#هر_روز_یک_داستان
#داستان_یک
شرط ورود به بهشت✅
امام_باقر علیه السلام فرمودند :
عرب باديه نشينى نزد پيامبر_اکرم صلى الله عليه و آله آمد و گفت :
اى پيامبر خدا ! آيا بهشت بهايى دارد؟
فرمود : بله .
گفت : بهايش چيست؟
فرمود : " لا إله إلّا الله " كه بنده ی صالح ، آن را از روى اخلاص بگويد .
گفت : اخلاص آن چيست؟
فرمود : عمل كردن به آنچه که من براى آن فرستاده شده ام و دوست داشتن اهل_بيت من .
گفت : دوست داشتن اهل بيت شما، از حقوق آن است؟
فرمود : آرى . دوست داشتن آنان ، بزرگ ترين حقّ آن است .
📚منبع :
أمالی طوسی ، ص ۵۸۳
🌹{ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج }🌹
📿 🕋 @Namazbandige 🕋 📿
#هر_روز_یک_داستان
#داستان_دو
یکی از شب ها در حرم مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام، جماعتی از دانشجویان مسلمان اروپا برای دیدار با امام آمده بودند که ظاهر آنها، یک ظاهر ناپسندی در محیط ما بود؛ چه از نظر وضع و قیافه و لباس و چه از نظر طرز برخورد و صحبت؛ اما ما شاهد بودیم که امام به گونه ای با آنان برخورد کرد که گویی با دوستان قدیمی اش نشسته و مشغول صحبت است.
آنها آن چنان مجذوب امام بودند که پس از چند دقیقه صحبت، با یک دنیا نیرو، ایمان و امید، از کنار وی برخاستند👌
🌹{ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج }🌹
📿 🕋 @Namazbandige 🕋 📿
♻️کلاس بندگی♻️
#هر_روز_یک_داستان
✅تعلیم وتعلم
🌺رسول اكرم صلّی الله علیه و آله🌺
✅ وارد مسجد (مسجد مدینه) شدند، چشمشان به دو اجتماع افتاد كه از دو دسته تشكیل شده بود و هر دسته ای حلقه ای تشكیل داده سرگرم كاری بودند.
1⃣ یك دسته مشغول عبادت و ذكر و 2⃣ دسته ی دیگر به تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم بودند. هر دو دسته را از نظر گذرانیدند و از دیدن آنها مسرور و خرسند گشتند؛
به كسانی كه همراهشان بودند رو كردند و فرمودند: 👇
«این هر دو دسته كار نیك می كنند وبر خیر و سعادتند. » آنگاه جمله ای اضافه كردندکه: «لكن من برای تعلیم و دانا كردن فرستاده شده ام. » پس خودش به طرف همان دسته كه به كار تعلیم و تعلم اشتغال داشتند رفت و در حلقه ی آنها نشست.
📚داستان،راستان|شهیدمتفکرآیتاللهمطهری
(رحمةاللهعلیه)⚜
🌹{ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج }🌹
📿 🕋 @Namazbandige 🕋 📿
♻️کلاس بندگی♻️
#هر_روز_یک_داستان
بستن زانوی شتر
قافله چندین ساعت راه رفته بود. آثار خستگی در سواران و در مركبها پدید گشته بود. همینكه به منزلی رسیدند كه آنجا آبی بود، قافله فرود آمد. رسول اكرم نیز كه همراه قافله بود شتر خویش را خوابانید و پیاده شد. قبل از همه چیز، همه در فكر بودند كه خود را به آب برسانند و مقدمات نماز را فراهم كنند.
رسول اكرم بعد از آنكه پیاده شد، به آن سو كه آب بود روان شد، ولی بعد از آنكه مقداری رفت، بدون آنكه با احدی سخنی بگوید به طرف مركب خویش بازگشت.
اصحاب و یاران باتعجب با خود می گفتند آیا اینجا را برای فرودآمدن نپسندیده است و می خواهد فرمان حركت بدهد؟ چشمها مراقب و گوشها منتظر شنیدن فرمان بود. تعجب جمعیت هنگامی زیاد شد كه دیدند همینكه به شتر خویش رسید، زانوبند را برداشت و زانوهای شتر را بست و دومرتبه به سوی مقصد اولی خویش روان شد.
فریادها از اطراف بلند شد: «ای رسول خدا! چرا ما را فرمان ندادی كه این كار را برایت بكنیم، و به خودت زحمت دادی و برگشتی؟ ما كه با كمال افتخار برای انجام این خدمت آماده بودیم. » .
در جواب آنها فرمود: «هرگز از دیگران در كارهای خود كمك نخواهید.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص: 199
🌹{ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج }🌹
📿 🕋 @Namazbandige 🕋 📿
♻️کلاس بندگی♻️
#هر_روز_یک_داستان
مستمند و ثروتمند
رسول اكرم صلی اللّه علیه و آله طبق معمول در مجلس خود نشسته بود. یاران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگین انگشتر در میان گرفته بودند. در این بین یكی از مسلمانان- كه مرد فقیر ژنده پوشی بود- از در رسید و طبق سنت اسلامی- كه هركس در هر مقامی هست، همینكه وارد مجلسی می شود باید ببیند هر كجا جای خالی هست همان جا بنشیند و یك نقطه ی مخصوص را به عنوان اینكه شأن من چنین اقتضا می كند در نظر نگیرد- آن مرد به اطراف متوجه شد، در نقطه ای جایی خالی یافت، رفت و آنجا نشست. از قضا پهلوی مرد متعین و ثروتمندی قرار گرفت. مرد ثروتمند جامه های خود را جمع كرد و خودش را به كناری كشید. رسول اكرم كه مراقب رفتار او بود به او رو كرد و گفت:
«ترسیدی كه چیزی از فقر او به تو بچسبد؟ ! » .
- نه یا رسول اللّه! .
- ترسیدی كه چیزی از ثروت تو به او سرایت كند؟ .
- نه یا رسول اللّه! .
- ترسیدی كه جامه هایت كثیف و آلوده شود؟ .
- نه یا رسول اللّه!
- پس چرا پهلو تهی كردی و خودت را به كناری كشیدی؟ .
- اعتراف می كنم كه اشتباهی مرتكب شدم و خطا كردم. اكنون به جبران این خطا و به كفاره ی این گناه حاضرم نیمی از دارایی خودم را به این برادر مسلمان خود كه درباره اش مرتكب اشتباهی شدم ببخشم.
مرد ژنده پوش: «ولی من حاضر نیستم بپذیرم »
جمعیت: چرا؟ .
- چون می ترسم روزی مرا هم غرور بگیرد و با یك برادر مسلمان خود آنچنان رفتاری بكنم كه امروز این شخص با من كرد.
🥀شهادت امام جعفر صادق علیه السلام
برتمامی دوستان اهلبیت تسلیت باد🥀
🌹{ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج }🌹
📿 🕋 @Namazbandige 🕋 📿
♻️کلاس بندگی♻️
#هر_روز_یک_داستان
امیرالمومنین و عاصم
امیرالمومنین {صلواتاللهوسلامهعلیہ}بعد از خاتمه ی جنگ جمل وارد شهر بصره شد. در خلال ایامی كه در بصره بود، روزی به عیادت یكی از یارانش به نام «علاء بن زیاد حارثی» رفت. این مرد خانه ی مجلل و وسیعی داشت. علی همینكه آن خانه را با آن عظمت و وسعت دید، به او گفت: «این خانه ی به این وسعت به چه كار تو در دنیا می خورد، در صورتی كه به خانه ی وسیعی در آخرت محتاجتری؟ ! ولی اگر بخواهی می توانی كه همین خانه ی وسیع دنیا را وسیله ای برای رسیدن به خانه ی وسیع آخرت قرار دهی؛ به اینكه در این خانه از مهمان پذیرایی كنی، صله ی رحم نمایی، حقوق مسلمانان را در این خانه ظاهر و آشكارا كنی، این خانه را وسیله ی زنده ساختن و آشكار نمودن حقوق قرار دهی و از انحصار مطامع شخصی و استفاده ی فردی خارج نمایی. »
علاء: «یا امیرَالمؤمنین! من از برادرم عاصم پیش تو شكایت دارم. » چه شكایتی داری؟
- تارك دنیا شده، جامه ی كهنه پوشیده، گوشه گیر و منزوی شده، همه چیز و همه كس را رها كرده.
- او را حاضر كنید! .
عاصم را احضار كردند و آوردند. علی علیه السلام به او رو كرد و فرمود: «ای دشمن جان خود، شیطان عقل تو را ربوده است، چرا به زن و فرزند خویش رحم نكردی؟ آیا تو خیال می كنی كه خدایی كه نعمتهای پاكیزه ی دنیا را برای تو حلال و روا ساخته ناراضی می شود از اینكه تو از آنها بهره ببری؟ تو در نزد خدا كوچكتر از این هستی. » .
عاصم: «یا امیرالمؤمنین، تو خودت هم كه مثل من هستی، تو هم كه به خود سختی می دهی و در زندگی بر خود سخت می گیری، تو هم كه جامه ی نرم نمی پوشی و غذای لذیذ نمی خوری، بنابراین من همان كار را می كنم كه تو می كنی و از همان راه می روم كه تو می روی. » .
- اشتباه می كنی. من با تو فرق دارم. من سمتی دارم كه تو نداری. من در لباس پیشوایی و حكومتم. وظیفه ی حاكم و پیشوا وظیفه ی دیگری است. خداوند بر پیشوایان عادل فرض كرده كه ضعیف ترین طبقات ملت خود را مقیاس زندگی شخصی خود قرار دهند و آن طوری زندگی كنند كه تهیدست ترین مردم زندگی می كنند، تا سختی فقر و تهیدستی به آن طبقه اثر نكند. بنابراین من وظیفه ای دارم و تو وظیفه ای .
جنگ جمل در نزدیكی بصره بین امیرالمؤمنین علی علیه السلام از یك طرف و عایشه و طلحه و زبیر از طرف دیگر واقع شد. به این مناسبت «جنگ جمل» نامیده شد كه عایشه در حالی كه سوار بر شتر بود سپاه را رهبری می كرد (جمل در عربی یعنی شتر) . این جنگ را عایشه و طلحه و زبیر بلافاصله بعد از استقرار خلافت بر علی علیه السلام و دیدن سیرت عادلانه ی آن حضرت كه امتیازی برای طبقات اشراف قائل نمی شد بپا كردند، و پیروزی با سپاه علی علیه السلام شد.
🌹{ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج }🌹
📿 🕋 @Namazbandige 🕋 📿
♻️کلاس بندگی♻️
#هر_روز_یک_داستان
اعرابی و رسول اکرم{صلّےاللهعلیهوآلہوسلّم}
عربی بیابانی و وحشی وارد مدینه شد و یكسره به مسجد آمد تا مگر از رسول خدا سیم و زری بگیرد. هنگامی وارد شد كه رسول اكرم در میان انبوه اصحاب و یاران خود بود. حاجت خویش را اظهار كرد و عطائی خواست. رسول اكرم چیزی به او داد، ولی او قانع نشد و آن را كم شمرد، بعلاوه سخن درشت و ناهمواری بر زبان آورد و نسبت به رسول خدا جسارت كرد. اصحاب و یاران سخت در خشم شدند و چیزی نمانده بود كه آزاری به او برسانند، ولی رسول خدا مانع شد.
رسول اكرم بعداً اعرابی را با خود به خانه برد و مقداری دیگر به او كمك كرد.
ضمنا اعرابی از نزدیك مشاهده كرد كه وضع رسول اكرم به وضع رؤسا و حكامی كه تاكنون دیده شباهت ندارد و زر و خواسته ای در آنجا جمع نشده.
اعرابی اظهار رضایت كرد و كلمه ای تشكرآمیز بر زبان راند. در این وقت رسول اكرم به او فرمود: «تو دیروز سخن درشت و ناهمواری بر زبان راندی كه موجب خشم اصحاب و یاران من شد. من می ترسم از ناحیه ی آنها به تو گزندی برسد. ولی اكنون در حضور من این جمله ی تشكرآمیز را گفتی. آیا ممكن است همین جمله را در حضور جمعیت بگویی تا خشم و ناراحتی كه آنان نسبت به تو دارند از بین برود؟ » اعرابی گفت: «مانعی ندارد. »
روز دیگر اعرابی به مسجد آمد، درحالی كه همه جمع بودند. رسول اكرم رو به جمعیت كرد و فرمود: «این مرد اظهار می دارد كه از ما راضی شده، آیا چنین است؟ » اعرابی گفت: «چنین است» و همان جمله ی تشكرآمیز كه در خلوت گفته بود تكرار كرد. اصحاب و یاران رسول خدا خندیدند.
در این هنگام رسول خدا رو به جمعیت كرد و فرمود: «مثل من و این گونه افراد، مثل همان مردی است كه شترش رمیده بود و فرار می كرد، مردم به خیال اینكه به صاحب شتر كمك بدهند فریاد كردند و به دنبال شتر دویدند. آن شتر بیشتر رم كرد و فراری تر شد. صاحب شتر مردم را بانگ زد و گفت خواهش می كنم كسی به شتر من كاری نداشته باشد، من خودم بهتر می دانم كه از چه راه شتر خویش را رام كنم.
«همینكه مردم را از تعقیب باز داشت، رفت و یك مشت علف برداشت و آرام آرام از جلو شتر بیرون آمد. بدون آنكه نعره ای بزند و فریادی بكشد و بدود، تدریجا درحالی كه علف را نشان می داد جلو آمد. بعد با كمال سهولت مهار شتر خویش را در دست گرفت و روان شد.
«اگر دیروز من شما را آزاد گذاشته بودم حتما این اعرابی بدبخت به دست شما كشته شده بود- و در چه حال بدی كشته شده بود، در حال كفر و بت پرستی- ولی مانع دخالت شما شدم و خودم با نرمی و ملایمت او را رام كردم. »
📚منبع:
داستان_راستان
{🌾إِلهیبِأَمِیرِالمُؤمِنین🌾}
{🌸عَجِّلْلِوَلِیِّکـَـالْفَرَج🌸}
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📿 🕋 @Namazbandige 🕋 📿