eitaa logo
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
4.7هزار دنبال‌کننده
15.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
143 فایل
بِسم‌اللّٰھ‹💙- همھ‌چےاز¹⁴⁰².².¹⁷شࢪو؏‌شد- نادم؟#پشیمون اینجا؟همہ‌چۍداࢪیم‌بستگے‌داࢪه‌توچۍ‌‌بخاۍ من؟!دختࢪدهہ‌هشتاد؎:) ڪپۍ؟!حلال‌فلذآڪُل‌ڪانال‌ڪپۍنشه! احوالاتمون: @nadem313 -وقف‌حضࢪت‌حجت؛ جان‌دل‌بگو:)!https://daigo.ir/secret/39278486 حࢪفات‌اینجاست @nadem007
مشاهده در ایتا
دانلود
و خدا چاره‌ کند این‌ همه‌ دلتنگی‌ را . .
کنار مزار مطهر شهید؛ حاج قاسم سلیمانی دعاگویتان هستم🌷••
نَشَـوَدصُبـح‌اَگَـرعَـرض‌ِاِرـٰادَت‌نَڪُنَم . . نـٰام‌ِزیبـٰاےِتـورـٰاصُبـح‌تِـلآوَت‌نَڪُنَم!(:❤️‍🩹'
دنیا اگه خراب شه یا اگه انقلاب شه🪐` عاشق کشی ثواب شه من دوستت دارم..🩵🫀:)!
دست‌نیـٰازسـمت‌تـُوآوࢪده‌ام‌ڪِـه‌مـَن.. 🕊❛❛ دࢪعُـمـࢪخـویـش‌جـزتـُوپـنـٰاهـےنداشـتـم🤍🌿!″ ‌‌ ‌
-اگر چه روز من و روزگار مےگذرد🌧 دلم خوش است که با ياد يار مےگذرد🔓💚``
ای‌درد!‌
اگرتونماینده‌ی‌خدایی
که‌برایِ‌آزمایشِ‌من
قدم‌برزمین‌گذاشته‌ای
تورا‌می‌پرستم،
درآغوش‌می‌گیرم‌
و‌شکوه‌نمی‌کنم.
شهیدچمران
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
ولی پسرایی‌که‌ چشماشون‌کف‌خیابونو‌میبینه ! و غیر‌ت‌ سراسر وجودشون موج می زنه ؛ خیلی خوبن :) دمتون گرم که باعث آرامش خاطرید♥️🤞🏽:)'
شیطونا نمی‌خواید بهم بگید شهادتت مبارک؟!😂👀
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
شیطونا نمی‌خواید بهم بگید شهادتت مبارک؟!😂👀
در پی خبر شهادت دکتر روحانی وزارت کشور 3 روز شادی عمومی اعلام کرد .
تولدت مبارک دختر‌ ِ گوشواره ِ قلبی ِ کاپشن صورتی🥺💘'(:
از بحر هر کسی حدی معین است.. ای بی حدودوحد ،هو یا علی مدد...🌿"
هر کس که به مفهوم انسانیت پی برد.. خود را غلام شما میخواند﴿مولا¹¹⁰﴾
Ali Akbar Ghelich - Sobhe Ghadir (320).mp3
9.13M
تاصورتووپیوندجهان‌بود..🌝💐>>
امیدوار‌ترین بودیم آن‌هنگام که تن‌ها‌مان🔓؛ آغشته‌ی زخم و درد بود 🩹❤️‍🩹': )
درحضورِخارهاهم‌می‌شودیک‌یاس‌بود🪷؛ درهَیاهویِ‌مَتَرسَڪ‌هاپُرازاحساس‌بود✨️🩵!'
نهنگی دید مرگش را ولی دل را به ساحل زد🐳` من از پایان خود آگاهم اما دوستت دارم🤍🫧>>
از امروز پارت گذاری رو شروع میکنم انشاءالله ✨️
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
از امروز پارت گذاری رو شروع میکنم انشاءالله ✨️
🧡✨🧡✨🧡✨🧡✨🧡✨ با باد سردی ک تو صورتم خورد لرزیدم و دوطرف سوییشرتم و محکم تر جمع کردم... همینطور که سعی میکردم قدمامو بلندتر وردارم زیر لب به آسمون و زمین غر میزدم حالا ی روز که من بدبخت باید پیاده برم کلاس، هوا انقدر سرد شده... لباس گرم ترم نپوشیدم لااقل... مسیر هم که تاکسی خور نیس اه اه اه.. کل راهو مشغول غر زدن بودم انقدر تند تند قدم برمیداشتم ک نفسام ب شماره افتاد. دیگه نزدیکای خونه معلمم بودم کوچه ی تاریک و که دیدم یاد حرف بابام افتادم که گفته بود.. اینجا خطرناکه سعی کن تنها نیای با احتیاط قدم ور میداشتم یخورده که گذشت حس کردم یکی پشت سرمه وقدم ب قدم همراهم میاد به خیال اینکه توهم زدم بی تفاوت به راهم ادامه دادم اما هر چی بیشتر میرفتم این توهم جدی تر از ی توهم ب نظر میرسید.. قدمامو تند کردم و به فرض اینکه یه ادم عادیه و داره راه خودشو میره و کاری با من نداره برگشتم عقب تا مطمئن شم بدبختانه درست حدس نزده بودم از شدت ترس سرگیجه گرفتم‌ اب دهنم و به زحمت قورت دادم وسعی کردم نفسای عمیق بکشم.. تا خواستم فرار و بر قرار ترجیح بدم و در برم یهو یه دستی محکم نشست رو صورتم و کشیدم عقب هرکاری کردم دستش و از رو دهنم ور دارم نشد.. چاقوشو گذاشت رو صورتم و در گوشم گفت :هییییس خانوم خوشگلهه تو که نمیخوای صورتت شطرنجی شه ها؟؟ لحن بدش ترسم و بیشتر کرد از اینهمه بد بیاری داشت گریه ام میگرفت خدایا غلط کردم اگه گناهیی کردم این بارم ببخش منو . از دست این مردتیکه نجاتم بده اخه چرا اینجا پرنده پر نمیزنه ؟؟ چسبوندم به دیوار و گفت :یالا کوله ات و خالی کن.. با دستای لرزون کاری ک گفت و انجام دادم‌ وسایل و ک داشتم میریختم پایین چشم خورد ب اینه شکسته تو کیفم ب سختی انداختمش داخل استینم کیف پولم و گذاشت تو جیبش بقیه چیزای کیفمم ی نگا انداخت و با نگاهی پر از شرارت و چشایی ک شده بودن هاله خون سرتا پام و با دقت برانداز میکرد چسبید بهم.. از قیافه نکرش چندشم شد دهنش بوی گند سیگار میداد با پشت دستش صورتم و لمس کرد و گفت:جوووون حس کردم اگه یه دیقه ی دیگه تو این وضع بمونم ممکنه رو قیافه نحسش بالا بیارم اب دهنم‌و جمع کردم و تف کردم تو صورتش محکم با پشت دست کوبید تو دهنم.. و فکم و گرفت و گفت: خوبه خوشم میاد از دخترای این مدلی.. داشتم فکر میکردم یه ادم چوب کبریت مفنگی چجوری میتونی انقدر زور داشته باشه فاصله امون داشت کم تر میشد با اینکه چادری نبودم و حجابم با مانتو بود ولی تا الان هیچ وقت ب هیچ نامحرمی انقدر نزدیک نشده بودم.. از عذابی که داشتم میکشیدم بغضم ترکید و زدم زیر گریه ولی نگاه خبیثش هنوز مثه قبل بود آینه رو تو دستم گرفتم وقتی دیدم تو ی باغ دیگه اس از فرصت استفاده کردم و با تمام زور ناچیزم آینه رو از قسمت تیزیش کشیدم رو کمرش صدای آخش بلند شد.. دیگه صبر نکردم ببینیم چی میشه با تمام قدرت دوییدم. از شانس خیلی بدم. پاهام به یه سنگ گنده گیر کرد و با صورت خوردم زمین دیگه نشد بلند شم بهم رسیده بود به نهایت ضعف رسیدم و دیگه نتونستم نقش دخترای شجاع و بازی کنم.. گریه ام ب هق هق تبدیل شده بود هم از ترس هم از درد اینبار تو نگاهش هیچی جز خشم ندیدم بلندم کرد و دنبال خودش کشوند هرچی فحشم از بچگی یاد گرفته بود و نثارم کرد.. همش چهره ی پدرم میومدم تو ذهنم و از خودم بدم میومد. مقاومت کردم ،از تقلاهای من کلافه شده بود چاقوش و گذاشت زیر گلوم و گفت : دخترجون من صبرم خیلی کمه میفهمی؟؟ خیلی کم.. یـهو .... ادامـــه دارد..!🍃 'اللّٰھـم‌عجـݪ‌لولیڪ‌الفـࢪج🧡🍂'