eitaa logo
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
4.8هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
143 فایل
بِسم‌اللّٰھ‹💙- همھ‌چےاز¹⁴⁰².².¹⁷شࢪو؏‌شد- نادم؟#پشیمون اینجا؟همہ‌چۍداࢪیم‌بستگے‌داࢪه‌توچۍ‌‌بخاۍ من؟!دختࢪدهہ‌هشتاد؎:) ڪپۍ؟!حلال‌فلذآڪُل‌ڪانال‌ڪپۍنشه! احوالاتمون: @nadem313 -وقف‌حضࢪت‌حجت؛ جان‌دل‌بگو:)!https://daigo.ir/secret/39278486 حࢪفات‌اینجاست @nadem007
مشاهده در ایتا
دانلود
غیر‌از‌تو‌مرا‌دلبر‌و‌دلدار‌نباشد دل‌نیست‌هر‌آن‌دل‌که‌تو‌را‌یار‌نباشد💙..! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره طنز حاج مهدی رسولی از عکس گرفتن با طرفداری که اصلا او را نمیشناخت😂
حتی‌بچه‌مذهبیاهم‌بی‌خبراینکارو‌میکنند! مانند‌این‌عکس! خواهران‌چادری!مذهبی! برادران‌بسیجی!مذهبی! اون‌انگشتری‌که‌‌درانگشت‌اشاره‌جامیکنید نشانه‌این‌است‌که‌شما‌طرفدار‌شیطان‌هستید ویعنی‌اینکه‌شما‌حمایت‌میکنید‌از‌ابلیس ایا‌واقعا‌معنیشو‌میدونستید‌وبازهم‌انجام‌ میدید‌اینکار‌و‌؟
یه‌عکاسِ‌هنرمند‌نوشته‌بود: آقای‌امام‌رضا! ماعکاس‌خوبی‌نیستیم.. ولی‌شما‌خیلی‌خوش‌عکسی:)🤍
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚° °💚°°💚° °💚° ↯ ﴿**عشق‌بہ‌یڪ‌شࢪط**﴾ 📕⃟? لبخند عمیقی روی لبام شکل گرفت. از ته قلبم داشتم احساس خوشبختی می کردم هنوز کامل طعم شادی و عشق این جمله رو نچشیدم که ماشینی از عقب محکم به ماشین مون برخورد کرد انقدر محکم که ماشین از عقب له شده بود با وحشت برگشتم تریلی بود. کامل عقب و له کرده بود و اصلا ترمز نمی کرد محکم از جلو به ستون کوبیده شدیم . درد داشتم . همه چی گنگ بود. مهدی بیهوش با دهنی پر خون روی فرمون افتاده بود کل بدنم شد اتیش. خون از سر و صورتم می ریخت. گنگ بود همه چی انگار تو خلصه باشم. ماشین از جلو و عقب له شده بود نمی تونستم تکون بخورم انگار پاهام گیر کرده بود. وحشت زده به اطراف نگاه می کردم. قلب درد شدیدی توی بدن م پیچید. جونی توی بدن م نبود که بخوام کاری بکنم. نفس کشیدن داشت سخت می شد همین طور سخت با صدا و خشدار . داشتم جون می کندم برای هر یک نفس کشیدن! و در اخر جز سیاهی چیزی نصیبم نشد! مردم دور ماشین جمع شده بودند. همین که ماشین منفجر نشده بود خودش جای شکر داشت! راننده کامیون بر سر و صورت ش می کوبید. نفس ها در سینه حبس شده بود کسی جرعت نزدیک شدن به ماشین را نداشت. پسرک جوانی که خون الود روی فرمان ماشین افتاده بود و دخترک جوان تری که خون کل صورت ش را پوشانده بود. چنان ماشین از جلو داخل رفته بود که همه می گفتند حتما پاهایشان قطع شده است! تحمل این صحنه ها خیلی سخت بود خیلی! مردم تا رسیدن اورژانس دست به کار شدند. هر چقدر سعی کردند انها را بیرون بیاوردند نشد گیر کرده بودند! بعد از دقایق طاقت فرسایی امبولانس رسید. حتا کارکنان ان هم وحشت کرده بودند. یک ربع تا انها را از ماشین خارج کردند طول کشید. سوار برانکارد کردند و با سرعت سرسام اوری حرکت کردند. پرستار در امبولانس به جسم بی جان دخترک زل زده بود. حتا نمی توانست درست صورت ش را ببیند. چند بار نبظ و ضربان او را گرفت. نمی زد! تمام کرده بود جسم ش بود اما دریغ از یک نبظ! دریغ از یک تپش! به پرستار دوم نگاه کرد و سری تکان داد. اری! ترانه تمام کرده بود . دستگاه های شک اماده شد. یک دو سه نزد دوباره یک دو سه
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚° °💚°°💚° °💚° ↯ ﴿**عشق‌بہ‌یڪ‌شࢪط**﴾ 📕⃟? یک باره جان تازه ای به جسم دخترک برگشت. نفس های حبس شده در سینه های پرستاران با شتاب بیرون جست! نبظ ش می زد اما چه زدنی!کند! تا رسیدید تمام کسانی که در راهرو بودند دل شان به درد می امد. سریع به اتاق عمل منتقل شدند. از طریق گوشی هایشان که شاید فقط ان ها سالم مانده بود با اخرین تماس های در گوشی تماس گرفتند. طاهر یک باره دیوانه شده بود! تا رسید جان ش به لب ش رسیده بود! انگار که او به جای ترانه زیر تیغ جراحی باشد! چه کسی باورش می شد؟ دو کبوتر عاشقی که قرار بود رخت سفید فردا به تن کنند زیر تیغ های تیز و سرد اتاق عمل خابیده بودند و با مرگ دست و پنجه نرم می کردند. فرمانده بیکار ننشست و با همان بازجویی در بیمارستان از راننده فهمید قصد ترور مهدی را داشته اند و این راننده قربانی است! زینب با خودش به قول سر شب ترانه افتاد! او که قول داده بود از برادرش جدا نشود و حالا... حتا زینب هم نمی توانست طاهر را ارام کند و یکی نیاز بود تا خود زینب را ارام کند در همین چند ساعت هم بیش از حد به ترانه وابسته شده بود. هر چه ساعت می گذشت نفس کشیدن سخت تر می شد! مهمان هایی که برای عروسی دعوت شده بودند حالا پشت در اتاق عمل صف کشیده بودند. یک ساعت شد دو ساعت. دوساعت شد سه ساعت. تا رسید به شش ساعت. بلاخره بیرون اوردنشان. جسم بی جان هر دو روی تخت خونی افتاده بود. مهدی عمل ش موفقیت امیز بود اما باید منتظر می ماندن تا به هوش بیاید و معلوم نبود چه وقتی به هوش میاید! اما ترانه.. عمل سخت بود! ترانه بین مرز این دنیا و ان دنیا مانده بود! وعضیت وخیم و سکته اش در ماشین با دیدن ان وعضیت وحشت بار کار را برایش سخت تر کرده بود. ترانه به کما رفته بود... ایا کما اخر خط بود؟ طاهر وقتی چهره تکه ای از وجودش که سال ها چشم به راه ش بود را انطور غرق خون دید فرو ریخت! از ته دل اشک می ریخت و از اعماق قلب ش خدا را با فریاد هایش صدا می زد. خواهرش لباس سفید به تن نکرده داشت رخت عذا به تن می کرد!
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚° °💚°°💚° °💚° ↯ ﴿**عشق‌بہ‌یڪ‌شࢪط**﴾ 📕⃟? حتا دل نداشتم برم و با دکتر ش حرف بزنم. چی شد اصلا! چرا اینجور شد؟ خواهر من قراره فردا عروس بشه کارت عروسی داده چرا اینجاست؟ حتما داره سر به سرم می زاره! اشک هام با شدت بیشتری فروریخت. زینب با حال خیلی بد سمتم اومد با غم نگاهش کردم و گفتم: - زینب دیدی ابجیم داره می ره زینب چرا سهم من نمی شه یه بار بشینم کنارش سیر نگاهش کنم و تا اخر عمرم کنارم باشه؟ زینب هم من هنوز کامل یه دل سیر نگاهش نکردم هنوز حرفامو بهش نگفتم داره نامردی می کنه داره منو ول می کنه . گریه های خودم و زینب شدید تر شد. زینب هق زد: - ضریب هوشی ترانه اومده روی 7 تا وقتی خودش نخواد هیچ کاری از دست دکتر ها برنمیاد. به جنون رسیده بودم با گام های بلند سمت اتاق کما رفتم . زینب دمبالم می یومد و التماسم می کرد اروم باشم. اخه اروم،؟ خواهرم پاره تنم داره جون می ده من اروم باشم؟ مگه دسته خودشه منو ول کنه بره اون دنیا. در اتاق و با شدت باز کردم که دکتر و پرستار ها متعجب نگاهم کردن و داد زدم: - ترانه ابجی قربون شکل ماه ت بشم قربون اون صورت پر خون ت بشم اینا می گن دست توعه که بیدار بشی یا نه بگو که می خوای بیدار بشی عزیز دل داداش پاشو یه بار دیگه چشم های خوشکل تو ببینم. هر چی بهم گفتن اینجا نمی تونی بیای گوش ندادم و به زور اومدن بیرونم ببرن. داد می زدم: - تراننننه باز کن مرگ داداش باز کن چشاتو ترانه ترانه کجا می خوای بری ترانه من می میرم ترانه قربون قد و قامتت برم ترانه . همون روی زمین مقابل اتاق نشستم و گفتم: - چی می خواید از جونم بابا من بعد12 سال خواهرمو دیدم ولم کنید می خوام پیشش باشم باشه نمی رم داخل بزارید بمونم همین جا . بلاخره رضایت دادن من و زینب بمونیم. زینب هم پا به پای من می سوخت. یه کارش شده بود مراقب من باشه یا اینکه بره به مهدی سر بزنه.