eitaa logo
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
4.8هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
143 فایل
بِسم‌اللّٰھ‹💙- همھ‌چےاز¹⁴⁰².².¹⁷شࢪو؏‌شد- نادم؟#پشیمون اینجا؟همہ‌چۍداࢪیم‌بستگے‌داࢪه‌توچۍ‌‌بخاۍ من؟!دختࢪدهہ‌هشتاد؎:) ڪپۍ؟!حلال‌فلذآڪُل‌ڪانال‌ڪپۍنشه! احوالاتمون: @nadem313 -وقف‌حضࢪت‌حجت؛ جان‌دل‌بگو:)!https://daigo.ir/secret/39278486 حࢪفات‌اینجاست @nadem007
مشاهده در ایتا
دانلود
کجایی ای عزیزدل ما… اتمام حجت تمام حرف هایمان…
روحا ، عمیقا ، قلبا، شدیدا به یه جای مذهبی ِ خالص نیاز دارم؛
رنج‌ های انسان به اندازه توقعات و تعلقات اوست ؛
از دست آدما سمت حسین فرار کن . .
امیرالمؤمنین علیه‌السلام:
تو درست میگفتی ؛
دوست داشتن غم انگیز است ..
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود:)🌱
بعد ازاین از ته دل ڪاش بخندے نه فقط خنـده بـࢪ ڪنـج لبـت، از سࢪ عادت باشد!)
صد‌شڪر‌ڪه‌قسمت‌شده‌هرصبح‌بگیریم ؛ ما‌اذنِ‌نَفَس‌از‌پسر‌شاهِ‌نج‌ـف‌را..🤍🌱'''
هرچقدر سکوت کردیم ، صداها بیشتر شد ..:)_
آقای‌امام‌زمان♥️✨️ •خوشبحاڵ‌دل‌مـن‌مثل‌ٺـوآقـاداࢪد💚🕊..!"•
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹 🕊🌹🕊 🕊🌹 🕊 ࢪمآن↻⇦ 💜جبهہ‌ۍ‌ عآشقۍ💜 کدخدا کمیل هم داشت گریه می کرد. این دفعه یه لیوان اب قند به کدخدا کمیل دادم و با کمک پسر و عروس هاشون روی مبل نشوندیمشون. با صدای گریه بقیه امیر ارسلان هم بیدار شده بود و ترسیده بود. سریع بغلش کردم که اروم گرفت و گفتم: - بچه هم ترسیده چی شده اخه چرا گریه می کنید؟ بی بی زینب با گریه گفت: - تو محمد منی محمد من! به محمد نگاه کردم و محمد ام گیج به من نگاه کرد. یکی از پسر ها گفت: - این عکس سهنده!پسر عموی مادرم همون که محمد مادرم رو دزدیده بود. اب دهنمو قورت دادم و به بی بی و محمد نگاه کردم! یعنی محمد همون پسر گمشده ی بی بی بود؟ محمد شکه بهشون نگاه می کرد و باورش براش سخت بود. بی بی خواست دست محمد رو ببوسه که محمد دستشو عقب کشید و نزاشت و بی بی رو بغل کرد. بی بی با گریه گفت: - کجا بودی مادر کجا بودیواین همه سال پیر شدم از بس دنبالت گشتم کور شد این چشمام بس که اشک ریختم!خدا لعنتت کنه سهند . محمد با صدای بمی گفت: - نترس بی بی...مامان اون سهند حق شو گذاشتم فک دستش خلافکار بوو.