فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥واکنش جالب امام خامنه ای به پیام امام پس از ترور در حادثه ۶ تیر :
🌹 من بدین وسیله از همین جا عرض سلام و ارادت بیپایان خودم را خدمت امام امت عرض میکنم و به ایشان عرض میکنم که در مقابل حوادثی این چنینی، ما هیچ انتظاری نداریم و توقعی نداریم که کمترین رنجشی به خاطر ایشان بنشیند. ما معتقدیم که «سر خمّ می سلامت، شکند اگر سبویی.»
┏━━━ 🌷🌷🌷━━━┓
@Nagmahyefatamion
┗━━━🌷🌷━━
🌷نغمه های فاطمیون
🔴 مسابقه برای #تقوای بیشتر
💠مبادا دخترها و پسرهای جوان که حالا با هم #ازدواج میکنند، خیال کنند که همسرشان باید یک #فرشته باشد، نه اخلاق بدی، نه عیبی، نه نقصی، هیچی نداشته باشد. نه این #اشتباه است.
هیچ مردی و هیچ زنی را شما پیدا نمیکنید که یک عیبی، نقصی، ایرادی نداشته باشد.
💠 حالا این یکی که نصیب شما شده یک ایرادی دارد، دیگری ممکن است این ایراد را نداشته باشد، اما یک ایراد دیگر دارد. #مبادا بگویید که آره! ای کاش که مثلاً شوهر ما یک کسی بود که این عیب را نداشت! بدانید که آن کسی که این عیب را ندارد او یک عیب دیگری دارد.
💠 با هم #بسازید، بااخلاق هم بسازید، با عیبهای هم بسازید. البته یک عیبهایی هست که قابل برطرف شدن است، آنها راسعی کنید برطرف کنید.
یک عیبهایی هم هست که نه، عیب جسمی است، عیب روحی است، قابل برطرف شدن نیست، خب آنها را هم باید #بسازید. اشکالی هم ندارد و بدانید که «ارزش به تقواست.» هر دو سعی کنید تقوای تان را زیاد کنید و برتری به #تقوا پیدا کنید و مسابقه بگذارید برای پیدا کردن تقوای بیشتر.
🔰 #رهبر_معظم_انقلاب
۶۴/٧/٢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کارتون زیبا برای بچه های خوب 😊
یکی بود یکی نبود
🇮🇷 شهید مصطفی اردستانی🌷
#شادی_روح_شهدا_صلوات🌹
┏━━━ 🌷🌷🌷━━━┓
@Nagmahyefatamion
┗━━━🌷🌷━━
🌷نغمه های فاطمیون
بسم الله الرحمن الرحیم چهار، پنج روز از عزل بنیصدر میگذشت. جنگ با عراق و شورش منافقین بعد از اعلام جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی بحث داغ محافل بود. آیت الله خامنه ای تازه از جبهه ها برگشته و خدمت امام رسیده بودند.بعد از دیدار طبق برنامه ی شنبه ها عازم یکی از مساجد جنوب شهر برای سخنرانی بودند. خودرو حامل آیت الله خامنه ای که از جماران حرکت می کرد آن روز مهمان ویژه ای داشت.خلبان عباس بابایی،که میخواست درد دل هایش را با نماینده امام در شورای عالی دفاع در میان بگذارد. نیم ساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسیدند و گفتگوهای شان را در همان مسجد ادامه دادند.نماز ظهر تمام شد.آقا رفتن پشت تریبون ،نمازگزاران همان طور منظم در صفوف نماز نشسته بودند، پرسشهای نوشته مردم را به سخنران میدادند اگرچه بعضی از پرسشها تند و حتی گاهی بی ربط بود. آقا در سخنرانی مقدمهای چیدند تا به اینجا رسیدند که امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده و من می خواهم به بخشی از آنها پاسخ بدهم...
بین جمعیت ضبط صوتی دست به دست شد تا رسید به جوانی با قد متوسط و موهای فری و کت و پیراهن چهارخانه و صورتی با ته ریش مختصر ،که آن روزها کلیشه چهره و تیپ خیلی از جوانها بود خودش را رساند و ضبط صوت را گذاشت روی تریبون ،درست مقابل قلب سخنران، دستش را گذاشت روی دکمه پلی، شاسی تق تق صدا کرد و روشن نشد. مثل حالت پایان نوار.اما او رفت. یک دقیقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن.آقا همین طور که صحبت می کردند، گفتند: آقا این بلندگو را تنظیم کنید، بعد خودشان را به سمت چپ کشیدندو از پشت تریبون کمی عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند: در زمان امیرالمومنین زن در همه جوامع بشری نه فقط در میان عربها مظلوم بود. نه می گذاشتند درس بخواند، نه میگذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا کند نه ممکن بود در میدانهای...صدای انفجاربلند شد...
آقا که هنگام سخنرانی رو به جمعیت و پشت به قبله بودند با یک چرخش ۴۵ درجه ای به طرف پشت جایگاه افتادند. اولین محافظ خودش را بالای سر آقا رساند .مسجد کوچک بود و همان یک محافظ به تنهایی تلاش کرد که آقا را بیرون بیاورد. امام جماعت متحیر وسط مسجد مانده بود ،چشمش به یک ضبط صوت افتاد که مثل یک کتاب دو تکه شده بود روی جداره داخلی ضبط شکسته با ماژیک قرمز نوشته بودند: عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی...بیرون از مسجد، آقا در آغوش محافظ لحظاتی به هوش آمدند...سرشان را آوردند بالا. اما زود سرشان افتاد. ماشین محافظ هاانگار که ترمز نداشت با سرعتی غیر قابل تصور میراندند، در مسیر بیمارستان هر وقت به هوش می آمدند زیر لب زمزمه می کردند شهادتین می گفتند لب ها و چشم ها تکان می خوردند ،خیلی کم البته...
در خیابان قزوین خودرو به یک درمانگاه کوچک رسید.پنج نفر آدم با قیافه خون آلود و اسلحه به دست وارد درمانگاه شدند وآقا را روی دست،این طرف و آن طرف می بردند.با آن صورت خون آلود کسی امام جمعه شهر را نشناخت. دکتری با گوشی، دکتری ضربان قلب راگرفت: "نمیشود کاری کرد!"محافظ ها با سرعت به سمت در خروجی رفتند.پرستاری که تازه از راه رسیده بود پرسید:ایشان کی هستند؟دارند تمام می کنند.اسم آقای خامنهای راکه شنید گفت:ببریدش بیمارستان.اما یک کپسول اکسیژن هم با خودتان ببرید انگار کسی صدای آن پرستار رانشنید.کپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند:این کپسول لازمتان است. کپسول اکسیژن و پایه آهنی چرخدار رانمیشد برد... کپسول را تکیه دادند روی رکاب ماشین. پرستار نشست بالای سر آقا در تمام راه ماسک اکسیژن را روی صورت آقا نگه داشت وبه همه دلداری داد.یکی از محافظان پرسید: حالا کجا برویم؟ پرستار گفت:بیمارستان بهارلو جوادیه. محافظ بیسیم رابرداشت. کدشان"حافظ هفت"بود. مرکز:۵۰۵۰یعنی حافظ هفت،مجروح شده و کسی که پشت دستگاه بود بلند زد زیر گریه.حافظ یکدفعه توی بیسیم گفت:با مجلس تماس بگیر اسم دکتر فیاض بخش و چند نفر دیگر از پزشک ها را گفت...
فشار کم کم بالا آمد و دکترهادوباره شروع کردند.دکتر منافی همانطور که میآمد بیمارستان بهارلو تلفن زده بود که دکتر سهراب شیبانی جراح عروق و دکتر ایرج فاضل هم بیایند. آقای بهشتی هم دکتر زرگر را خبر کرده بود. دکتر محجوبی که حال و روز دکتر زرگر را دید گفت: نگران نباش من خونریزی را بند آوردم...عمل تا آخر شب طول کشید اما دیگر نمی شد درمان را آنجا ادامه داد کنترل امنیت بیمارستانبهارلو مشکل بود تنها بیمارستانی هم که می شد بعد از عمل مراقبت های لازم را به عمل آورد بیمارستان قلب بود آن موقع رئیس بیمارستان قلب دکتر میلانی نیا بود.چند ماه بعد نام همین بیمارستان را گذاشتند بیمارستان قلب شهید رجایی.هلیکوپتر خبر کردند نمی توانستند بیمار را از میان ازدحام مردم نگران بیرون ببرندمحافظ پشت بیسیم گفته بود که قلب ایشان صدمه دیده،رادیو هم همین را اعلام کرده بود.مردم نگران بودند که نکندقلب ایشان از کار افتاده باشدآمده بودند و میگفتند: قلب ما را بردارید وبه ایشان بدهید.با هزار ترفند هلیکوپتر را وسط میدان بیمارستان نشان دادند.تا برسند به بیمارستان قلب،خط مانیتور وضعیت نبض دو بار ممتد شد.دکتر ها می گفتند چند مرتبه تامرز شهادت رفته...
رسیدندبیمارستان بهارلو...ماشین را از در عقب بیمارستان بردند توی محوطه برانکارد آوردند و آقا را رساندند پشت در اتاق عمل...دکتر محجوبی از همدان آمده بود بیمارستان بهارلو تازه جراحی اش را تمام کرده بود داشت دستش را می شد که از اتاق عمل خارج شود، آقا را که با آن وضع دید گفت خیلی سریع دوباره اتاق عمل را آماده کنند...سمت راست بدن پر از ترکش بود و قطعات ضبط صوت.قسمتی ازسینه کاملاً سوخته بود.دست راست از کار افتاده بود و ورم کرده بود.ستخوان های کتف و سینه به راحتی دیده میشد ۳۷ واحد خون و فرآوردههای خونی به آقازدند.این همه خون واکنش های انعقادی را مختل کرد.دو سه بار نبض افتاد.چند بار مجبور شدند پانسمان را باز کنند و دوباره رگها را مسدود کنند.کیسه های خون را از هر دو دست و هر دو پا به بدن تزریق میکردند اما بازهم خونریزی ادامه داشت یک دفعه یکی از دکتر ها دست از کار کشید دستکش را درآورد و گفت دیگر تمام شد... فشار تقریباً صفر بود. یکی دیگر از دکترها به او تشر زد که چرا کشیده کنار...
بیمار تب و لرزه شدیدی داشت...چند پتو انداختند روی آقا... حتی گاهی دکترها بغلشان می کردند تا لرز را کمتر کنند... معلوم نبود منشاء این تب ها کجاست ضایعه کوچکی هم در ریه دیده می شد.آقا لوله تنفس داشتند و نمیتوانست حرف بزند و خودشان کاملاً حس کرده بودند که دست راستشان کار نمی کند اولین چیزی که با دست چپ نوشتند دو تا سوال بود:همراهان من چطورند؟مغز و زبان من کار خواهد کرد یا نه؟دکتر باقی روی سطحی از پوست بدن کار میکرد که برای ترمیم وپیوند به قسمتهای آسیب دیده برداشته بودند.زخم ها زیاد بودند درد زخم ها خیلی زیاد بود اما دکترها میگفتند تحمل آقا زیادتر است.می گفتند اصلاً مسکن ها به حساب نمی آیند.بحث دکترهااین بود که بالاخره تکلیف این دست چه میشود؟بااینکه روبه بهبود بود،ولی هیچ علامت حرکتی نداشت.چند نفر از جراحان بحث میکردند که دست قطع شود یا بماند؟ امام مرتب پیغام می دارند از اطرافیان میپرسیدند که آقا سیدعلی چطورند؟ پیامشان ساعت دو بعد از ظهر پخش شد.دکتر میلانی رادیو را گذاشت بیخ گوش آقا. آن موقع ایشان به هوش بودند.انگار جان تازه در وجودشان دمید جان گرفتند.حالشان بهتر بود. اما هنوز قضیه ۷۲ تن را نمی دانستند...