eitaa logo
خاطراتی از دفاع مقدس
45 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
285 ویدیو
30 فایل
برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و معارف دینی و اسلامی باز نشر با ذکر صلوات آزاد است. سپاسگزارم از همراهی شما
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‌ ‌🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت ‍ 🌸 پانزدهم فقط کریم اهلبیت ✍ امروز همان سحری ست که منتظرش بودیم.، همان سحری که رمضان المبارک ، قرصِ قمرش را رونمايی کرده است. 🍃راستی نیمی از ماه به همین سادگی گذشت. 🍃 در خیال خود پانزده روز لحظه شماری و انتظار تجلی ،! نمودیم ، هرچند رویای نیاز به زمان و مکان خاصی ندارد ، اما خود دلیلی ست بر ماجرای احسان و نیکو کاری و خوب دیدن و خوب بودن ... 🍃این حدیث انتظار هم چه روایت هایی با خود،به همراه دارد و انتظار این روز هم به حساب آقا امام حسن مجتبی علیه السلام رقم خورده است. 🍃شاید باورش برایتان سخت باشد ، اما هر لحظه در این دنیا حکایتی عجیب به همراه دارد، خواهید گفت نه بابا ، قضاوت با شما !! 🍃درست در همان ثانیه ای که عروس زمین قرِص قمر می شود ، زمینِ انسانی آیینه کرامت را در رمضان المبارک رقم زده و رخ می نماید!؟ 🍃حتما بارها و بارها وصف آن را شنیده اید ، میزبان خدا، میهمان بندگان خدا، سفره ی رمضان ، و شش دانگ سندِ سفره دار این روز و شبش هم به نام کریم اهل بیت ،! خورده است. 🍃این ماجرای من و رمضان و خصلت زیبای آن در این روزه‌ای عاشقی ست... سند سفره داری ، پانزدهم را یکجا در سینه پسر فاطمه زهرا سلام الله علیها جای داده اند و بس .! 🍃 آقا مگر می شود،... 🍃مولود نیمه رمضان بود، 🍃پسر ارشد علی ابن ابی طالب علیه السلام، 🍃شیرزنی به نام فاطمه زهرا سلام الله علیها همانی گویند فاطمه ای که ... فاطمه است. 🍃اما،اما، ترین انسان روی زمین نبود؟! 🍃با وصفی که یقین دارم..؛روبروی نام ات آیینه ای گرفته ای...تا مجتبی را برای اهل زمین، خلق نمایی ، !! ✍آقا جانم دستانمان را به سوی معبود دراز ؛ 🍃سر به زیر افکنده ایم ، 🍃می شودسهمی از را در وجود ما هم ، جای دهی؟! 🍃چه ساده انگاری نمودم از این درخواستم؛! کاشکی تقاضایم این بود که می شود مرا خود کنی یا ؟! 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خدا بخواهد. 🌸والعاقبه للمتقین 🌸دعابفرمایید ✍ نبی زاده
‍ ‌ ‌🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت ‍ 🌸 پانزدهم فقط کریم اهلبیت ✍ امروز همان سحری ست که منتظرش بودیم.، همان سحری که رمضان المبارک ، قرصِ قمرش را رونمايی کرده است. 🍃راستی نیمی از ماه به همین سادگی گذشت. 🍃 در خیال خود پانزده روز لحظه شماری و انتظار تجلی ،! نمودیم ، هرچند رویای نیاز به زمان و مکان خاصی ندارد ، اما خود دلیلی ست بر ماجرای احسان و نیکو کاری و خوب دیدن و خوب بودن ... 🍃این حدیث انتظار هم چه روایت هایی با خود،به همراه دارد و انتظار این روز هم به حساب آقا امام حسن مجتبی علیه السلام رقم خورده است. 🍃شاید باورش برایتان سخت باشد ، اما هر لحظه در این دنیا حکایتی عجیب به همراه دارد، خواهید گفت نه بابا ، قضاوت با شما !! 🍃درست در همان ثانیه ای که عروس زمین قرِص قمر می شود ، زمینِ انسانی آیینه کرامت را در رمضان المبارک رقم زده و رخ می نماید!؟ 🍃حتما بارها و بارها وصف آن را شنیده اید ، میزبان خدا، میهمان بندگان خدا، سفره ی رمضان ، و شش دانگ سندِ سفره دار این روز و شبش هم به نام کریم اهل بیت ،! خورده است. 🍃این ماجرای من و رمضان و خصلت زیبای آن در این روزه‌ای عاشقی ست... سند سفره داری ، پانزدهم را یکجا در سینه پسر فاطمه زهرا سلام الله علیها جای داده اند و بس .! 🍃 آقا مگر می شود،... 🍃مولود نیمه رمضان بود، 🍃پسر ارشد علی ابن ابی طالب علیه السلام، 🍃شیرزنی به نام فاطمه زهرا سلام الله علیها 🍃اما،اما، ترین انسان روی زمین نبود؟! 🍃با وصفی که یقین دارم..؛روبروی نام ات آیینه ای گرفته ای...تا مجتبی را برای اهل زمین، خلق نمایی ، !! ✍آقا جانم دستانمان را به سوی معبود دراز ؛ 🍃سر به زیر افکنده ایم ، 🍃می شودسهمی از را در وجود ما هم ، جای دهی؟! 🍃چه ساده انگاری نمودم از این درخواستم؛! کاشکی تقاضایم این بود که می شود مرا خود کنی یا ؟! 🌸والعاقبه للمتقین 🌸 ✍ نبی زاده 🌷شهدا را میزبان باشیم حتی با ذکرصلواتی 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸 ✍نصراله سیچونی نیکوکار و مغازه دار در کاروانسرای کلگه مسجد سلیمان ۴۰ شبانه روز چله گرفت تا خدا را دیدار نماید. 🌸تمام روزها روزه دارودرحال اعتکاف،از مردم نیز بریده بود.صبح به شب و شب به قیام، زاری و گریه به درگاه حضرت دوست... 🌸شب سی و شش ام ندایی درخود شنید که میگفت: ساعت ۶ بعد از ظهر، بازار شوشتری ها ، دکان رضا زاده مسگر برو خدا را خواهی دید. 🌸نصراله سیچونی ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شد و در کوچه های بازار از پی دکان می گشت. 🌸میگوید: پیرزنی را دیدم دیگ مسی بدست داشت و به مسگران نشان میداد .قصد فروش آنرا داشت.به هر مسگری نشان میداد، وزن میکرد و میگفت۴ ریال و ۲۰ شاهی و پیرزن می گفت نمیشه ۶ ریال بخرید؟ 🌸مسگران می گفتندخیر مادر، برای ما بیش از این مبلغ نمی صرفد. پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می چرخید و همه همین قیمت را می دادند. 🌸بالاخره به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود. مسگر به کار خود مشغول بود که پیرزن گفت: این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ ریال می فروشم ، خرید دارید؟ 🌸مسگر پرسید: چرا به ۶ ریال؟!پیر زن سفره دل خود را باز کرد و گفت: پسری مریض دارم، دکتر نسخه ای برای او نوشته است که پول آن ۶ ریال می شود! 🌸مسگر دیگ را گرفت و گفت: این دیگ سالم و بسیار قیمتی است. حیف است بفروشی، امّا اگر مُصر هستی من آنرا به ۲۵ ریال میخرم!! 🌸پیر زن گفت مرا مسخره می کنی؟!مسگر گفت ابدا" دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت!! 🌸پیرزن که شدیدا" شگفت زده شده بوددعا کنان ، دکان مسگر را ترک و دوان دوان راهی خانه خود شد. 🌸نصراله سیچونی گفت : من که ناظر ماجرا بودم و وقت ملاقات فراموشم شده بود، در دکان مسگر خزیدم و گفتم : 🌸عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی؟!اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند ؛آنگاه تو به ۲۵ ریال میخری؟!مسگر پیر گفت من دیگ نخریدم! 🌸من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد،! 🌸پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند،! 🌸 پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد،! 🌸 من دیگ نخریدم ...!! 🌸از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که ندایی با صدای بلند گفت : 🌸با چله گرفتن و عبادت کردن کسی به دیدارما نخواهد آمد! 🌸دست افتاده ای را بگیر و بلند کن، ما خود به دیدار تو خواهیم آمد. 🍃گربرسرنفس خودامیری مردی 🍃گربردگران خرده نگیری مردی 🍃مردی نبود فتاده را پای زدن 🍃گر دست فتاده ای بگیری مردی 🌸فاعتبروا یا اولی الابصار 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷 🌸