قصه ی خادمی آن بیست و سه نفر
شنیدین میگن:برات کربلا را از سلطان علی بن موسی الرضا المرتضی علیها آلاف تحیت و ثنا بگیرید
رفتیم که برات خدمت در سالیان عمرمان را با امضا آقامون امام رضا علیه السلام بگیریم
رفتیم تا خاک زائران حرمش را توتیای چشمان منتظرمان کنیم
رفتیم تا در قیامت، اسامی مان را جزء خادمین قرائت کنند
و رفتیم که موکب بماند...
شاید تاکنون به وفور خبر برگزاری جلسات خادمین موکب را شنیده باشید؛ در این بین پیشنهاداتی برای برگزاری بهتر جلسات،روحیه دهی به خادمین،تجدید قوای خادمین،پیگیری های مالی جهت پرداخت بدهی ها و... مطرح می شود.
و مطرح شد "خدمت در چایخانه ی رضوی!"
جرقه ای زده شد و آتش زیر خاکستر وجودی خادمان موکب، چنان شعله ور شد که در شلوغ پلوغی های دنیا،اطفاء آن حریق، در شب وفات حضرت زینب سلام الله علیها و به مدد خانمی که مظهر حلم و شجاعت است، در حریم رضوی التیام یافت.
اما داستان آن بیست و سه نفر....
#خاطرات_خادمی۱
🛑 کانال اطلاع رسانی موکب
اینستاگرام| تلگرام | ایتا
قصه ی خادمی آن بیست و سه نفر
...گفتمان با خادمان آستان قدس رضوی شروع شد، مقدمات کار با فراز و نشیبی عمیق شروع شده بود.
ما به مدد اربابمان آقا امام حسین علیه السلام، در محرم در شهر نراق و در اربعین در شهر کربلا به صورت مستقل کار کرده بودیم ولی قواعد خدمت جدید را نمی دانستیم.
گروه پیشگام و فداکار آقایان سیدمجتبی حسینی،حاج مهدی عابدی،تقی باقری و حمید احمدی عنایت کردند در مشهد حضور یافتند و نکات لازم را آموختند.
از طرفی چکش کاری زمان حضور، تعداد خادمین، وسیله سفر، تغذیه، مکان استراحت، وسایل مورد نیاز و... مورد بحث و بررسی بود.
ضربه جایی بود که به ما اجازه ندادند کلیه خادمین حضور یابند و آن برنامه را به سالی دیگر موکول کردند.
دلمان مثل سیر و سرکه می جوشید، قول داده بودیم، خلف وعده نباید می کردیم، مدد خواستیم از حضرت رضا (ع) و امام حسین(ع)
کور سوی امیدی سو سو کرد و....
#خاطرات_خادمی۲
🛑 کانال اطلاع رسانی موکب
@https://eitaa.com/NaraghMokeb
قصه ی خادمی آن بیست و سه نفر
یک گروه خادمین برای انجام هماهنگی های لازم، تشکیل دادیم.
پیام،تماس و پیگیری برای تکمیل لیست شروع شده بود.
خادمی، ثبت نام می کرد،اون یکی انصراف می داد، یکی با طیاره قصد سفر می کرد و یکی با قطار می آمد.
دل دل کردن کار ماست ولی اصل این بود که باید دعوت نامه صادر می شد چه بسا که تا پای مرکب هم حاضر شوی ولی توفیق حضور با توجه به صلاحدید خدا، نیابی!
محل قرارمان گلزار شهدای شهرمان شد.
حالا از هر سو ، عشاق کوله به دوش، می رسیدند.در این میان عکسی هم گرفتیم که بماند به یادگار .
ما ۲۳ نفر به تاریخ ۲۴ دی ۱۴۰۳ پس از تجدید میثاق با شهدای پاک سرشت نراق و به نیابت از آنها،
ضمن قرائت فاتحه ای به روح خادم موکب مرحوم حاج حسین نباتی سوار بر اتوبوس، عزم سفر کردیم.
گفت و شنود و بزله و شوخی ها از همان ابتدای حرکت شروع شد.
آقا سعید عزیز، زحمت هماهنگی اتوبوس را کشیده بود و تمام مسیر را همراهی کرده بود.
وجود پیر غلامانی چون آقایان علی لطفعلی،علی محمد مرادی، علی اصغر قجری،تقی باقری، مرتضی عابدی که قدم رنجه کرده بودند ، لذت سفر را دو چندان میکرد.
سفری که با سلام و صلوات شروع شده بود و به نیت خادمی انجام گرفت، جز مهر و محبت دوستان در آن، انتظار نمی رفت و القصه، قصه همین بود ...
#خاطرات_خادمی۳
🛑 کانال اطلاع رسانی موکب
@https://eitaa.com/NaraghMokeb
قصه ی خادمی آن بیست و سه نفر
...همه خادم موکب بودیم که اکنون به واسطه لطف خداوند، دور هم جمع شده بودیم. هر کسی، دوستی برگزید و مشغول صحبت شد، به شکرانه این اتفاق بی نظیر صدای صلوات در فضای ماشین طنین انداز بود.
یاد می کردیم از صاحبان لطف و خادمین مرحوم(حاج علی کمره ای،شیخ علی مهدی زاده نراقی،شیخ علی اکبر حیدری نراقی، محمد پیشه ور، حاج حسین نباتی و...) چرا که یقینا، نعمت های امروز ما مدیون زحمات، جان فشانی ها و درس های اخلاق بزرگواران بوده است.
به سمنان رسیدیم، نماز مغرب و عشا را خواندیم. قرار بر این شد تا جهت تناول شام در دامغان توقف کنیم. و این ناله ی شکم های گرسنه بود که سبب شد تعدادی از همسفران، سفره ای بگسترند و ته دلی سیر.
دستمایه خنده ها و قرارهای مان هم شد: شام کجا؟
دامغان!
دامغان شهری که در آن شامی تناول شد به یادگار😅
شامی با دستپخت بانوانی از جنس صفا، وفا و همیشه همراه که قول داده بودیم نائب الزیاره شان باشیم. و انصافا بودیم...
ماه رجب ماه زیارتی حضرت ثامن الحجج است و چه سعادتی بالاتر از اینکه در ماه زیارتی شان، خادمش باشی. سعادتی رویایی که داشت کم کم نصیب مان می شد...
#خاطرات_خادمی۴
🛑 کانال اطلاع رسانی موکب|
@https://eitaa.com/NaraghMokeb
قصه ی خادمی آن بیست و سه نفر
...*زائر عزیز، به مشهدالرضا(ع)، پايتخت معنوي ايران اسلامي خوش آمديد.*
متن پیامکی که دریافت کردیم و امیدواریم به زودی برای همه شما بزرگواران ارسال گردد.
سه شنبه است به مشهد رسیدیم، پس از صرف صبحانه، با قلبی که از عطش شوق زیارت، سوار بر مرکبی تیز پا می تاخت، به سمت حرم مقدس رضوی سرازیر شدیم.
حقیقتا یاد کردیم از خانم های محترمی که لقب افتخار خادمی برای سیدالشهدا را بر زیور وجود دارند.
همچنین آقایانی که توفیق همراهی نداشتند و یا توانایی اعزام شان را نداشتیم.
در مشهد همچنان پیگیری برنامه حضور در چایخانه ادامه داشت، به دنبال آن بسیار دوست داشتیم شرایطی فراهم گردد تا بتوانیم از خوان نعمت رضوی ارتزاق کنیم تا به برکت آن وجودمان مطهر شده، از آتش دوزخ دور گردد و مدال افتخار نشستن بر سر سفره رضوی را داشته باشیم.
اما هر کاری دردسرهایی دارد که در ظاهر نفس گیر است ولی در باطن، صیقل می دهد، آیینه درونی ات را که بویی از تکبر گرفته و *هذا من فضل ربیِ* فراموش شده ات را در جوهره وجود جریان می دهد...
#خاطرات_خادمی۵
🛑 کانال اطلاع رسانی موکب
@https://eitaa.com/NaraghMokeb
قصه ی خادمی آن بیست و سه نفر
...آقایان جعفر حسینی و حسین حبیبی و محمدجواد حیدری زحمات آماده سازی و حمل غذا و پذیرایی را به نحو احسنت انجام دادند،
لطف محسن جان شامل حالمان شده بود و دست های مبارکش مزین به شستن ظروف،
تدارکات روح الله و محمد، طلوعی می شد بر یادآوری رزاق عالم، رفت و روب محل استراحتمان دستان توانای سید مهدی را بوسیده بود، بساط روضه مان به مدد وجود شیخ رضا عجیب به دل می نشست،به بهانه هایی می شدیم محفل اشکی ، که آنم آرزوست !
تعدادی از عزیزان، پیگیر دریافت فیش غذای متبرک،عده ای دنبال زمان حضور در چایخانه و خلاصه هر کسی کمکی...
دیدین وقتی در غربت هستید و آشنایی را می بینید، چه حسی بهتون دست می دهد ؟😍
دیدن شیخ میثم مترجم باصفای کربلا در حرم رضوی ، حالمان را اونجوری خوب کرد.
خستگی روز دوم و جاماندن از نماز جماعت حرم، سبب خیری شد در مسجد محله !
دیدن خوشحالی و ذوق اهالی پای کار مسجد چقدر به دل نشست ، انصافا مهمان نوازی کردند با شیر و کیکی که طعمی از جنس صمیمیت داشت، این نیز بماند به یادگار از سه شنبه انتظار مزین به ناامیدی!
و ...
#خاطرات_خادمی۶
🛑 کانال اطلاع رسانی موکب
@https://eitaa.com/NaraghMokeb
قصه ی خادمی آن بیست و سه نفر
...با آنکه کم کم با توجه به موانع نا امید شده بودیم ولی همچنان به مدد ارباب امید داشتیم لذا راهی بازار شدیم. با کمک فروشنده و نظر دوستان، ردای سبز خدمت عجیب به تن می نشست و از طرفی آرزوی خدمت در دل، نفس را به شماره انداخته بود، وه چه سخت و کشنده است انتظار!
چهارشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۳، شماره ملی برای بررسی اولیه ارسال شد، وسایلی را که احتیاج بود، برداشتیم، راهی حرم شدیم.
با آنکه اتفاق خاصی رخ نداده بود و ناراحتی و اضطراب در چهره های دوستان نمایان شده بود ولی هنوز ناامید نشده بودیم . ما میهمان آقایی بودیم که ضمانت آهو را گرفته بود، بیمار را شفا داده بود و سلطان سریر ارتضا بود.
ما رزق معنوی را می خواستیم که انتظار داشتیم به مدد آقایمان امیرالمومنین علی علیه السلام در شب های مبارک قدر برایمان رقم خورده باشد!
در ولادت حضرت امیر المومنین به سوی حرم عشق پانهاده بودیم، ما هدیه روز پدر را از پدر معنوی ایران طلب می کردیم. ساعاتی انتظار می کشیدیم ولی علت را نمی دانستیم.
ما باید پله پله می رفتیم تا به خلوص حضور دست یابیم و این چیزی بود که نمی دانستیم.
پله اول: تطهیر انرژی و توان انجام کار در حریمی متبرک با تناول ناهار متبرک در حرم مطهر ؛
پله دوم: در صف و به انتظار به زیارت معشوق رفتیم؛
پله سوم: التماس و دعا کردیم؛
پله چهارم: در صحن دور هم جمع شده بودیم، دعا، انابه، قرائت قرآن و انتظار...
پله پنجم:قلب را با اقامه نماز جماعت مغرب و عشا در حرم مطهر رضوی صفا دادیم مگر نه این است که برای حضور، باید تکلیفی بر گردن نداشته باشی، دِینی بر دوش و لکه ای بر قلب !
اجازه حضور در اتاق انتظار صادر شد. دوستان کم کم خود را آماده می کردند، تو گویا شب دامادی همه ی عزیزان باشد: پیراهن سفید، شلوار مشکی و ظاهری آراسته، مگر نه این است که در قرآن سفارش شده بهترین لباس تان را در مسجد به تن کنید . ما به مکانی عزیز و مقدس پای نهاده بودیم.
لباس سبزخدمت را به تن کردیم، پای روضه شیخ رضا ، گوش جان سپردیم.
مردها که گریه نمی کنند! اما ما مردانه گریستیم، دل را صفا دادیم،شک را مرتفع ساختیم، انتظار را به سر رساندیم، خودخواهی را قربانی کردیم و آماده خدمتی صادقانه شدیم چرا که اشک است بر سید الشهدا که راه گشاست... و این بود پله ی نهایی وصال!
ما که به مدد امامین معصوم پای در مسیر گذاشته بودیم ، مایه تعجب خادمین شده بودیم و همه سوال داشتند که چطور و چگونه؟!اینها که هستند؟
مخصوصا که به لطف شیخ رضا، عطر و طعم چای رضوی با چاشنی مداحی حسینی 😍☕️بود که تقدیم و پذیرای وجود زائرین می شد.
با تصور کاری معمول که سابقه انجامش را داشتیم پای در رکاب گذاشته بودیم و تمام وجودمان به خدمت متوجه بود. بالاخره انتظار به سر رسیده بود.
ساعت ۱۹ روز چهارشنبه و شروع عشق بازی....
#خاطرات_خادمی۷
🛑 کانال اطلاع رسانی موکب
@https://eitaa.com/NaraghMokeb
قصه ی خادمی آن بیست و سه نفر
...وارد گود شدیم ، اینجا چایخانه باصفای حرم امام رضاست.
کسی بدون دستکش ولباس و کلاه مخصوص، اجازه خدمت در داخل چایخانه را ندارد. برای شستوشوی لیوانها پوشیدن پیشبند و داشتن چکمه الزامی است. کف چایخانه و اطراف آن هم باید تمیز و شستهشده باشد. آخه ما مفتخر شده ایم به خدمت در چایخانه ی حضرتش و کسب رضایت ارباب رجوع که اتفاقا اینجا زائر با صفای حضرت رضاست، را بر خود واجب می دانیم.
هرکس مسئولیتی بر عهده گرفت ، چندین نوع خدمت انجام میشد. هرکدام از این خدمات را دوستانی بر عهده گرفتند که سالهای سال در هیئت و موکب، آن را تکرار و تمرین کرده بودند: چایدمکن، چاییکرنگکن، چایریز خواهران، چایریز برادران، مسئول نظافت، مسئول ضدعفونی، استکانچین، مسئول شستوشو و مداح.
عده ای از رفقا،با احترام جلوی زائران،خم میشدند و سبد پلاستیکی را از استکان های چای در اطراف چایخانه جمع می کردند.همه را که جمع میکردند بهسمت چایخانه و رفقایی برمیگشتند که با شوق و لبخند، به کار شستشو مشغول بودند. برخی زمین را تی میکشیدند، چندنفری استکان و نعلبکی ها را میشستند، عدهای کتریهای چای را یکرنگ میکردند و برخی مشغول پر کردن استکانها، از چای شیرینشده بودند و....
در چایخانه حضرت، متأسفانه از حضور بانوان جلوگیری می کنند. گرمای شدید در فصل گرما و سرمای طاقت فرسا در فصل سرما و محدودیتهایی که در حفظ حجاب برای خواهران پیش میآید، باعث شده که در چایخانه تنها با حضور آقایان موافقت شود .
قصه دورهمی ما که با آمدن به کشیک چایخانه، مفتخر به پوشیدن ردای سبز خدمت شده بودیم، صرفا به این سفر و در حرم امامرضا (ع) خلاصه نمیشود. ما مشتاقانه آماده خدمت در فرصتی دیگریم.
خدمت، خدمت است و همه این کارها را با جان و دل انجام میدهیم، اما برای ما بچههیئتیها، دادن چای به دست زائر، مزه دیگری دارد.مخصوصا که با نوای شیخ رضا، انرژی مان چند برابر می شد.
کار اینجا کاری از روی دل و اعتقاد بود. نه به کسی درجهای میدهند، نه حقوق و مزایای مادی داشت. خادمان عشق میکردند از اینکه در خدمت زائران آقا هستند و شکرانه این توفیق را در جلب رضایت زوار میدانند؛ سعی کردیم دربرابر زائر حضرت، خاضع باشیم. صدای استفاده از استکان نعلبکی های پیرکس ،صدای شسته شدن، صدای جمع کردن ، صدای چای ریختن داخل لیوانها در چایخانه و صدای شکستن لیوان ها، صدای زندگی بود.
ما از کودکی حب و محبت اهل بیت را با شیر مادر نوش جان کردیم. در ایامی که همیشه با نام اهل بیت تغذیه میکردیم و سرمست نامشان بودیم با نام و یاد آقاجانمان حسین (ع) بزرگ شدیم و وجودمان را رشد دادیم. این چای حضرت هم همان است. ما نمک آل الله را خوردهایم و وجودمان به آن احتیاج دارد. شب وفات عقیله بنی هاشم مدال افتخار حضور در چایخانه را یافتیم، چای حضرت را نوشیدیم و نوشاندیم که شفا عنایت کند. این چای، چای شفا بود که نشست بر جانمان. خیلیها با خودشان میگویند که ما قسمتمان نشد مهمان غذای حضرت باشیم، ولی چای حضرت قسمتمان شد.انصافا بچه های موکب هم از این استقبال بینظیر، بهره بردند و خستگی با چهرههایشان، غریبه بود.به طوری که مفتخر و مسروریم، شما را در شادی خود شریک کنیم از: دریافت پیام تشکر بابت زحمات و پای کار بودن خادمان موکب در چایخانه!
خاطره خدمت در چایخانه آنقدر برایمان جالب بود و به دلمان نشست که میتوان ساعتها درباره آن حرف زد، اما اگر خلاصه کنیم باید اعتراف کنیم برکت، شارژ روحی، نوازش روح و روان شخص با صدای بههمخوردن استکان و نعلبکی... نوا و ذکر و طنین صدای صلوات و مداحی شیخ رضا و همراهی خادمان و زائران، خودش یک تراپی بود که لنگهاش را هیچ جای دنیا نمیتوان پیدا کرد. و خدمت چند ساعته ی ما بهقدری اثرات فراوان داشت که امکان ندارد خاطره در این فضای معنوی را فراموش کنیم و علت نگارش خاطرات، نیز همین بوده است.
ما عطر هل، گلاب و چای حضرتش را نفس کشیدیم، مشام مان را پر کردیم و دیوانه وار منتظر فرصتی دیگریم! خوش به سعادتِ خادمان سبزپوشِ خوشاقبالی که هر روز بهشت را درون استکانهای باریک میان زائران آقای مهربان قسمت میکنند.
پس از سفر، پیام های بسیاری از درخواست دوستان و همشهریان جهت همراهی در دفعات بعد را دریافت می کنیم که خواستار تن نمودن ردای سبز خدمت اند و این اشتیاقِ به همراهی، انرژی و توان مضاعفی برای ما به همراه دارد.
در بین خدام از همه قشری داشتیم. کارمند، کارگر، رئیس، بازنشسته،نسل z، متأهل، مجرد،حجتالاسلام و… اما وقتی در چایخانه بودیم، همه خادم آقا بودیم با لباس و هدف متحد!
ان شاء الله که مقبول افتاده باشد.
#خاطرات_خادمی۸
🛑 کانال اطلاع رسانی موکب
@https://eitaa.com/NaraghMokeb
قصه ی خادمی آن بیست و سه نفر
...دورهمی های مان در صحن ها،شام مفصل و کاملا بهداشتی دامغان، پخش شکلات بین کودکانِ زائر، نشستن پای درد دل زائرا، نوشیدن آب سقاخانه،شامی با طعم پیتزا کباب،خرید سوغاتی ، قاطی کردن آجیل و شب چره ، خر و پف های آسمان خراش، شوخی های دوستانه، حال خوب آقای راننده و... خاطراتی شد از جنس محبت و عشق به سفری برای خدمتگزاری که ان شاء الله بماند به یادگار!
و اما آخرین ساعات در روز ۲۷ دی ۱۴۰۳، در صحن حرم مطهر، دورهمی گرفتیم به یاد شهیدان شهرمان که سالروز شهادتشان بود(سالروز عملیات کربلای۵ ): غیاث عابدی، غلامرضا یوسفی (فرزند عباس)،قاسم جعفری،غلامرضا یوسفی(فرزند نوروز)📿
شیخ رضا سنگ تمام گذاشت و روایت کربلا نمود:روضه را خودمون باید بسازیم، ما در این خدمت، امتحان شدیم،نا امید شدیم، مصائب حضرت زینب سلام الله را اشاره کرد و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...
گرچه سفری معنوی با هدف خدمت بود ولی دعای مان حضوری دیگر و نزدیک بود با خانواده هایمان ان شاء الله.
در مورد تفاوت بین نسل ها، عدم سازگاری و عدم درک متقابل افراد با وجود تفاوت دهه های تولد و با توجه به شرایط زمانه، زیاد خوانده ایم.
ما در این سفر معنوی، از دهه ۳۰ تا دهه ۸۰ گردهم بودیم، شما بگو ذره ای بی حرمتی یا خلق تنگی و یا... ندیدیم. چرا که هدف مان یکی و آن هدف، مقدس بود. و این از لطف پروردگار من است!
عمر سفر کوتاه است ولی دلتنگی است که بر وجود عارض می شود.که اگر خدمت در چایخانه نبود فی الواقع همه کسل و ناراحت و با دلی غصه دار راهی دیار می شدیم . که بحمدلله، این دعا اجابت شد. که انتظاری غیر از این هم نبود.
شبی چند، دور کرسی معرفت موکب نشستیم، روایتی خواندیم و شنیدیم.
اگر نقصی بوده، متوجه راوی است به بزرگی خود، بگذرید و اگر حلاوتی بوده، در حق حقیر، دعای خیر کنید.
توفیق رفیق راهتان
یاعلی مدد🤚
#خاطرات_خادمی۹
🛑 کانال اطلاع رسانی موکب
@https://eitaa.com/NaraghMokeb