eitaa logo
خاطراتی از دفاع مقدس
45 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
234 ویدیو
28 فایل
برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و معارف دینی و اسلامی باز نشر با ذکر صلوات آزاد است. سپاسگزارم از همراهی شما
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 💚 💚اَلسَّلاَمُ عَلَي أَسِيرِ الْكُرُبَاتِ وَ قَتِيلِ الْعَبَرَاتِ ✍اولین بار نبود که بار و بندیلش رو جمع میکرد و کوله‌پشتی اربعینش رو وارسی میکرد تا ببینه چیزی کم و کسری داره یا نه بستش و آماده رفتن برای پیاده‌روی اربعین بود. 🍀سال قبل هم با دانشجوها رفته بود. اما امسال پیش از موعد راه افتاده تا مقدمات ورود و اسکان سایر دانشجوهای علوم پزشکی رو فراهم کنن. 🍀همیشه ی خدا بعضی‌ها هستند که بخوان جلوی عمل خیری رو بگیرن ؛! آقا خودشون تمایل و اعتقادی به رفتن ندارن ،اونوقت میخوان افرادی رو هم که مسافر کربلا و پیاده روی اربعین هستن رو از این کار منصرف کنن بهش می‌گفتن: 🍀امسال اربعین توی تابستونه و هوای کربلا هم بسیار گرمه ، اگه بری حسابی اذیت میشی ، بیا و از خیر رفتن بگذر! 🍀اما دیدم در جوابشون میگفت: مگه سال قبل تابستون نبود. می دونین خدا به کسانی که داغی تابستون رو بهانه کردن تا به همراه پیامبر نرن جهاد چه گفته؟! 💚خداوند فرمود: ای پیامبر به آنها بگو که آتش جهنم داغ‌تر از گرمای تابستان است اگر بفهمید! 🍀باز هم بودن افرادی که دست‌بردار نبودن و میگفتن:اونا برای جهاد واجب همراه پیامبر نرفتند؛! پیاده‌روی اربعین که مستحبه!! 💚گفت: اگر این پیاده‌ روی زمینه‌ساز ظهور حضرت حجت باشه چی!؟ این دفعه دیگه همه ساکت شدن ، باورم‌ نمیشد به چنین بلوغی رسیده باشه البته این مشکل تمام باباهاست. 🍀 صبح روز بعد پا گذاشته بود رو زمین مقدس و مطهر مسجد جامع خرمشهر و دقایقی بعد شلمچه بود ؛! همون جایی که باباش در هشت سال دفاع مقدس پا گذاشته بود. 🍀 البته با کاروان راهیان نور قبلا" هم به اون نقاط رسیده بود. حتی دفعه قبل هم از همین مسیر مسافر کربلا شده بود. و البته گویا هر بار یه چیز تازه تری کشف میکرد. 🍀انگار این بار توان حرکت ازش گرفته شده بود و مثل چوب خشک یه جایی روی این خاک مقدس ایستاد ؛ با خودش گفت خدایا این چه حالتیه!؟ ندایی در گوشش گفت: 💚فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى 🍀ﻛﻔﺶ‌ﻫﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﻴﺎﻭﺭ ﺩﺭ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻘﺪسی هستی! تجربه غریب بود. 🍀خم شد و کفش‌هاشو از پا درآورد و به راه افتاد و روزهای حماسه ی هشت سال دفاع مقدس رو که راویان حکایت ها کرده بودند رو تو ذهنش مجسم کرد. 🍀یادش به انواع موانعی که دشمن سر راه رزمنده های دفاع مقدسی از روی ترس و وحشت ایجاد کرده بود و حالا نمادهایی خیلی کم از اونا هم وجود داشت افتاد. و روایت‌هایی که بچه‌های رزمنده مانند برگ خزان بر زمین می‌افتادن!! 🍀دلش سنگینی کرد و گوشه‌ای نشست و سر در گریبان برد و کمی اشک ریخت و با خودش زمزمه کرد: 🍀یاد روزی که بسیجی میشدیم، شمع شب‌های دوعیجی میشدیم، یادِ ... 🍀هی گفت و اشک ریخت ، کمی که آرام گرفت به راه افتاد و با خودش عهد کرد که از همون نقطه ، هر قدمی که برمیداره به نیت یکی از شهدا و جانبازان و ... باشه که آرزوی رفتن به کربلا بر دلشان ماند!! 🍀همینطور که قدم که میزد یاد خاطرات پدر و راویان افتاد با خودش شروع کرد آرام زمزمه کردن: 🌷سرزمین نینوا یادش بخیر 🌷کربلای جبهه‌ها یادش بخیر 🌷هر بسیجی اقتدا بر شمع کرد 🌷پاره‌های جان خود را جمع کرد 🌷زخم دیدیم و پی مرهم شدیم 🌷ما به بزم عشق نامحرم شدیم ✍💚مسافران کربلا جا ماندگان از این فیض عظیم الهی را در گامهای عاشقانه ی معنویتان بیاد آورید و برایشان عافیت و عاقبت به خیری طلب نمایید. سپاس 🌷شهدا ، امام شهدا ، خانواده معظم شهدا و حاضرین و غائبین را میزبان باشیم حتی با ذکرصلواتی 💖✋ 💚 💚 💚