قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨ ✅ادامه شرح خطبه ۳ بخش ۲ ... جالب توجّه اين که در هيچ يک از روايات ندارد که او سمپاشى درباره
✨
✅ادامه شرح خطبه ۳ بخش ۲
... 2ـ در کتب بسيارى از منابع معروف (مانند: «ذخاير العقبى»، «مَطالِبُ السُّؤول» و «مناقب خوارزمى») آمده است که زن باردارى را که اعتراف به ارتکاب زنا کرده بود نزد «عمر» آوردند، «عمر» دستور به رجم او داد. در اثناى راه «على»(عليه السلام) با او برخورد کرده، فرمود: اين زن را چه شده است؟ گفتند: «عمر» دستور رجم او را صادر کرده است. «على»(عليه السلام)او را بازگرداند و به «عمر» گفت: «هذا سُلطانُکَ عَلَيْها فَما سُلْطانُکَ عَلى ما فى بَطْنِها; تو بر اين زن سلطه دارى (و مى توانى او را مجازات کنى) امّا سلطه و دليل تو بر آنچه در شکم اوست چيست؟» سپس افزود: شايد بر او نهيب زده اى و او را ترسانده اى (که اعتراف به گناه کرده است)؟ «عمر» گفت: چنين بوده است. فرمود: مگر نشنيده اى که پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: کسى که زير فشار از جهت زنجير يا زندان يا تهديد اعتراف کند اعتراف او اثرى ندارد؟ «عمر» او را رها کرده، گفت: «عَجَزَتِ النِّساءُ اَنْ تَلِدْنَ مِثْلَ عَلِىِّ بْنِ اَبى طالِب، لَوْلا عَلِىّ لَهَلَکَ عُمَرُ; مادران هرگز نمى توانند مثل «على بن ابى طالب(عليه السلام)بزايند اگر على نبود عمر هلاک مى شد»!(35)
3ـ در «صحيح ابى داود» که از صحاح معروف ستّه مى باشد از «ابن عباس» نقل شده: زن ديوانه اى را نزد «عمر» آوردند که مرتکب زنا شده بود، «عمر» با گروهى از مردم درباره او مشورت کرد و سرانجام دستور داد او را سنگسار کنند.
«على»(عليه السلام) بر او گذر کرده و فرمود: «ماجراى اين زن چيست؟ گفتند زن ديوانه اى است از فلان طايفه که مرتکب زنا شده است و عمر دستور سنگسار کردن او را داده»، فرمود: «او را باز گردانيد» و خودش به سراغ «عمر» رفت، فرمود: «اى عمر مگر نمى دانى که قلم تکليف از سه طايفه برداشته شده است: از ديوانه تا زمانى که خوب شود و از شخص خواب تا زمانى که بيدار شود و از کودک، تا زمانى که عاقل (و بالغ) گردد»؟ «عمر» گفت: «آرى مى دانم»! فرمود: «چرا دستور دادى اين زن ديوانه را سنگسار کنند»؟ گفت: «چيزى نيست و زن را رها کرد و شروع به تکبير گفتن کرد» (تکبير که نشانه پيروزى بر اشتباه خود بود)(36)
«مناوى» در «فيض الغدير» اين حديث را از «احمد» نقل کرده است و در ذيل آن آمده است که عمر گفت: «لَوْلا عَلِىّ لَهَلَکَ عُمَرُ».(37)
آنچه در بالا گفته شد بخش کوچکى است از آنچه در اين زمينه آمده است و اگر بخواهيد به سراغ همه آنها برويد کتاب مستقلى را تشکيل مى دهد، مرحوم «علامه امينى» يکصد مورد (آرى يکصد مورد) از موارد اشتباه او را که در منابع معروف اهل سنّت آمده است نقل کرده و اين فصل مشهور از کتابش را به نام «نوادر الاثر فى علم عمر» ناميده است(38) و اين همان است که در خطبه فوق از آن تعبير به «کثرت لغزشها و عذرخواهيها» شده است.
3ـ پاسخ به يک سؤال:
ترسيمى را که امام «على بن ابى طالب» در خطبه بالا از مشکلات و نابسامانيهاى مسلمانان در عصر خليفه دوّم کرده است ممکن است با ذهنيّتى که بسيارى از افراد نسبت به عصر عمر دارند و آن را يک عصر پيروزى و درخشان مى شمرند منافات داشته باشد و اين سؤال را به وجود آورد که اين گفتار چگونه با واقعيّتهاى موجود تاريخ سازگار است؟
توجّه به يک نکته دقيقاً مى تواند به اين سؤال پاسخ دهد و آن اين که ـ همان گونه که قبلا اشاره شد ـ بى شک عصر خليفه دوّم عصر پيروزيهاى چشمگير در سياست خارجى کشور اسلام بود; زيرا مسلمانان با الهام گرفتن از دستورات صريح قرآن در مورد جهاد، به جهاد دامنه دار و آزاديبخش دست زدند و هر سال و هر ماه شاهد پيروزيها و فتوحاتى در خارج کشور اسلامى بودند و منافع مادى فراوانى نصيب مسلمانان شد; اين پيروزيهاى چشمگير پرده اى بر ضعفها و نابسامانيهاى داخلى افکند همان گونه که در عصر ما نيز اين معنا کاملا مشهور است که گاه پيروزى يک دولت در سياست خارجيش همه چيز را تحت الشّعاع قرار مى دهد و پرده اى بر ضعفها و نابسامانيهاى داخلى مى افکند و درست به همين دليل است که سياست بازان حرفه اى گروه استکبار در عصر ما هنگامى که با نابسامانيهاى شديد داخلى روبه رو مى شوند سعى مى کنند با حرکات جديدى در سياست خارجى، پرده بر آن بيفکنند.
کوتاه سخن اين که امام(عليه السلام) سخن از خشونت و اشتباهات فراوان و مشکلات داخلى دوران خليفه دوّم مى گويد و حساب اين مطلب از مسأله فتوحات جداست.
📚پی نوشت:⬇️
#شرحخطبههاینهجالبلاغه
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨ ✅ادامه شرح خطبه ۳ بخش ۲ ... 2ـ در کتب بسيارى از منابع معروف (مانند: «ذخاير العقبى»، «مَطالِب
📚پی نوشت:
1. او در سال 13 هجرى بعد از حدود 2 سال و سه ماه خلافت، در ماه جمادى الاُخرى چشم از جهان فروبست (مروج الذهب، ج 2، ص 304، چاپ چهارم).
2. سوره بقره، آيه 188.
3. شرح ابن ابى الحديد، جلد 1، صفحه 174.
4. اعشى يکى از شعراى نامى معروف جاهليّت است، از يونس نحوى سؤال کردند برترين شاعر کيست؟ گفت: من فرد خاصّى را معين نمى کنم ولى مى گويم: «امرء القيس» است وقتى که سوار باشد، و «نابغه» است هنگامى که گرفتار ترس شود، و «زهير» است هنگامى که به چيزى علاقه مند شود، و «اعشى» است هنگامى که در حال طرب قرار گيرد.
او اسلام را درک کرد ولى توفيق تشرّف به اسلام براى او حاصل نشد و چون چشمش ضعيف بود به او «اعشى» مى گفتند و در آخر عمر نابينا شد و اسم او «ميمون بن قيس» است و منظورش از شعر بالا اشاره به زمانى است که همنشين «حيان» برادر «جابر» يکى از بزرگان «يمامه» بود که «اعشى» در آن زمان در نعمت و احترام فراوان مى زيست هنگامى که آن زندگى را مقايسه با وضع خودش در بيابانهاى مکّه و مدينه مى کند که براى تحصيل حدّاقل زندگى بايد بر پشت شتر سوار شود و بيابانها را زير پا بگذارد، مى گويد: آن زندگى کجا و اين زندگى کجا!
5. شرح ابن ميثم، ج 1، ص 257.
6. اين حديث از احاديثى است که در کتب شيعه و اهل سنّت به صورت گسترده نقل شده است: «ابن ابى الحديد» در شرح خود دو تعبير بالا را آورده است (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 169).
«شيخ محمد عبده» دانشمند بزرگ مصرى در شرح نهج البلاغه خويش مى گويد: بعضى روايت کرده اند که «ابوبکر» بعد از بيعت گفت: اَقيلُونى فَلَسْتُ بِخَيْرِکُمْ»، ولى غالب دانشمندان، اين روايت را به اين صورت نپذيرفته و گفته اند: روايت به صورت: «وُلّيتُکُمْ وَلَسْتُ بِخَيْرِکُمْ» مى باشد. (شرح نهج البلاغه عبده، ص 86، ذيل همين خطبه)
در پاورقيهاى «احقاق الحق» از «ابن حسنويه» محدث «حنفى موصلى» در کتاب «دُرّ بحر المناقب» حديث مفصّلى در اين زمنيه نقل مى کند که در آخر آن آمده است که ابوبکر گفت: «اَقِيْلُونى فَلَسْتُ بِخَيْرکُمْ وَ عَلِىّ فيکُمْ; مرا رها کنيد که بهترين شما نيستم در حالى که على در ميان شماست» (احقاق الحق، ج 8، ص 240).
«طبرى» مورخ معروف مى نويسد: «ابوبکر» بعد از بيعت «سقيفه» خطبه اى خواند و در ضمن آن گفت: «اَيُّهَا النّاسُ فَاِنّى قَدْ وَلِّيْتُ عَلَيْکُمْ وَلَسْتُ بِخَيْرِکُمْ; اى مردم مرا به خلافت بر شما برگزيده اند در حالى که بهترين شما نيستم» (تاريخ طبرى، ج 2، ص 450 چاپ مؤسسه اعلمى بيروت).
«ابن قتيبه دينورى» در «الامامة و السياسة» نقل مى کند که ابوبکر با چشم گريان به مردم گفت: «لا حاجَةَ لى فى بَيْعَتِکُمْ اَقِيْلُونى بَيْعَتى; من نيازى به بيعت شما ندارم بيعت مرا باز گردانيد» (الامامة و السياسة، ج 1، ص 20).
7. شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 169.
8. نهج البلاغه، خطبه 173.
9. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 169.
10. «حوزة» به معناى ناحية و طبيعت آمده، از مادّه «حيازت» به معناى جمع کردن و بر گرفتن است.
11. «کلم» در اصل به معناى زخم و جرح است و کلام را از اين جهت کلام مى گويند که اثر قاطع در طرف مقابل مى گذارد.
12. «عثار» به معناى لغزش است.
13. «صَعْبَة» به معناى انسان يا حيوان سرکش است و نقطه مقابل آن «ذلول» به معناى رام مى باشد و «صعبة» در اين جا اشاره به ناقه صعبه (شتر سرکش) است.
14. «اَشْنَقَ» به معناى کشيدن زمان ناقه و مانند آن است و «شِناق» بر وزن کتاب به ريسمانى گفته مى شود که دهان مشک را با آن مى بندند.
15. «خَرَمَ» از ماده «خَرم» (بر وزن چرم) به معناى پاره کردن و شکافتن است.
16. «اَسْلَس» از ماده «سَلَس» (بر وزن قفس) و «سلاسة» به معناى سهولت و آسانى است بنابراين اسلس به معناى «رها کرد و سهل و آسان گرفت» مى باشد.
17. «تقحّم» از ماده «قحوم» (بر وزن شعور) به معناى انداختن خويشتن در چيزى بدون فکر و مطالعه است.
18. بعضى احتمال سوّمى در اين جا داده اند که منظور از آن خلافت در عصر خود امام(عليه السلام)است که شرايط و اوضاع، امام(عليه السلام) را در ميان دو مشکل قرار داد، ولى اين احتمال بسيار بعيد به نظر مى رسد.
19. «مُنَى» از ماده «مَنْو» (بر وزن بند) به معناى مبتلا شدن است.
20. «خبط» در اصل به معناى پايکوبى شتر بر زمين است و سپس به حرکات حساب نشده و بى پروا اطلاق شده است و لازمه آن عدم حفظ تعادل به هنگام راه رفتن است.
21. «شماس» به معناى سرکشى و بدخلقى است.
22. «تلوّن» به معناى تغيير حال دادن يا رنگ عوض کردن است.
23. «اعتراض» در اصل به معناى حرکت در عرض جاده آمده و اشاره به حرکات ناموزون و غير مستقيم مى باشد.
24. الغدير، ج 6، ص 291.
25. «الغدير» ج 6، ص 291.
26. الغدير، ج 6، ص 290.
27. الدرّالمنثور، ج 6، ص 317.
28. الدرّالمنثور، ج 6،
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
📚پی نوشت: 1. او در سال 13 هجرى بعد از حدود 2 سال و سه ماه خلافت، در ماه جمادى الاُخرى چشم از جهان ف
ص 323.
29. به کنز العمّال , جلد 11 , صفحه 322 (حديث 31627) و ملل و نحل شهرستاني , جلد 1 , صفحه 114 مراجعه شود.
30. نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 181.
31. همان مدرک.
32. سوره نساء، آيه 20.
33. «سنن بيهقى»، ج 7، ص 233.
34. از جمله «سيوطى» در «الدّرالمنثور»، «زمخشرى» در «کشّاف» (ذيل آيه فوق) و نويسنده کنزالعمّال در کتاب خود، ج 8، ص 298 و ابن ابى الحديد در شرح خود، ج 1، ص 182.
35. ذخاير العقبى، ص 80; مطالب السؤول، ص 13; مناقب خوارزمى، ص 48; اربعين فخر رازى، ص 466 (طبق نقل الغدير، ج 6، ص 110).
36. صحيح ابى داود، ج 4، ص 140 (کتاب حدود، ح 4399).
37. نقل از کتاب «السبعة من السلف من الصحاح الستّة» نوشته مرحوم فيروز آبادى، ص 95.
38. الغدير، ج 6، ص 83 تا 324.
هدایت شده از قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
🌷🌿
📕نهج البلاغه/خطبه۶۴
🍃تشويق به عمل صالح🌷
🔹شتافتن به سوي اعمال پسنديده
اي بندگان خدا! از خدا بپرهيزيد. و با اعمال نيكو به استقبال اجل برويد، با چيزها فاني شدني دنيا آنچه كه جاويدان مي ماند خريداري كنيد. از دنيا كوچ كنيد كه براي كوچ دادنتان تلاش مي كنند، آماده مرگ باشيد كه بر شما سايه افكنده است، چون مردمي باشيد كه بر آنها بانگ زدند و بيدار شدند، و دانستند دنيا خانه جاويدان نيست و آن را با آخرت مبادله كردند. خداي سبحان شما را بيهوده نيافريد، و بحال خود وانگذاشت، ميان شما تا بهشت يا دوزخ، فاصله اندكي جز رسيدن مرگ نيست. زندگي كوتاهي كه گذشتن لحظه ها از آن مي كاهد، و مرگ آن را نابود مي كند، سزاوار است كه كوتاه مدت باشد، زندگي كه شب و روز آن را به پيش مي راند بزودي پايان خواهد گرفت، مسافري كه سعادت يا شقاوت همراه مي برد بايد بهترين توشه را با خود بردارد، از اين خانه دنيا زاد و توشه برداريد كه فرداي رستاخيز نگهبانتان باشد. بنده خدا بايد از پروردگار خود بپرهيزد، خود را پند دهد و توبه را پيش فرستد، و بر شهوات غلبه كند، زيرا زمان مرگ پنهان، و آرزوها فريبنده اند، و شيطان، همواره با اوست و گناهان را زينت و جلوه مي دهد تا بر او تسلط يابد، انسان را در انتظار توبه نگه مي دارد كه آن را تاخير اندازد، و تا زمان فرا رسيدن مرگ از آن غفلت نمايد. واي بر غفلت زده اي كه عمرش بر ضد او گواهي دهد، و روزگار او را به شقاوت و پستي كشاند، از خدا مي خواهيم كه ما و شما را برابر نعمتها مغرور نسازد، و هيچ چيزي ما را از اطاعت پروردگار باز ندارد، كه پس از فرا رسيدن مرگ دچار پشيماني و اندوه نگرداند.
🍃🌹
شرح_صوتی_خطبه_۶۴.mp3
10.29M
✅شرح خطبه ۶۴
🔹نکوهش دنیا 🍃 روش برخورد با دنیا
/بنیادمجازینهجالبلاغه
🌺🌿
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨ ✅ادامه تفسیر سوره آل عمران ... ولى اهل ، معنى وسیعى دارد و بر همه اطلاق مى گردد، همچنین آل
✨
✅ادامه تفسیر سوره آلعمران
🌷آیه ۳۵
🍃عمران و دخترش مریم
به دنبال اشاره اى که به عظمت آل عمران در آیات قبل آمده بود، در این آیات سخن از عمران و دخترش مریم به میان مى آورد، و به طور فشرده چگونگى تولد، پرورش و بعضى از حوادث مهم زندگى این بانوى بزرگ را بیان مى کند.
توضیح این که:
از تواریخ و اخبار اسلامى و گفته مفسران استفاده مى شود که حَنَّة و اَشیاع دو خواهر بودند که اولى به همسرى عمران از شخصیت هاى برجسته بنى اسرائیل در آمد و دومى را زکریا پیامبر خدا به همسرى انتخاب کرد.(۱)
سال ها گذشت که از همسر عمران ، حَنَّه فرزندى متولد نشد، روزى زیر درختى نشسته بود، پرنده اى را دید که به جوجه هاى خود غذا مى دهد، مشاهده این محبت مادرانه، آتش عشق فرزند را در دل او شعله ور ساخت و از صمیم دل از درگاه خدا تقاضاى فرزندى کرد و چیزى نگذشت که این دعاى خالصانه به هدف اجابت رسید و باردار شد.
از بعضى از روایات استفاده مى شود: خداوند به عمران وحى فرستاده بود پسرى پر برکت که مى تواند بیماران غیر قابل علاج را درمان کند و مردگان را به فرمان خدا حیات بخشد به او خواهد داد که به عنوان پیامبر به سوى بنى اسرائیل فرستاده مى شود.
او این جریان را با همسر خود حَنَّه در میان گذاشت، لذا هنگامى که او باردار شد، تصور کرد فرزند مزبور همان است که در رحم دارد، بى خبر از این که جنینى که در رحم او است مادر آن فرزند (مریم) مى باشد.
و به همین دلیل، نذر کرد پسر را خدمتگزار خانه خدا بیت المقدس ، نماید اما به هنگام تولد، مشاهده کرد دختر است، نگران شد که با این وضع چه کند؟.
زیرا خدمتکاران بیت المقدس از میان پسران انتخاب مى شدند، و سابقه نداشت دخترى به این عنوان انتخاب گردد،(۲) این توضیح.
و اما تفسیر آیه:
در نخستین آیه مى فرماید: به یاد آرید هنگامى را که همسر عمران گفت: خداوندا! آنچه را در رحم دارم براى تو نذر کردم که محرر (و آزاد براى خدمت خانه تو) باشد، آن را از من بپذیر که تو شنوا و دانائى (إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ ما فی بَطْنی مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ).(۳)
در این آیه، اشاره به نذر همسر عمران به هنگام باردارى شده، او تصور مى کرد فرزندش (با توجه به بشارت خداوند) پسر است، و از این رو واژه مُحَرَّراً (یا معادل دیگر در زبان دیگر) را به کار برد، نه مُحَرَّرَةً و از خدا خواست که نذر او را پذیرا شود.
واژه مُحَرَّراً از ماده تحریر گرفته شده که به معنى آزاد ساختن است.
و در اصطلاح آن زمان به فرزندانى گفته مى شد که: به خدمت معبد و خانه خدا در مى آمدند، تا نظافت و سایر خدمات را بر عهده گیرند و به هنگام فراغت مشغول عبادت پروردگار شوند.
از آنجا که آنها از هر گونه خدمت به پدر و مادر آزاد بودند، به آنها مُحَرَّر گفته مى شد، و یا از این جهت که خالص از هر گونه تلاش و کوشش دنیوى بوده اند، به آنها مُحَرَّر مى گفتند.
بعضى گفته اند: این دسته از کودکان از موقعى که توانائى بر این خدمات داشتند تا سن بلوغ، وظایف خود را زیر نظر پدران و مادران انجام مى دادند و پس از رسیدن به سن بلوغ، تعیین سرنوشتشان به دست خودشان بود، اگر مى خواستند به کار در معبد پایان داده و بیرون مى رفتند و اگر تمایل داشتند بمانند، مى ماندند.
بعضى گفته اند: اقدام همسر عمران به نذر، دلیل بر آن است، که عمران در همان حال باردارى او از دنیا رفته بود، و گر نه، بعید بود او مستقلاً چنین نذرى کند.
پس از آن مى افزاید: هنگامى که فرزند خود را به دنیا آورد (و او را دختر یافت) گفت: پروردگارا! من او را دختر آوردم (فَلَمّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُها أُنْثى).
البته خدا از آنچه او به دنیا آورده بود آگاه تر بود (وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ).
سپس افزود: تو مى دانى که دختر و پسر (براى هدفى که من نذر کرده ام) یکسان نیستند (وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالأُنْثى).
دختر، پس از بلوغ، عادت ماهانه دارد و نمى تواند در مسجد بماند، به علاوه نیروى جسمى آنها یکسان نیست، و نیز مسائل مربوط به حجاب و باردارى و وضع حمل ادامه این خدمت را براى دختر مشکل مى سازد و لذا همیشه پسران را نذر مى کردند.
از قرائن موجود در آیه و روایاتى که در تفسیر آیه وارد شده است، استفاده مى شود: وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالأُنْثى: پسر همانند دختر نیست از زبان مادر مریم است، هر چند بعضى احتمال داده اند: از کلام خدا باشد ولى بعید به نظر مى رسد.
در اینجا این سؤال پیش مى آید که مادر مریم، قاعدتاً مى بایست بگوید: وَ لَیْسَتِ الأُنْثى کَالذَّکَرِ: این دختر همانند پسر نیست ; زیرا او دختر آورده بود، نه پسر و لذا گفته اند:
... ادامه در پست بعدی ⬇️