eitaa logo
خاطراتی از دفاع مقدس
45 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
237 ویدیو
28 فایل
برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و معارف دینی و اسلامی باز نشر با ذکر صلوات آزاد است. سپاسگزارم از همراهی شما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💚 💚 إِنْ يَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا إِلَّا غُرُورًا 💚 به يكديگر جز وعده نمى‌دهند! 🍀 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 ارتفاع شهید ولی نژاد(۱) ✍ چند سالی بود که با تیپ ویژه شهدا تسویه حساب کرده بودم. و قرارگاه قدس سپاه را همراهی میکردم ، جنگ نیز کماکان ادامه داشت. 🍀 در ادامه ی سلسله عملیات های رزمندگان اسلام ، قرارگاه قدس سپاه که در آن حضور داشتم برای هدایت عملیات به غرب کشور منتقل و مقر اصلی نیز سپاه ناحیه همدان در نظر گرفته شده بود. 🍀 سه ناحیه ایلام ؛ لرستان و همدان به همراه کلیه یگانهای مستقر در این مناطق نیز تحت تاثیر فرماندهی قرارگاه مقدم قدس نیرو زمینی سپاه به شکل سازمانی در اختیار قرار گرفت. 🍀روزی با گروهی از دوستان اطلاعات عملیات قرارگاه سری گذرا به جاده پیرانشهر به سر دشت زدیم. آن زمان هم خیلی تغییر کرده بود ، اما قله هایی که در زمان پاکسازی های تیپ می گرفتیم و تقدیم ارتش جمهوری اسلامی میکردیم ، کماکان پا برجا بود و تقویت هم شده بود. 🍀 محل هایی که برای ثبات و امنیت و تامین جاده های مواصلاتی زده میشد و واقعا" خدمت کردن در آن بسیار سخت و دشوار بود. 🍀 به محلی در نزدیکی روستای کچل آباد رسیده بودیم و پایگاهی که بر روی ارتفاعی مستقر بود ، به بچه ها گفتم بایستیم! خیلی برایشان عجیب بود. به یاد روزهای سخت ، تلخ و شیرین ناگهان زدم زیرگریه و اشک ریختم! برای بچه ها که میدیدند ، حس غریبی شده بود. آنها تا آن موقع مرا در چنین وضعیتی ندیده بودند... 🍀 به خاطر آن شب و دوران پُر فراز و نشیب و البته حادثه ای تلخ و به یادماندنی ، ماشین را چند دقیقه قبل کنار جاده نگه داشته بودیم. و پس از تعریف وضعیت منطقه در سال ۱۳۶۱ بچه ها ی اطلاعات عملیات قرارگاه هم که دلی رئوف داشتند. زدند زیر گریه! انگار مرثیه محرم و عاشورا می خواندم... 🍀 پاهایم به یکباره ، سست شده بود واقعا" همان محل بود یا نه!؟ من آن جا را دقیق به خاطر نداشتم چون مدتی بود از آن ماجرا می گذشت. ما تقریبا" و در آن شب ، بر روی ارتفاعات روبرویی آن محل مستقر شده بودیم. 🍀روی تپه مقابلم پایگاه ارتش بود ، نوشته شده بود پایگاه شهید عباس ولی نژاد... 🍀 تا آنجا رفته بودیم ، بنابر این با بچه ها نزدیک درب پایگاه با برادری ارتشی که نگهبانی میداد شروع به صحبت کردم ، گفتم : 🍀 میدونید چرا این پایگاه اسمش شهید ولی نژاد شده!؟ خیلی خلاصه گفت : میگن که توی پاکسازی منطقه شهید شده.! 🍀حتی فرمانده اش هم به دلیل تازه منصوب شدن ، نمیدونست ،! تقریبا" یا دقیقا" روی همین خاک و قله ولی نژاد بود که با بی سیم چی اش بوده و درجه شهادت نائل آمده... 🍀 آمدم پایین تپه به یکباره یاد مظلومیت شهدا کردستان افتادم.جملگی نیم ساعتی بی اختیار گریه میکردیم ؛ دوستانم هم حال روز خوبی نداشتند... 🍀 بعد بلند شدم یاد سخنان شهید محمد بروجردی در مقر تیپ تو پیرانشهر افتادم که میگفت : شما بسیجی ها آمدید کردستان تجربه کسب کردید بمانید. 🍀 پاسدارهای این منطقه نام و نشان ندارن ، اما خیلی هم غیرتی هستن. امام و فرماندهان چشمشون به اراده و تصمیم شما هست که بعد از دیدار امام برگردید در تیپ خدمت کنین و کردستان رو از شر ضد انقلاب نجات بدید. 🍀 باور کنید همان موقع برگشتیم ، اما شرایط ما طوری بود که بعد از یکسال و اندی مجبور شدیم تسویه کنیم و برگردیم شهرستان... 🍀و دیگر نتوانستم با شرایط بوجود آمده در سپاه ؛ مجددا به یگان خودمان برگردیم... دیر شده بود و حالا هم یکی از افتخارات من حقیر و سر پا تقصیر اینه که قبلا" در تیپ بودیم.✋ 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگرخداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
✍نماهائی از ارتفاع کچل آباد 👈محل شهادت فرمانده عملیاتی محبوب تیپ شهدا عباس ولی نژاد که با ۴۰ درجه تب و بیماری شدید 👈تنها برای رضای خدا و بر زمین نماندن فرمان فرمانده تیپ شهید کاوه با دو گردان نیرو عملیات کرد و این ارتفاع را تصرف نمود 👈 با اینکه خودش به شهادت رسید ولی با به هلاکت رساندن فرمانده ضد انقلاب در نبرد تن به تن این ارتفاع سوق الجیشی را آزاد نمود . 🌷شهدا را میزبان باشیم حتی با ذکرصلواتی 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
سلام علیکم ✍ از شهید عباس ولی نژاد و فتح این قله و اتفاق آن شب و حوادث پس از آن برایتان خواهم نوشت. ان شاءالله...
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 ارتفاع شهید ولی نژاد(۲) ✍یادم آمد ، در همان لحظات ناب و زیبا چندین روز و شب بود که به مقر برنگشته بودیم ؛ شاید سه شبانه روزی میشد. 🍀 شکل و قیافه ی ما شبیه مردان جنگلی شده و به موهامون گِل چسبیده بود. 🍀 به دلیل بارندگی شب قبل ، لباسها کمی خیس و نمور بود. جیره غدایی بیشتر بچه ها هم تمام شده بود و غذایی نداشتیم و مهمات دسته ی ما هم مثل خودمون تحلیل رفته بود. 🍀 اوضاع خوبی برای تعریف کردن نیست. اما جالب است. همین قدر که خستگی و کوفتگی وجود داشت کافیه!! از تپه داخل جنگل پایین اومده بودیم به این خیال که به پادگان پیرانشهر برای استراحت بر می گردیم. چهره رضایت مندی تو چهره بچه ها پیدا بود. 🍀اما اینطور نشد ، سر ایفا ها به طرف سردشت بود. وقتی این شکلی میشد ؛ یعنی باید دور پادگان رفتن را باز هم خط می کشیدیم و می بایستی بریم جلوتر برای یک مرحله عملیات آزادسازی دیگر... 🍀تازه وقتی تا ما رسیدیم؛! ایفاها حرکت کردند و رفتند ؛ یادم هست در کمال نا امیدی برای سوار شدن به خودروهانگاه میکردیم که ، ،ناگهان غذای گرم با ماشین تویوتا رسید 🍀بعد از چند روز دوری از جاده و غدای گرم ؛ صدای ماشین و غذای گرم ، خوب می چسبید قرمه سبزی با یه من روغن و ته دیگ بود توی سرمای منطقه عالی به حساب می آمد. نان لواش هم کنارش .کم بود ،اما وجود داشت. بعضی وقایع هیچگاه از یاد آدم نمیره مثل همین نان!! 🌸عزیز دسته ی ما برادر خوشدل گفت: به پادگان بر نمی گردیم ! ومیریم جلوتر و این یعنی پیاده روی چند ساعته شبانه یه چیزی حد‌ود پنج تا شش ساعت با تجهیزات نظامی! 🍀 اما گفت ما اولین هدف هستیم و راه زیادی در پیش نیست از روی کلافگی چند نفری ، به برادر خوشدل پا هامون نشون دادیم کمی تاول داشت و کمی هم زخم وخونریزی،! البته در آن شرایط ، طبیعی هم بود. 🍀 فرماندهان دسته تقریبا سه برابر بچه ها راه میرفتند خوشدل هم نشست پاشو از پوتین در آورد، نشون داد خیلی بیشتر از ما زخم داشت. شرمنده شدیم و حرفی نزدیم و ساکت شدیم. 🍀تیکه کلامش بود کار برای رضای خدا دلسردی نداره! باید بریم جلوتر فردا بر می گردیم پادگان ، امشب باید تامین دسته دیگه باشیم تا آنها مستقر بشن.! 🍀موقع حرکت دسته ؛ هوا ابری بود اما باران نمی بارید حرکت کردیم. یادم هست یک بار هم توی رودخانه زدیم کم آب اما سرد بود. خودم که با دوتا دست بر اثر شدت جریان آب خوردم زمین اما علی رضا سیف کار کوله پشتی منو گرفت و گفت زاک سر شبی آو بازی و میخندیدیم البته عادت به این کار داشتیم و تفریح بود هرچند بعد ؛ خیلی طول میکشید تا بدون اینکه پوتین و جوراب رو دربیاریم ، خشک بشه...! 🍀به جایی رسیدیم که عبور واقعا سخت شده بود یک دست سرنیزه ؛ یک دست ریشه درخت ها رو میگرفتیم و بالا میرفتیم .گِل های زمین از بالا رفتن نفرات بالایی می خورد توی سرمون 😳😂 و یواشکی میخندیدیم 🍀بعضی اوقات نفربالایی سُر می‌خورد و می افتاد ، و با همدیگه چند متر پایین تر می رفتیم . اما در خفا باز هم می خندیدیم. فرمانده دسته هم خودش گرفتار چنین وضعیتی بود.و نمیتونست بگه ساکت 😳😁 🍀خسته و مونده و کوفته و گِل مالی شده تر رسیدیم روی نقطه مورد نظر و فرمانده دسته جاهایی که باید سنگر می کندیم رو مشخص کرد . 🍀چهار نفری سنگر کندیم و کیسه شن پُر کردیم و منتظر شدیم تا روبه روی ما و در آن سمت جاده دسته دیگری به طرف قله رفته و ارتفاع هدف اصلی رو فتح کنه... 🍀در سکوت مطلق ، شب به یکباره تیراندازی شد. شاید چهل پنجاه تا تیر رد و بدل شدهفت هشت تایی رگبار و کوتاه میزدند و دوباره بعدش یهویی همه جا ساکت میشد. 🍀سه چهار دقیقه بعد صدای الله اکبر و تیر اندازی شروع شد کمی شدید و از همه نقاط تپه با تیرهای رسام بعد پشت بی سییم اینطور شنیدیم. قله تو دست ماست. پاکسازی شد. 🍀پشت بی سیم ،چند دقیقه سکوت وبعد شهید شد. آه مکن ای صبح طلوع! 🍀فرمانده عزیز عملیات و تمام گروهان ها و یک پای دوهای صبحگاهی دور پادگان تی ۲ ارتش پیرانشهر ، مرد خستگی ناپذیر و یکی از شهدای مظلوم کردستان به لقاالله پیوسته بود. 🍀آن شب هم علمدار بود و هم راه گشا، هم انتقام گیر خون سایر شهدا، با تنی بیمار و تب آلود و با یورش رعد آسای او فرمانده ضد انقلاب به درک واصل شده دشمن قله را تخلیه و با همت سایر همرزمان سایر نقاط قله پاکسازی گردید. اما تیپ ویژه شهدا به ملکوت پیوسته بود. 🍀حالا من پس از چند سال روبه روی همان محل نظاره گر و شرح آن واقعه را باگریه در حال روایت برای همرزمان قرارگاه بودم . 🌸همانطور که الان در حال نوشتن خلاصه این رشادت هستم . و نمیتونم آن واقعه رو فراموش کنم . 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده
شهید عباس ولی نژاد اولین شهید خانواده... 🌷شهدا را میزبان باشیم حتی با ذکرصلواتی 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷