باید جوری زندگی کرد که
جلوی در خونت هم
دَر #شهادت به روت باز بشه...
#شهید_صیاد_خدایی🕊
#شهیدانه
@NafasseAmigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بخندیم
موقع ورزش کردن حواستون به دوستای نامردتون باشه 😂😂
@NafasseAmigh
#بخندیم
اگه یکی تو کوچه خلوت مزاحمتون شد با تعجب بهش بگین:
تو میتونی منو ببینی؟
برگاش میریزه میره☺️😂
@NafasseAmigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بخندیم
آقا مردا رو هیچ وقت تو خونه تنها نذارید 😂
🐽
🤣🤣🤣
@NafasseAmigh
#بخندیم
آیا می دانید:
در بدن مردها هفت میلیون عصب وجود دارد؟ و تنها خانومها هستند که
می توانند روی تک تک این اعصاب راه بروند...!!!
@NafasseAmigh
#بخندیم
کلا دو دسته آدم وجود داره وقتی میرن رستوران یا کافه 😂
@NafasseAmigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بخندیم
فقط پایین اومدنش از پله ها😄😍
@NafasseAmigh
#بخندیم
دقیق تر از این نمیشه دخترا و پسرا رو توصیف کرد =)))
@NafasseAmigh
🇮🇷 نفس عمیق 🇵🇸
#معرفی_کتاب ﴿ فاطمه زهرا در شعر فارسی﴾ #حسن_ختام @NafasseAmigh
📕🖇 میانبربه آخرین پست #معرفی_کتاب 🖇📕
🇮🇷 نفس عمیق 🇵🇸
#معرفی_کتاب ﴿ای شمعها بسوزید ﴾ #معینی_کرمانشاهی @NafasseAmigh
#معرفی_کتاب
﴿ای شمعها بسوزید ﴾
نقاش ازل مرا چو تصویر کشید
جز دل همه را به کلک تدبیر کشید
چون نوبت دل رسید مجنونی را
در سلسله ای؛ به حکم تقدیر کشید
#معینی_کرمانشاهی
@NafasseAmigh
#معرفی_کتاب
﴿ای شمعها بسوزید ﴾
در زدم و گفت کیست؟گفتمش ای دوست! دوست
گفت در آن دوست چیست؟ گفتمش ای دوست؛دوست
گفت اگر دوستی! از چه در این پوستی؟
دوست که در پوست نیست! گفتمش ای دوست؛دوست
گفت در آن آب و گل؛ دیده ام از دور دل
او به چه امید زیست؟ گفتمش ای دوست ؛دوست
گفتمش این هم دمی ست؛ گفت عجب عالمی ست
ساقی بزم تو کیست؟ گفتمش ای دوست؛دوست
در چو به رویم گشود؛ جمله ی بود و نبود
دیدم و دیدم یکیست ؛ گفتمش ای دوست؛دوست
#معینی_کرمانشاهی
@NafasseAmigh
#معرفی_کتاب
﴿ای شمعها بسوزید﴾
نفرین ابد بر تو که آن ساقی چشمت
دردی کش خمخانه تزویر و ریا بود
پرورده مریم هم اگر چشم تو میدید
عیسای دگر میشد وغافل زخدا بود
نفرین ابد بر تو که از پیکر عمرم
نیمی که روان داشت جدا کردی و رفتی
نفرین ابد بر تو که این شمع سحر را
در رهگذر باد رها کردی و رفتی
نفرین به ستایشگرت از روز ازل باد
کاین گونه تو را غره به زیبایی خود کرد
پوشیده ز خاک آینه حسن تو گردد
کاین گونه تو را مست ز شیدایی خود کرد
این بود وفاداری و این بود محبت؟
ایکاش نخستین سخنت رنگ هوس داشت
ای کاش که آن محفل دلساده فریبت
بر سر در خود مهر و نشانی ز قفس داشت
دیوانه برو ورنه چنان سخت ببوسم
لبهای تو می ریخته را کز سخن افتی
دیوانه برو ورنه چنان سخت خروشم
تا گریه کنان آیی و در پای من افتی
دیوانه برو تا نزدم چنگ به گیسوت
صورتگر تو زحمت بسیار کشیده
تا نقش تو را با همه نیرنگ به صد رنگ
چون صورت بی روح به دیوار کشیده
تنها بگذارم که در این سینه دل من
یک چند لب از شکوه بیهوده ببندد
بگدار که این شاعر دلخسته هم از رنج
یک لحظه بیاساید و یکبار بخندد
ساکت بنشین تا بگشایم گره از روی
در چهره من خستگی از دور هویداست
آسوده گذارم که در این موج سرشکم
گیسوی بهم ریخته بر دوش تو پیداست
من عاشق احساس پر از آتش خویشم
خاکستر سردی چو تو با من ننشیند
باید تو ز من دور شوی تا که جهانی
این آتش پنهان شده را باز ببیند
#معینی_کرمانشاهی
@NafasseAmigh
#معرفی_کتاب
﴿ای شمعها بسوزید ﴾
دردا که درد عشق تو از گفت و گو گذشت
وز عمر من مپرس که آبی به جو گذشت
افسانه ی امید محال من ای دریغ
آنقدر شِکوه داشت که از های و هو گذشت
هرکس نشان منز تو پرسد همین بگوی
دیوانه ای که عاقبت از ابرو گذشت
اکنون حریف مستی من در زمانه نیست
ساقی به هوش باش که کار از سبو گذشت
تطهیر شرط اول ذکرست در نماز
عشق آن عبادتیست که از هر وضو گذشت
دامان من ز قید تو ای عمر پر فریب
رنگین چنان شده ست که از شست و شو گذشت
من کیستم به دام تو ای چرخ زندگی
دریاداری که از سر هر آرزو گذشت
#معینی_کرمانشاهی
@NafasseAmigh
#معرفی_کتاب
﴿ای شمعها بسوزید ﴾
میگریم و میخندم دیوانه چنین باید
می سوزم و می سازم پروانه چنین باید
میکوبم و می رقصم؛ مینالم و میخوانم
در بزم جهان شور مستانه چنین باید
من این همه شیدایی ؛دارم ز لب جامی
در دست تو ای ساقی پیمانه چنین باید
خَلقم ز بی افتادند تا مست بگیرندم
در صحبت بی عقلان فرزانه چنین باید
یکسو بَرَدم عارف؛ یکسو کِشَدم عامی
بازیچه ی هر دستی طفلانه چنین باید
موی تو و تسبیح شیخم به در از ره بُرد
یا دام چنان باید ؛ یا دانه چنین باید
بر تربت من جانا مستی کن و دست افشان
خندیدن ِ بر دنیا رندانه چنین باید
#معینی_کرمانشاهی
@NafasseAmigh
#معرفی_کتاب
﴿ای شمعها بسوزید﴾
#زندگینامه شاعر
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
(زادهٔ ۱۵ بهمن ۱۳۰۱ در کرمانشاه – درگذشته ۲۶ آبان ۱۳۹۴ در تهران)
نقاش، روزنامهنگار، نویسنده، شاعر و ترانهسرای اهل ایران بود.
از آثار ایشان میتوان به عناوین زیر اشاره کرده
_ ای شمعها بسوزید
_ فطرت
_ حافط برخیز
_ خورشید شب
شاهکار دوره تاریخ ایران (منظوم_ چهارده جلد)
در خرابات مغان
همچنین فرزند ایشان حسن معینی کرمانشاهی در صدد چاپ ترانه های پدر خویش بر آمد که کتابهای
_خواب نوشین
_ راز خلقت
و
_ حکایت نگفته
نتیجه ی این کوشش است
@NafasseAmigh