امیرالمؤمنین علیهالسلام:
تو درست میگفتی ؛ دوست داشتن غم انگیز است ..
صدشڪرڪهقسمتشدههرصبحبگیریم ؛
مااذنِنَفَسازپسرشاهِنجـفرا..🤍🌱'''
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊
🕊🌹
🕊
ࢪمآن↻⇦
💜جبهہۍ عآشقۍ💜
#بہ_قلم_بانو
#قسمت114
#ارغوان
کدخدا کمیل هم داشت گریه می کرد.
این دفعه یه لیوان اب قند به کدخدا کمیل دادم و با کمک پسر و عروس هاشون روی مبل نشوندیمشون.
با صدای گریه بقیه امیر ارسلان هم بیدار شده بود و ترسیده بود.
سریع بغلش کردم که اروم گرفت و گفتم:
- بچه هم ترسیده چی شده اخه چرا گریه می کنید؟
بی بی زینب با گریه گفت:
- تو محمد منی محمد من!
به محمد نگاه کردم و محمد ام گیج به من نگاه کرد.
یکی از پسر ها گفت:
- این عکس سهنده!پسر عموی مادرم همون که محمد مادرم رو دزدیده بود.
اب دهنمو قورت دادم و به بی بی و محمد نگاه کردم!
یعنی محمد همون پسر گمشده ی بی بی بود؟
محمد شکه بهشون نگاه می کرد و باورش براش سخت بود.
بی بی خواست دست محمد رو ببوسه که محمد دستشو عقب کشید و نزاشت و بی بی رو بغل کرد.
بی بی با گریه گفت:
- کجا بودی مادر کجا بودیواین همه سال پیر شدم از بس دنبالت گشتم کور شد این چشمام بس که اشک ریختم!خدا لعنتت کنه سهند .
محمد با صدای بمی گفت:
- نترس بی بی...مامان اون سهند حق شو گذاشتم فک دستش خلافکار بوو.