┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#ارسالی_مخاطبین
#خاطره
🌱روش جدید و جالب تذڪر👌
دیروز در #مترو دو خانم کشف حجاب جدا از هم سوار مترو شدند، الحمدلله #تذکر رعایت حجاب دادم و طبق معمول جواب های تکراری
منم برگشتم بلند با این مضمون گفتم :📣 خانمها کشف حجاب هر جا دیدید عکس بگیرید بفرستید 113 و 114، بعضی از اینها عضو سازمانهای جاسوسی و مجاهدین و ... هستند که به صورت گروهی میان در مکانهای عمومی و ...!
یکی از بی حجاب ها که دیگه باهام بحث نکرد و #سکوت کرد و حتی فکر میکنم از ترس عکس، روشم برنمیگردوند و مسافر روبروئیش هم شروع کرد بهش اعتراض کردن
اما یکی دیگه اشون که نوجوان و مدرسه ای بود شروع کرد به بحثهای سیاسی و اقتصادی کردن که جالبه چهار پنج نفر از مسافرین که مانتویی هم بینشون بود شروع کردن باهاش به بحث کردن و مخالفت کردن
وحتی بهش یه جورایی #هشدار می دادن مقنعت رو سرت کن به خاطر اینکه عکست رو نگیرن
البته یه چند نفری هم به شوخی گرفته بودن و می گفتن خوب عکس بگیرن، ولی هیچ کدوم نه کشف حجابی کردن و نه درگیری و دعوایی و فقط یه سری بحثهای معمول اقتصادی و شبهه های معمول رو مطرح میکردن
شبش هم در #اتوبوس به همین صورت تقریبا اتفاق افتاد و حتی کشف حجاب کرده شالش رو سرش کرد☺️
امروز هم در اتوبوس سوار شدم، دو تا خانم کشف حجاب سوار شدند، همون ابتدا بهشون رفتم تذکر دادم حجابتون رو رعایت کنید و به حرف نکردن و متاسفانه 😔باز هم یه خانم مانتویی محجبه شروع کرد به دفاع از کشف حجاب
منم برگشتم گفتم خانمها هرجا کشف حجاب دیدید عکس بگیرید و بفرستید برای 113 و 114، بعضی از بی حجاب ها از اعضای مجاهدین، بهائیت، سازمان های جاسوسی اند، که به صورت گروهی میان بیرون و...
هم اون مدافعشون دیگه ساااااااااااکت شد و هم هیچ کس دیگه ای ازشون حمایت نکرد و هم خودشون ساکت شدند ✌️
ضمن اینکه یه خانمه دیگه هم بلند بلند شروع کرد به اعتراض کردن بهشون
الحمدلله به برکت خون شهدا 🌷و ناراحتی ها و دلخوری های شدید #مردم از وضعیت حجاب، به تجربه ی شخصی، چند روزه شاهد شکسته شدن کم کم سکوت بعضی از مردم در مقابل کشف حجاب ها و تذکر بیش از پیش در فضای جامعه هستم 😍
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده...
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #شصت_ونه
در آخرین عکسی که گرفتیم خبری از شکستگی نبود..
و میدانستم باید زحمتم را کم
کنم..😔
که یک روز پس از نماز صبح، کنج اتاق نشیمن به انتظار پایان نمازش چمباته زدم...
سحر زمستانی سردی بود..
و من بیشتر از حس سرد رفتن از این خانه یخ کرده بودم که روی پیراهن بلندم، ژاکتی سفید پوشیده و از پشت، قامت بلندش را میپاییدم تا نمازش تمام شد...
و ظاهراً حضورم را حس کرده بود که بلافاصله به سمتم چرخید و پرسید
_چیزی شده خواهرم؟
انقدر با گوشه شالم بازی کرده بودم که زیر انگشتانم فِر خورده و نمیدانستم از کجا بگویم که خودش پیشنهاد داد
_چیزی لازم دارید امروز براتون بگیرم؟
صدای ✨تلاوت قرآن مادرش✨ از اتاق کناری به جانم #آرامش میداد و نگاه او دوباره دلم را به هم ریخته بود که بغضم را فرو خوردم و یک جمله گفتم
_من پول ندارم بلیط تهران بگیرم.😔😞
سرم پایین بود و
ندیدم قلب چشمانش به تپش افتاده و کودکانه ادعا کردم
_البته برسم ایران، پس میدم!
که سکوت محضش سرم را بالا آورد و دیدم #سربه_زیر با سرانگشتانش بازی میکند.
هنوز خیسی آب وضو به ریشه موهایش روی پیشانی مانده و حرفی برای گفتن نمانده بود که از جا بلند شد...
دلم بی تاب پاسخش پَرپَر میزد..
و او در #سکوت، سجاده اش را پیچید و بی هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت...
این همه اضطراب در قلبم جا نمیشد که پشت سرش دویدم و از پنجره دیدم دست به کمر دور حوض حیاط میچرخد و ترسیدم مرا ببیند که دستپاچه عقب کشیدم...
پشتم به دیوار اتاق مانده و آرزو میکردم برگردد و بگوید باید بمانم که در را به رویم گشود.
انگار دنبال چشمانم میگشت که درهمان پاشنه در،...