و میره جلوه ، برگشتم بگم مرحبا ، احسنت ؛ دیدم سکانی نیست😳😁 تا بپرم فرمون قایق رو بگیرم رفتیم بالای نی های سمت چپ نهر آب و افتادم وسط نی ، آب و لجن 😳
🍃فکر کنم ده پانزده دقیقه شاید هم بیشتر، طول کشید تا تونستم خودم رو در بیارم، قایق رو جابجا کردم و دیدم خبری از هواپیما هم نیست، صداش می آمد اما خودش دیده نمی شد.
🍃برگشتمعقب همونجایی که قایق دور زده بود.اثری از سکانی نبود. بالأخره پیداش کردم لای نیزارها پنهان شده بود. آوردمش توی قایق، گفتم خوبی سالمی ، گفت آره بابا، فکر کردم خوردیم ، اما بعد دیدم شما رفتی و منو تنها گذاشتی، بعدش هم فکر کردم اصلا در رفتی 😔😳
🍃 میدونی ،کلی بد و بیراه هم گفتم بهت، شرمنده هستم حلالم کن ، گفتم عزیز هستی ، اما بدون که اگه بپری توی آب و گلوله توپ و یا بمبی بیاد ، شدت انفجار از وسط نصفت میکنه؛!✋😳 دیگه نترس ، البته طبیعی هم هست ،اما تا نخورده وسط قایق نباید هیچ عکس العملی مثلِ تو خشکی داشته باشی😳
🍃گفت باشه؛! اما بعد چی میشه؛ گفتم هیچی شانس بیاری شهید میشی اما حیف نمیشی، گفت چرا ، گفتم به خاطر اینکه اگه زود از آب در نیارنت خوراک دیشلمبو (سگ ماهی) میشی😁😁 بقیه اش رو هم نمیگم چون میترسی😂
🍃 سکانی کنترل قایق رو گرفت و حرکت کرد کمی بعد ، بجای اینکه سمت چپ بپیچد ، به سمت راست پیچید، از جلو قایقی که ایستاده بود رد شدیم. و ناگهان از کنار قایق۶ موتوری صدای تیر اندازی آمد و سکانی تیر خورد. سمت راست قایق چند گلوله خورده بود. و سکانی گفت نبی ...
🍃بچه های قایق گشتی رسیدند و گفتند برادر کجا میری گفتم پشت جبهه گفت داشتی میرفتید تو کمین عراقی ها... البته دیگه نمیرید ؛ گفتم چرا !؟ گفت #همای_رحمت اومده نشسته رو سینه ی سکانی و انگار نمی خواد بلند شه😳 گفتم چرا گفت : به رحمت الهی رفته و تیرها خورده تو قفسه سینه اش... ؛ گفت :می تونی شهید رو ببریش عقب و قایق سواری بلدی ؛ یا سکانی بدیم؛ گفتم:بله میتونم قایق رو کنترل کنم ...
🍃 حالا سکانی نوک قایق دراز کشیده بود و من با قایق سوراخ و شهیدی در کف قایق و چشمانی اشک آلود و ذکر گویان و صلوات ... در حالِ برگشت به پشت خط بودم.
🍃وقتی برگشتم قرارگاه؛ به تدارکات گفتم یه سکانی بفرستید اسکله برای لندی گراف گفتند مگه چی شده ، گفتم #همای_رحمت اومده بُردهِ تِش 😔😊 مصرف شد . خدا رحمتش کنه...🌷
🌸والعاقبه للمتقین
🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید.
🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷