«نفیر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
﷽ زُغــٰال سُــرخ *روزنگاشت جهادی ۱۴۰۴ ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ (#قسمت_پنجم: یک عروسی، پُر از آتشبازی!)
﷽
زُغــٰال سُــرخ
*روزنگاشت جهادی ۱۴۰۴
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
(#قسمت_ششم: یک عروسی، پُر از آتشبازی!) *بخش سوم
[غوغایی بود که بیا و ببین] ... همدلی و #ولایت جاری بین مومنین، زیباترین چیزی که به عمرم دیدم را رقم زده بود. بوی محبت میآمد و عشق، و بوی ایمان. افرادی، از هزار کیلومتر آنطرفتر آمدهاند تا برای کسانی که نمیشناسند، عَمَلِگی کنند؛ حالا هم برای هرچه بهتر برگزار شدن ماه عسلِ زوجهایی که نمیشناسند، اینطور سر و دست میشکنند...
تا آخر مراسم، حدود ۵۰ میلیون تومان جمع شد. مجری، از خیر برگزاری مسابقه گذشت و قرار شد این ۵۰ تومان، بین عروس و دامادها تقسیم شود. حاجآقا مومنی هم قول داد اگر ۹ زوج با هم سفر کنند، با یک کاروان هماهنگ میکند تا اسکانشان هم رایگان باشد.
بعد از این قضایا، مجری با اصرار فراوان، یکی از اوستاکارهای شمالیِ بامزّه را دعوت کرد تا بیاید برای اجرا. اوستا هم هرچه از ترانههای مازنی بلد بود را خواند؛ از فولکلورهای عروسی گرفته تا کوچه بازاریهایش، و ایضا آهنگ معروفِ «شَنبَــه، یکشنبَـه...» یا همان «انجیر شله کاله». اجرای محلیترین آوازهای شمالیترین نقطهی کشور، در وسط یک عروسی در یکی از جنوبیترین مناطق کشور!
بقیه اوستاکارهای شمالی در عین حالی که دچار شرم نیابتی شده بودند، از خنده ریسه میرفتند. وسط این معرکه یواشکی دیدم حاجآقا، مثل علمایی که با مداحیِ شور، تکْ سینه میزنند، خیلی متین و باوقار، کف میزند.
بعد از اینها، نوبت آتشبازی بود. چراغها را خاموش کردند که آسمان بهتر دیده شود (فکر نمیکنم تاثیر خاصی داشت)؛ نوای «علی علی مولا» به سبک آهنگ سریال امام علی پخش میشد و آسمان هِی روشن و خاموش. خیلی خوش گذشت...
اما به نظرم مهمترین بخش جشن، صحبتهای پایانی آقای استاد بود. زیبا صحبت کرد؛ از این صحبت کرد که اگر قرار بود پول و امکانات و مراسمات آنچنانی بخواهد قوامدهنده زندگی مشترک باشد، بيشترين طلاقها در بالاشهرها ثبت نمیشد. از همه مهمتر، گفت: «دمتتان گرم که با "ازدواج ساده" زندگیتان را شروع کردید» و از طرف جهادیها، ازشان تشکر کرد. خیلی حال کردم با این کار. البته این را هم گفت که عروسیشان، همچین هم ساده نبوده! هیچ کس از ما چنين آتشبازی در مراسم ازدواجش نداشته! دلگرمی دادن به این زوجها، کاری بود که نقطهی پایان مراسم را گذاشت.
آخر سر هم قیمه بادمجانمان را گرفتیم و رفتیم اسکان. همینقدر ساده و بیتکلف...
#ادامه_دارد...
پ.ن: اگر شماهم میخواهید به کمکهزینهی سفر مشهدِ این ۹ زوج اضافه کنید، مبالغ خود را به شماره کارت زیر واریز کنید: (کلیک کنید تا کپی شود)
6037997950467465به نام مرکز نیکوکاری خانه طلاب لطفا، حتما و حتما، رسید را برای آیدی زیر ارسال کنید و قید کنید که برای کمک هزینه مشهد استفاده شود: @zainolabedin ┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄ یادداشتهای پارسال: صدسال تنهایی #جهادی #بشـاگـرد #زغال_سرخ #ازدواج_ســاده #حاج_عبدالله_والی @NafirNey
هدایت شده از م . حسینی
11.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#جهادی_جنگ
قسمت ۵۲
خیلی از مردم نمیدانستند که در محلهشان چه اتفاقی افتاده. کنجکاویشان بیشتر از دلیل انفجار و تخریبها بود. حتی اسم شهدا را هم نمیدانستند.
در مقتل شهدا، بچههای جهادی، در حد چهار پنج دقیقه، میزبان هیأتهای متعددی بودند.
از ترکشها شروع میشد و تا چرایی حضور جهادیها و ماموریت امروز مردم گفته میشد.
هیأتیهای متعددی به صرافت افتادند و مراجعه کردند که ما هم میخواهیم برای کمک بیاییم.
این از وظایف ائمه جماعات در محلات است که جریان ارادهی مردمشان را دست بگیرند و به مسائل محله و مصائب امت بپردازند.
#جهادی
@m_o_hoseini
هدایت شده از م . حسینی
#جهادی_جنگ
قسمت ۵۶
اینجا ساختمانِ کناری شهید باکوئیست
این خانه هم آسیب دیده و پنجره هایش شکسته. درب خانهشان از حجم نخاله باز نمیشد. پشتبامشان هم پر از آوار بود.
بچهها کمک کردند و خانه سرِپا شد.
اینجا شده بود مَقَرّ ما و همسایهها. ظهر چندتا از هیأتهای محل غذا آوردند. همسایههای بیخانمان هم جمع شدند، ما هم آمدیم و غذا خوردیم.
نوبتی میآمدیم که همه، جا شویم.
صاحبخانه، ماست و نوشابه خرید و از قاشقهایی که برای مهمانها میاورند برایمان آورد. یعنی هویت ما را فهمیده...جهادی با کارگر فرق دارد.
#جهادی
@m_o_hoseini