فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستانک
#نماز_شب
مهلت خواستن حضرت مریم علیها السلام
روایت شده است👇
هنگامى كه فرشته مرگ (عزرائیل )، براى قبض روح حضرت مریم علیها السلام نزد او حاضر شد😣
مریم مهلت خواست تا سجده اى به جا آورد🙏
چون اجازه یافت به سجده رفت و در همان حال تسلیم فرمان حق شد و جان داد😢
در مأ خذ دیگرى آمده است👈حضرت عیسى علیه السلام پس از مرگ مادرش مریم او را صدا زد و گفت مادر! آیا مى خواهى به دنیا برگردى ❓
پاسخ داد👈 آرى (دوست دارم برگردم ) براى آن كه در👈 شب سرد👉 براى خدا نماز بگزارم و در روز بسیار گرم روزه بگیرم 💕
👈 آن گاه فرمود: اى پسر جان من ! این راه (برزخ و قیامت ) بیمناك است😞
👇
@Namazshab😊✍
★┄┄┄••❅💞❅••┄┄┄★
💕تعجیل در فرج آقا امام زمان صلوات💕
⚡️ #تلنگر
💠مردی نابینا زیر درختی نشسته بود!
پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت:
قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟
پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت:
آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟
💠سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:
احمق،راهی که به پایتخت می رود کدامست؟
هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.
❣مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:
به چه می خندی؟
نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سوال کرد، پادشاه بود.
❣مرد دوم نخست وزیر او بود
و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابینا پرسید:
چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟
نابینا پاسخ داد:
❣فرق است میان آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد…
ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد.
✅ طرز رفتار هر کس نشانه شخصیت اوست..!
📚 #داستانک
🌷 https://eitaa.com/Namazshab 🍃
با ذکر صلوات وارد شوید☝️
#داستانک
در خبرها اورده اند که :
مردی صبح گاهان برای ادای نمازصبح، روانه مسجد شد در راه پایش سر خورد و در گودال آبی فرود آمد. به منزل برگشت و پس از تعویض لباس دوباره روانه مسجد شد.
دوباره همانجا سر خورد و به گودال افتاد. مرد به سوی خانه برگشت برای بار سوم لباس پوشید و روانه خانه خدا گردید. وقتی به گودال آب رسید دید مردی فانوس به دست منتظر او ایستاده ...
مرد فانوس به دست گفت: من منتظر تو هستم تا تو را به سلامت به مسجد رسانم عابد قصه ما از او تشکر کرد و با هم روانه مسجد شدند وقتی به مقصد رسیدند مرد عابد قصهی ما از مرد فانوس به دست پرسید تو که هستی و برای چه به من کمک کردی ..
مرد فانوس به دست جواب داد:
من شیطانم .. بار اول که به زمین خوردی دوست میداشتم که ازبرگشتن منصرف شوی ولی تو با برگشت خود موجب شدی خداوند تمام گناهان خویشاوندانت را عفو نمایدو در مرتبه دوم که به زمین خوردی لباس پوشیدی و برگشتی. خداوند گناهان تمام مردم دهکده ات را بخشید. ترسیدم اگر بار دیگر به زمین بخوری خداوند به خاطر تو از سرتقصیرات تمام مردم زمین بگذرد بنابراین چاره را در آن دیدم که شما را به سلامت به مقصد رسانم.
•┈┈••••✾•✨•✾•••┈┈•
به کـــــانال معرفــتی نــــمازشـــــب بپیوندید
🆔•Join: « @Namazshab »