eitaa logo
نماز اول وقت
96 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
5.9هزار ویدیو
304 فایل
﷽♥️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ‍‍‍الفرج❁ امام صادق(ع): اولین چیزى که از هر انسانى سؤال مى شود نماز است، در صورتى که نماز او پذیرفته بود بقیه اعمال او نیز امکان دارد پذیرفته شود. ولى اگر نماز.... https://harfeto.timefriend.net/16861702623760
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه عرب بادیه نشین (از فضایل و مناقب پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) و حضرت فاطمه زهرا(س)) ✅نویسنده: زهرا محقق ✅کاری از گروه نویسندگی در مسیر مادری ✅ تلخیصی از قصه عرب بادیه نشین از آقای محسن نعما، کتاب ریحانه پیامبر 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 به نام خدا یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. بیابون پر بود از خیمه های سیاه که هر قبیله ای برای خودشون برپا کرده بودن. قبیله بنی سلیم یکی از همین قبیله ها بودن‌ که اصلا از پیامبر خوششون نمیومد و همیشه سر جنگ و دشمنی باایشون داشتن. یکی از جوون های این قبیله یه روز تصمیم گرفت که به مدینه و پیش پیامبر بره. آخه کلی حرف نگفته تو دلش داشت که قلبشو پر از خشم و نفرت کرده بود. پس شروع به حرکت کرد و وقتی که توی راه تشنه اش شد و کنار برکه آب توقف کرد و یه سوسمار رو تو برکه دید، خندید و اون سوسمار رو همراه خودش به مدینه برد!!! بالاخره بعد کلی راه رفتن، اون جوون رسید به مدینه. پیامبر با دوستاشون مشغول نماز خوندن تو مسجد بودن پس اون جوون هم به مسجد اومد. بعد نماز جوون عرب دیگه نتونست صبر کنه و بالاخره حرف دلشو زد. و گفت: ای محمد! آیا تو همون جادوگر دروغگویی هستی که فکر میکنی خدا تو رو انتخاب کرده تا پیامبر همه باشی؟ اگر نگران حرفای مردم قبیله ام نبودم همین الان با شمشیرم تو رو میکشتم!! این بار اولی نبود که پیامبر خدا، این حرفهای نابجا رو میشنید. اما با مهربونی خطاب به اون مرد گفت: ای جوون! به خدای یکتا ایمان بیار و حرفای من رو قبول کن. اگر مسلمون بشی، ما همه مثل برادر تو هستیم. اما اون جوون عرب که خیلی مغرور تر از این حرفا بود، حرف پیامبر رو قبول نکرد و گفت: من به تو ایمان نمیارم مگر اینکه این سوسمار به تو ایمان بیاره!! همه مردم مسجد تعجب کردن، با خودشون گفتن: این دیگه چه حرفیه؟؟ مگه سوسمار میتونه حرف بزنه؟؟ تو همین موقع سوسمار روی زمین شروع به حرکت کرد. و پیامبر با آرامش به سوسمار گفتن: ای سوسمار بیا نزدیک من و بگو من چه کسی هستم؟؟ اینجا بود که همه با تعجب منتظر این بودن که ببینن سوسمار جواب پیامبر رو میده یا نه؟؟ که دیدن بله! سوسمار با اجازه خدا، به طرف پیامبر برگشت و زبون باز کرد و شروع کرد به صحبت کردن. و به پیامبر گفت: تو محمد بن عبدلله و پیامبر خدا هستی. پیامبر دوباره از سوسمار پرسیدن: تو چه کسی رو میپرستی ؟ و سوسمار دوباره جواب داد: من خدای بزرگ و مهربون رو میپرستم که یک دونه کوچیک رو میتونه از دل خاک بیرون بیاره و سبز کنه و ابراهیم رو دوست و خلیل خودش قرار میده! و بعد سوسمار گفت: و ای رسول خدا! تو همون پیامبر خوبی هستی که از طرف خدا اومدی تا ما رو از بت پرستی نجات بدی و راه درست و کار درست رو به ما یاد بدی. اون جوون عرب که با شنیدن این حرفها خیلی خیلی تعجب کرده بود، سرشو انداخت پایین و باخودش گفت: ببین این حیوون بی عقل چطوری درباره پیامبر خدا حرف میزنه اونوقت من.....!!! و بعد همونجا دست بیعت به پیامبر داد و مسلمون شد! و حالا وقتش شده بود که اون جوون تازه مسلمون شده، مهربونی و محبت پیامبر رو ببینه. با پیشنهاد پیامبر قرار شد که هرکدوم از دوستای ایشون کمی به این مرد جوون کمک کنن و بهش لباس و شتر و غذا برسونن. سلمان قول غذا رو به این مرد جوون داده بود. اما وقتی از مسجد اومد بیرون، با خودش گفت: من که پول و غذایی ندارم که به این مرد بدم! حالا چیکار کنم؟؟ من به رسول خدا قول دادم! اما یه دفعه یادش اومد که تنها کسی که میتونه بهش کمک کنه، حضرت فاطمه است. @gheseshakhsiatemehvari