#داستان_نماز | رفتار عجیب امام جماعت در مقابل فقیر
⭐️ [اثر کلمات و حرکات نماز، دوری کردن انسان از تکبر است] برای مثال، تکرار "الله اکبر های نماز، بزرگی خداوند را به نمازگزار می باوراند
🍀 و کسی که عظمت پروردگار را باور کند، دیگر خود را بزرگ نمی بیند. علاوه بر این، گذاشتن پیشانی برخاک، حضور در جماعت و ایستادن کنار افراد متفاوت، اقتدا به امام جماعتی که شاید سن، علم و تقوایش از فرد کمتر باشد، و... نمازگزار را متواضع می کند.
⭐️ روزی شیخ جعفر کاشف الغطا، مبلغی بین فقرای #مسجد تقسیم کرد و سپس به نماز ایستاد. بین دو نماز سیدی فقیر وارد مسجد شد و گفت: مال جدم [خمس] را به من بده.»
🍀 فرمود: «دیر آمدی، متأسفانه چیزی باقی نمانده.» سید خشمگین شد و آب دهان به ریش شیخ انداخت. شیخ جعفر [که با نماز خوب تکبر را از خود دور کرده بود به جای خشم و پاسخ به بی ادبی فقیر] به آرامی برخاست، دامنش را گرفت و میان صف های نمازگزاران میگشت
⭐️ و می گفت: «هرکس ریش شیخ را دوست دارد به سید کمک کند.» سپس پول ها را به سید داد و به نماز عصر ایستاد.
📚 مهارتهای دعوت فرزندان به نماز، محمد علی جابری، ص ۱۶ به نقل از الفوائد الرضویه ، ج ۱ ، ص ۱۴۰.
🦋🦋
#داستان_نماز | رفتار عجیب امام جماعت در مقابل فقیر
⭐️ [اثر کلمات و حرکات نماز، دوری کردن انسان از تکبر است] برای مثال، تکرار "الله اکبر های نماز، بزرگی خداوند را به نمازگزار می باوراند
🍀 و کسی که عظمت پروردگار را باور کند، دیگر خود را بزرگ نمی بیند. علاوه بر این، گذاشتن پیشانی برخاک، حضور در جماعت و ایستادن کنار افراد متفاوت، اقتدا به امام جماعتی که شاید سن، علم و تقوایش از فرد کمتر باشد، و... نمازگزار را متواضع می کند.
⭐️ روزی شیخ جعفر کاشف الغطا، مبلغی بین فقرای #مسجد تقسیم کرد و سپس به نماز ایستاد. بین دو نماز سیدی فقیر وارد مسجد شد و گفت: مال جدم [خمس] را به من بده.»
🍀 فرمود: «دیر آمدی، متأسفانه چیزی باقی نمانده.» سید خشمگین شد و آب دهان به ریش شیخ انداخت. شیخ جعفر [که با نماز خوب تکبر را از خود دور کرده بود به جای خشم و پاسخ به بی ادبی فقیر] به آرامی برخاست، دامنش را گرفت و میان صف های نمازگزاران میگشت
⭐️ و می گفت: «هرکس ریش شیخ را دوست دارد به سید کمک کند.» سپس پول ها را به سید داد و به نماز عصر ایستاد.
📚 مهارتهای دعوت فرزندان به نماز، محمد علی جابری، ص ۱۶ به نقل از الفوائد الرضویه ، ج ۱ ، ص ۱۴۰.
#نماز_علما؛ به احترام نماز ماشین خاموش شد🚘
چند سال قبل از پيروزى انقلاب، روزى باتفاق يكى از پسر عموهايم در يكى از خيابانهاى تهران منتظر تاكسى بوديم. بعد از کلی معطلی يك تاكسى وایساد و گفت: هر جا مى خواهيد بفرمائيد تا شما را برسانم. ما سوار شديم در ميان راه من به پسر عمويم گفتم : شكر خدا توی تهران يك مسلمانى پيدا شد كه ما را سوار ماشینش بکنه . راننده شنيد و گفت : اتفاقا من مسلمان نيستم و ارمنى هستم. اگر چه مسلمان نيستم، امّا به كساني لباس اهل علم دارند احترام میگذارم. بواسطه امرى كه ديدم،
پرسيدم : چی ديدى؟ گفت : سالى كه مرحوم آيت الله حاج ميزرا صادق آقا مجتهد تبريزى را از تبريز به كردستان #تبعید کردند، راننده آن ماشین من بودم. به محض اینکه چشم حاج آقا خورد به درخت و چشمه آب، فرمودند: اينجا نگهدارید، تا نماز ظهر و عصر را بخوانم. سرهنگى كه مأمور ايشان بود، به من گفت : برو، من هم رفتم. نزديك آب که شدیم،بدون دلیل ماشين خاموش شد، هر کاری كردم روشن نشد. پياده شدم ظاهرا ماشين عيب و ايرادى نداشت. امّا روشن نمى شد. آقا فرمود: حالا كه ماشين متوقف است بگذاريد نماز بخوانم. سرهنگ ساكت شد و آقا مشغول نماز گرديد. من هم سرگرم باماشين شدم. هنگامى كه آقا از نماز فارغ شد و در ماشين نشستند با يك استارت ماشين روشن گرديد و راه افتاديم...
علی احمدپور ، نماز خوبان ، داستان 35
🌹🌹🌹🌹🌹
#نماز
#داستان_نماز
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃