💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐
دکتر نشست و گفت امروز بدتری
پس از خدا بخواه طاقت بیاوری
بابا نگاه کرد به بالا و آب شد
مادر سپرد بغض خودش را به روسری
گفتند ناامید نشو ما نمردهایم
اینبار میبریم تو را جای بهتری
حالم خرابتر شد و بغضم شکاف خورد
چرخید چشم خسته من سمت دیگری
دیوار قاب عکس نسیمی وزید و بعد
افتاد روی گونه من ناگهان پری
خود را کنار عکس کشاندم کشان کشان
وا کردم از خیال خودم سویتان دری
من بودم و سکوت حرم صحن انقلاب
تو بودی و نبود به جز من کبوتری
لکنت گرفت قامت من بعد دیدنت
از هر طرف وزید شمیم معطری
از من عبور کردی و دردم زیاد شد
گفتم عزیز فاطمه من را نمیبری
گفتی نگاه کن ببینی هر آنچه هست
دیدم کنار صحن نشسته است مادری
فرمود در حریم منی یا علی بگو
برخیز تا به گوشه افلاک بنگری
برخواستم دو پای خودم بود در مطب
گرم قدم زدن شدم و سوی دیگری
تکرار سجده پدری بود و آن طرف
تکرار یا امام رضاهای مادری
دکتر نشست و دست به پاهای من گذاشت
دکتر به عکس خیره شد و گفت محشری
🌟 #حسن_اسحاقی 🌟
@NafasseAmigh
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐
🌟🏴🌟🏴🌟
#جامانده
ماهی اگر از رودِ عاشق جا بماند
باید دلش در حسرت دریا بماند
مجنون اگر گاهی خودش را دید، باید
در آرزوی دیدن لیلا بماند
دلتنگ بودم، کوله ام را بسته بودم
می خواستم راهی شوم، اما... بماند...
حقش نبود این طعم عشقت را چشیده
با خاطرات اربعین تنها بماند
حقش نبود این خسته از بار گناهان
در حسرت چایی موکب ها بماند
🌿 #حسن_اسحاقی 🌿
@NafasseAmigh
🏴🌟🏴🌟🏴
🌹✨🌹✨🌹
#مناجات_با_خدا
#مناجات
دستی که بالا آمده کارش گداییست
کار تو آیا با گدا بی اعتناییست؟
تو بی نیاز بی نیاز بی نیازی
این اشکها دار و ندار بینواییست
خیلی غریبم با تو خیلی دورم از تو
برگشته ام... دیگر زمان آشناییست
آنقدر می بخشی که دیگر شک ندارم
با نا امیدی توبه کردن بی خداییست
هی قول دادم توبه هایم توبه باشند
بس که صبوری، عادت من بی وفاییست
تاریکی قلبم دو چشمم را گرفته
ای نور بی پایان که یادت روشناییست
باید تو را با هر نفس دید و پرستید
من دیدمت دیدم - خدای من- خداییست...
دوزخ نشینم کن ولی رو بر نگردان
چون سوختن آسان تر از درد جداییست
وقتی تمام خواهشم بخشیدن توست
بی شک "غلط کردم" شروع هر دعاییست
این دست را خالی به سینه برنگردان
دستی که بالا آمده دست گداییست
🌿 #حسن_اسحاقی 🌿
#رمضان
@NafasseAmigh
🌹✨🌹✨🌹
💐🍃💐🍃💐
#مذهبی
#امام_رضا
دکتر نشست و گفت امروز بدتری
پس از خدا بخواه طاقت بیاوری
بابا نگاه کرد به بالا و آب شد
مادر سپرد بغض خودش را به روسری
گفتند ناامید نشو ما نمردهایم
اینبار میبریم تو را جای بهتری
حالم خرابتر شد و بغضم شکاف خورد
چرخید چشم خسته من سمت دیگری
دیوار قاب عکس نسیمی وزید و بعد
افتاد روی گونه من ناگهان پری
خود را کنار عکس کشاندم کشان کشان
وا کردم از خیال خودم سویتان دری
من بودم و سکوت حرم صحن انقلاب
تو بودی و نبود به جز من کبوتری
لکنت گرفت قامت من بعد دیدنت
از هر طرف وزید شمیم معطری
از من عبور کردی و دردم زیاد شد
گفتم عزیز فاطمه من را نمیبری
گفتی نگاه کن ببینی هر آنچه هست
دیدم کنار صحن نشسته است مادری
فرمود در حریم منی یا علی بگو
برخیز تا به گوشه افلاک بنگری
برخواستم دو پای خودم بود در مطب
گرم قدم زدن شدم و سوی دیگری
تکرار سجده پدری بود و آن طرف
تکرار یا امام رضاهای مادری
دکتر نشست و دست به پاهای من گذاشت
دکتر به عکس خیره شد و گفت محشری
🌟 #حسن_اسحاقی 🌟
@NafasseAmigh
💐🍃💐🍃💐