eitaa logo
ناحِله
1.1هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.8هزار ویدیو
125 فایل
بسم‌ربِ‌خالِقِ‌‌المَهـد؎✨ لاتَحْزَنْإِنَّ‌اللَّهَ‌مَعَنَا :) -غم‌مخور‌خدابا‌ماست🤍 کپی‌با‌ذکر‌صلوات‌حلاله‌مومن😉 کانال‌وقف‌‌امام‌زمان‌مون‌ِ . . . شروط‌ناحله 🌱↶ @sharayetr کانال‌عکس‌خام‌ناحله🌱↶ @N313Nahele متولد¹⁴⁰¹/⁷/¹🕊️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای عزیز ما:) مادوست داریم🖤!" •••┈✾°🌱°✾┈••• @Nahelah •••┈✾°🌱°✾┈•••
امیرالمومنین علیه السلام: خودسازے‌دࢪ‌گرو‌مبارزه با‌هواے‌نفس‌است. 💠 •••┈✾°🌱°✾┈••• @Nahelah •••┈✾°🌱°✾┈•••
امام‌صادق‌علیه‌السلام: پیش‌ازآنکه‌به‌حساب‌شما‌رسیدگی‌شود خودبه‌حسابتان‌رسیدگی‌کنید 💠 •••┈✾°🌱°✾┈••• @Nahelah •••┈✾°🌱°✾┈•••
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱 🌿 به زینـ‌ب گفتم: "جایزه‌ای که دادند چه بود؟" جواب داد: "یک بسته مداد رنگی." گفتم: "خودم برایت مداد رنگی می‌خرم. جایزه‌ات را من می‌دهم." روز بعد، جایزه را خریدم و به زینب دادم و خیلی تشویقش کردم. وقتی زینب می‌نشست و قرآن می‌خواند، یاد دوران بچگی خودم و رفتن به مکتب خانه می‌افتادم که به جایی هم نرسید. زینب بعد از شرکت در کلاس های قرآن و ارتباط با دخترهای خانواده‌ی کریمی‌، به حجاب علاقه‌مند شد. من و مادرم حجاب داشتیم، ولی دخترها هیچ کدام حجاب نداشتند، اما خیلی ساده بودند. زینب کوچک‌ترین دختر من بود، اما در همه‌ی کارها پیش قدم می‌شد. اگر فکر می‌کرد کاری درست است، انجام می‌داد و کاری به اطرافش نداشت. یک روز کنارم نشست و گفت:"مامان‌، من دلم می‌خواهد با حجاب شوم. " از شنیدن این حرفش خیلی خوشحال شدم. انگار غیر از این هم انتظار نداشتم. زینب نیمه‌ی دیگر من بود، پس حتما در دلش علاقه به حجاب وجود داشت. مادرم هم که شنید، خوشحال شد. زینب خیلی از روز های گرم تابستان پیش مادرم می‌رفت و خانه‌ی مادرم می‌ماند. مادرم همیشه مشکل گشا نذر می‌کرد. یک کتاب داستان قدیمی داشت که ماجرای عبدالله خارکن بود؛ مرد فقیری که از راه خارکنی زندگی می‌کرد. عبدالله خواب می‌بیند که اگر چهل روز درِ خانه‌اش را آب و جارو کند و مشکل گشا نذر کند، وضع زندگی‌اش تغییر می‌کند. عبدالله بعد از چهل روز مقداری سنگ قیمتی پیدا می‌کند و از آن به بعد، ثروتمند می‌شود.مادرم کتاب را دست دخترها می‌دا‌د و موقع پاک کردن مشکل گشا همه کتاب را می‌خواندند. مادرم داستان حضرت خضر نبی علیه سلام و امام علی علیه سلام را هم تعریف می‌کرد و دختر ها، مخصوصا زینب، با علاقه گوش می‌کردند و آخر سر هم پوست آجیل مشکل گشا را توی رودخانه می‌ریختند. وقتی بچه ها به سن نماز خواندن می‌رسیدند، مادرم آنها را به خانه‌اش می‌برد و نماز یادشان می‌داد. وقتی بچه ها نماز خواندن را یاد می‌گرفتند مادرم به آنها جایزه می‌داد. زینب سوال های زیادی از مادرم می‌پرسید. او خیلی کتاب می‌خواند و خیلی هم سوال می‌کرد. درسش خوب بود، ولی در کنار فهم و آگاهی‌اش، دل بزرگی هم داشت. وقتی خواهرش شهلا مریض می‌شد، خیلی بی قراری می‌کرد... ✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱 🌿 برخلاف زینب که صبور بود، شهلا تحمل درد و مریضی را نداشت. زینب به او می‌گفت: "چرا بی قراری می‌کنی؟ از خدا شفا بخواه، حتما خوب می‌شوی." شهلا می‌فهمید که زینب الکی نمی‌گوید و حرفش را از ته دلش می‌زند. زینب کلاس چهارم دبستان با حجاب شد. مادرم سه تا روسری برایش گرفت و زینب روسری سر می‌کرد و به مدرسه می‌رفت. بچه ها خیلی مسخره‌اش می‌کردند و امل صدایش می‌زدند. بعضی روز ها ناراحت به خانه می‌آمد. معلوم بود که گریه کرده است. می‌گفت: "مامان، همه‌ی بچه ها به من امل می‌گویند." یک روز به زینب گفتم: "تو برای خدا حجاب زدی یا برای مردم؟ " زینب گفت: "معلوم است برای خدا💚" گفتم: "پس بگذار بچه ها هرچه که دلشان می‌خواهد بگویند. " همان سالی که با حجاب شد، روزه هایش را شروع کرد. خیلی لاغر و نحیف بود. استخوان های بدنش از شدت لاغری بیرون زده بود. گاهی که با شهلا حرف‌شان می‌شد، با پاهایش که خیلی لاغر بود، به شهلا می‌زد. شهلا حسابی دردش می‌گرفت. برای اینکه کسی در خانه به حجاب و روزه گرفتنش ایراد نگیرد، از ده روز قبل از ماه رمضان، به خانه‌ی مادربزرگش می‌رفت. من با اینکه می‌دانستم از نظر جثه و بُنیه خیلی ضعیف است، جلویش را نمی‌گرفتم. مادرم آن زمان هنوز کولر نداشت و شب ها روی پشت بام کاه گلی می‌خوابید. مادرم هر سال ده یا پانزده روز جلوتر از ماه رمضان به پیشواز می‌رفت. شب اولی که زینب به آنجا رفت، به مادرم سفارش کرد که برای سحری بیدارش کند تا زینب هم به پیشواز ماه رمضان برود. مادرم دلش نیامد که زینب را صدا کند و نصفه شب آرام و بی صدا از روی پشت بام پایین رفت و به خیال خودش فکر می‌کرد که زینب خواب است. زینب از لبه‌ی پشت بام خودش را آویزان کرد و مادرم را صدا زد و گفت: "مادربزرگ، چرا برای سحری بیدارم نکردی؟ فکر میکنی سحری نخورم روزه نمی‌گیرم؟ مادربزرگ، به خدا من بی سحری روزه می‌گیرم. اشکالی ندارد؛ بی سحری روزه می‌گیرم. "... ‌ ✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
~`💬 -------•••🌱•••------- @Nahelah -------•••🌱•••-------
مراقب امـام حـسـیـن قلبمون باشیم (: •••┈✾°🌱°✾┈••• @Nahelah •••┈✾°🌱°✾┈•••
دلم هواتو کرده آقا جونم میشه بازم بیام پیشت؟🥺💛 •••┈✾°✨°✾┈••• @Nahelah •••┈✾°✨°✾┈•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا دعوت نمیکنی ؟!😅🖤 :) •••┈✾°🌱°✾┈••• @Nahelah •••┈✾°🌱°✾┈•••
💚:💚💚⁦⁦ ♡السَّلامُ‌ علیکَ‌ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی♡ 🌱أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪَ‌ألْـفَـرَج🌱 ・ 🌒قࢪاࢪ‌شبانہ🌒 شبتون‌مهدوے🌙
✨️🤍بسم الله الرحمن الرحیم🤍✨️ إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیک الْمُشْتَکی وَ عَلَیک الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اَللَّــهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَینَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِک مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِی یا عَلِی یا مُحَمَّدُ اِکفِیانِی فَإِنَّکمَا کافِیانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکمَا نَاصِرَانِ یا مَوْلانَا یا صَاحِبَ الزَّمَانِ اَلْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ 🌿«قرار روزانــه»🌿 •••┈✾°🌱°✾┈••• @Nahelah •••┈✾°🌱°✾┈•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشا به حال چشمانی که تورا میبینند:)🙂🌿 •••┈✾°🌱°✾┈••• @Nahelah •••┈✾°🌱°✾┈•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای عاشقا خبر خبر..! حسین داره دل میبره🙃🤍 (خیلی قشنگه🌿) •••┈✾°🌱°✾┈••• @Nahelah •••┈✾°🌱°✾┈•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برڪت زندگـے از گفتن یڪ یا زهراست بیمہ عمر شدم ، مادر سادات سلام ... (س)💚 ❤️ 💚 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| جانمان بر کف...) ‌•────•❁•────• @Nahelah ‌•────•❁•────•
🌱ولادت‌حضرت‌زهراوروز مبارک🌱 •••┈✾°🌱°✾┈••• @Nahelah •••┈✾°🌱°✾┈•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کلاس جبرانی برای براندازها😐😂 •••┈✾°🌱°✾┈••• @Nahelah •••┈✾°🌱°✾┈•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🌹❤️میلاد باسعادت حضرت فاطمه الزهرا(س) بانوی دو عالم گرامی باد🌹❤️ ☫اکبر -------•••❤️•••-------      @Nahelah -------•••❤️•••-------
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🛑مصاحبه با مردم 😎😂 🔻اسم مامانتو چی سیو کردی؟ ⁉️ و چندتا سوال چالشی خفن! 📌جواب جالب مردم رو ببینین! 🔻 https://eitaa.com/joinchat/2595225693Cb759e2481e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدن‌این‌کیلیپ‌بسیار‌واجبه❗ ‌•────•❁•────• @Nahelah ‌•────•❁•────•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیجے‌بودن‌چیزی‌نیست‌جز . . . ‌•────•❁•────• @Nahelah ‌•────•❁•────•
زیبا ترین تصویر از نقشه ی ایران اسلامی... زنی محجبه است او نقش اصلی را در بنیان خانواده دارد.«مادر وطن است» مادری که حجابش دریای خزر ماست و دامنش خلیج تا ابد فارس.... مرد با غیرت ایرانی هرگز به دشمنان اجازه ی دست درازی به وطنش را نخواهد داد. مادران_عزیز_روزتان_مبارک❤️
سلام با ناشناس اومدیم😁✨ ¹-تشکر🌱 (داستان شهیده زینب کمایی رو میگن) ²چه جای قشنگی زندگی میکنید 😍 ³ چقدر عالی التماس دعا 😍✨ ⁴ به به 😍🌹 ⁵ععع همشهری هستیم که 😁🌱 ⁶ ان شاء الله هرجایی که هستید سلامتی باشید🙏🏻😍 ⁷چشم 🍃 @atawaa ⁸شهر زیبای یزد 😍🌹 ⁹بلههه عالییی😍✨ خب از همه جا داشتیم و داریم😁 انشاءالله هرجا که هستید سلامت موفق باشید🌱🦋
 ✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱 🌿 من مرتب به سخنرانی امام گوش می‌کردم. وقتی شنیدم چه بلاهایی سر خانواده‌ی رضایی آورده بود و ساواک چطور مخالفان شاه را شکنجه کرده بود، تمام وجودم نفرت شد. از بچگی کربلا رفته بودم و گودال قتلگاه را دیده بودم، همیشه پیش خودم می‌گفتم اگر من زمان امام حسین علیه سلام زنده بودم، حتما امام حسین علیه سلام و حضرت زینب سلام‌الله‌علیها را یاری می‌کردم و هیچ وقت پیش یزید که طلا و جواهر داشت و همه را با پول می‌خرید، نمی‌رفتم.با شروع انقلاب، فرصتی پیش آمد که من و بچه هایم به صف امام حسین علیه سلام بپیوندیم. مهران در همه‌ی راهپیمایی ها شرکت می‌کرد، او به من شرط کرد که اگر می‌خواهید همراه با دخترها به راهپیمایی بیایید، آنها باید چادر بپوشند. زینب دوسال قبل از انقلاب با حجاب شده بود اما مینا و مهری و شهلا هنوز حجاب نداشتند. من دوتا از چادر های خود را برای مینا و مهری کوتاه کردم. همه‌ی ما با هم به تظاهرات می‌رفتیم. شهرام را هم با خودمان می‌بردیم. خانه‌ی ما نزدیک مسجد قدس بود. همه‌ی مردم آنجا جمع می‌شدند و راهپیمایی از همان جا شروع می‌شد. مینا، شهرام را نگه می‌داشت و زینب هم به او کمک می‌کردزینب هیچ وقت دختر بی تفاوتی نبود. نسبت به سنش که از همه‌ی دخترها کوچک تر بود، در هر کاری کمک می‌کرد. ما در همه‌ی راهپیمایی های زمان انقلاب شرکت کردیم. زندگی ما شکل دیگری شده بود. تا انقلاب، سرمان فقط در زندگی خودمان بود، ولی بعد از انقلاب نسبت به همه چیز احساس مسئولیت می‌کردیم.مسجد قدس پایگاه فعالیت بچه ها شده بود. چهار تا دخترها نمازهایشان را به جماعت در مسجد می‌خواندند؛ مخصوصا در ماه رمضان، آنها در مسجد نماز مغرب و عشا را به جماعت در مسجد می‌خواندند و بعد به خانه می‌آمدند. من در ماه رمضان سفره‌ی افطار را آماده می‌کردم و منتظر می‌نشستم تا بچه ها برای افطار از راه برسند. مهران در همان مسجد زندگی می‌کرد. من که می‌دیدم بچه‌هایم این طور در راه انقلاب زحمت می‌کشند، به همه‌ی آنها افتخار می‌کردم. انگار کربلا برپا شده بود و من و بچه‌هایم کنار اهل بیت بودیم. زینب فعالیت های انقلابی‌اش را در مدرسه‌ی شهرزاد آبادان شروع کرد. روزنامه دیواری می‌نوشت، سر صف قرآن می‌خواند، با کُمونیست ها و مجاهدین خلق جر و بحث می‌کرد و سر صف شعرهای انقلابی و دکلمه می‌خواند. چند بار با دخترهای گروهکی مدرسه درگیر شده بود و حتی کتکش زده بودند. مینا و مهری در دبیرستان سپهر، که اسمش بعد از انقلاب (صدیقه رضایی) شده بود، درس می‌خواندند. آنها چند سال بزرگ تر از زینب بودند و به همین نسبت آزادی بیشتری داشتند. من تا قبل از انقلاب اجازه نمی‌دادم دخترها تنها جایی بروند. زمستان‌ها برای مینا و مهری سرویس می‌گرفتم که مدرسه بروند. شهلا و زینب را هم خودم یا پسرها می‌بردیم و می‌آوردیم... ✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱