eitaa logo
نماز سکوی پرواز
466 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
32 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
27.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠مجموعه کلیپ های دعوت به بهشت بنا به درخواست مکرر والدین و مربیان، در خصوص دعوت نوجوانان به نماز تهیه شده است. 👌با دقت به مطالب و پیگیری مجموعه بسیار در این امر مهم موفق خواهید شد. 💞با ما همراه باشید 💞 👨‍💻پایگاه مجازی آموزش عملی نماز
نماز سکوی پرواز
#نماز_خوب #قسمت_دوم 📙 نیاز اصلی ما برای یک زندگی بانشاط چیست؟ 🔹 انسان باید زندگی بانشاطی داشته باشد
📕 معرفی یک استاد خصوصی برای سیر و سلوک عرفانی! 💠 چقدر خوب است آدم، استادی داشته باشد که دردهای او را تشخیص بدهد🩺 و بگوید: باید فلان کار را انجام دهی تا مشکلت حل شود. استاد گاهی نه‌ تنها راهنمایی می‌کند، بلکه به آدم کمک می‌کند تا مشکلش برطرف شود. شاید داستان‌های زیادی شنیده باشید از کسانی که به دنبال سیر و سلوک الی الله بوده‌اند و اگر استاد خوبی نصیب‌شان شده، چگونه آن استاد در مراحل مختلف دستشان را گرفته و برای عبور از موانع کمکشان کرده است. 💠 اما همۀ ما استادی به نام نماز داریم؛ نماز استاد رساندن انسان به خداست. نماز زنده است، شعور دارد، متحرک است، فعال است، بصیر است، آگاه است. نماز مثل یک عادت شخصی یا یک مراسم عمومی نیست. نماز یک فعالیت مردة بی‌روح نیست، که خاصیتی برای ما نداشته باشد. نماز هر کسی متناسب با خود او برایش کار می‌کند. اگر من حب مقام دارم، نماز من، حب مقام مرا برطرف می‌کند. اگر حبّ مال دارم، حبّ مال مرا برطرف می‌کند. اگر حبّ شهوت دارم، حبّ شهوت مرا برطرف می‌کند. اگر تکبر دارم، تکبرم را زائل می‌کند. اگر محبت به خدا ندارم، محبت به خدا می‌آورد. نماز هر کسی می‌داند با او چکار کند تا اصلاح شود. 💠 شما فکر می‌کنید، بزرگان و عرفای ما که به جایی رسیدند با چه چیزی رسیدند؟ با همین نماز! نماز، خودش به تنهایی استاد انسان است. مثلاً هر بار بعد از خواندن نماز، وقتی که می‌خواهی سریع از سر سجاده بلند شوی و به سراغ کارهایت بروی، اگر به خودت بگویی: «بگذار تعقیبات نماز را هم بخوانم» و بعد کمی تأمل کنی و بنشینی تعقیبات نماز را بخوانی، همین باعث می‌شود یکی از بدی‌های روح تو از بین برود. 💠  سوال: پس دیگر استاد نمی‌خواهیم؟ پس اینکه گفته‌اند: «طی این مرحله بی همرهی خضر مکن، ظلمات است بترس از خطر تنهایی» چه می‌شود؟   جواب:  اگر برایت لازم بود، حتماً خداوند کسی را سر راهت قرار خواهد داد.  برای اول راه، همین آگاهی‌های عمومی که اکثر شما دارید کافی است. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: که «شما به عمل به آنچه می‌دانید محتاج‌ترید تا به دانستن آنچه که نمی‌دانید.» قسمت ۳
27.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠مجموعه کلیپ های دعوت به بهشت بنا به درخواست مکرر والدین و مربیان، در خصوص دعوت نوجوانان به نماز تهیه شده است. 👌با دقت به مطالب و پیگیری مجموعه بسیار در این امر مهم موفق خواهید شد. 💞با ما همراه باشید 💞
💓🌻💓🌻💓🌻💓🌻💓 با مارال نشستند روی زمین و دفتر کتاب ها را مقابلشان پهن کردند. _خب کتاب ریاضیتو بده. مارال کتابش را به دست حورا داد و گفت:حورا جون یه سوال دارم!؟ حورا با خوش رویی گفت:بپرس جونم. _مامانم چرا دوست نداره؟ حورا سرش را پایین انداخت و در فکر فرو رفت. چرایش را خودش هم نمی دانست. نمی دانست چه بدی به این خانواده کرده که این همه به او بد میکردند. فکرش پر کشید به سال ها پیش که پایش را درون آن خانه گذاشته بود. دایی به ظاهر مهربانش او را با خود به خانه آورد و گفت نمیگذارد حورا تنهایی را حس کند. بعد از مرگ پدر و مادرش زندگی اش به دست زن دایی بداخلاقش سیاه شده بود. تنها زمان راحتیش زمان رفتن به مدرسه و دانشگاه بود. _حورا جون؟ فهمید مدت هاست در فکر فرو رفته و حواسش به مارال نیست. _جانم؟ _چیشد یهو؟خوبی؟ حورا لبخندی زد و گفت:هیچی عزیزم. آره خوبم. مکثی کرد و سپس گفت:خب کجا بودیم؟ _به سوالم که جواب ندادی! _نمیدونم عزیزم‌. من هیچ بدی به کسی نکردم و نمیکنم. حواس مارال را پرت کرد و مشغول درس دادن به او شد. فکر کردن به گذشته عذابش میداد و به هیچ وجه نمیخواست با ناراحتی خودش مارال را هم ناراحت کند. "ای زندگی ... بردار دست از امتحانم ! چیزی نه می‌دانم نه می‌خواهم بدانم ...!" کارش که با مارال تمام شد رفت به اتاق خودش تا کمی درس بخواند..اما مگر میشد؟! باز هم مونا دختر دایی بزرگش بدون در زدن وارد اتاقش شد. _در داره این اتاق. مونا پوزخندی زد و گفت:هه فکر کردی خونه خودته که انتظار داری در بزنم بیام تو؟ همین یه اتاقیم که داری باید خدا رو شکر کنی. چشمانش را روی هم گذاشت و گفت:خیل خب امرتون؟ _ناخنام شکسته راهی برای ترمیمش نداری؟ هوفی کشید و گفت:نه ندارم مگه من آرایشگرم یا متخصص ناخن شمام؟ مونا جلو آمد و صورت به صورت با حورا شد. _زبون درازی نکن خیلی پررو شدی چند وقته راحت میخوری و میخوابی. مفت خوریم حدی داره. حورا فقط لبخند مضحکی زد و در دل گفت:مفت خوری؟! کی به کی میگه! _باشه ببخشید. مونا که اتاق را با نیش و کنایه هایش ترک کرد، حورا دیگر حواسش برای درس خواندن جمع نشد. کاش میتوانست کمی خیالش راحت باشد. 💓🌻💓🌻