eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.7هزار دنبال‌کننده
49 عکس
22 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده (حبیب الله) تو دلم گفتم وقت گل نی _باید فکر کنم دیگه، حالا برو کنار _ باشه میرم ولی دست از سرت برنمی‌دارم خودش رو کشید کنار، با عجله از ساختمون اومدم بیرون، نگاهم افتاد به ماشینی که مرضیه توش نشسته بود. اونم من رو دید، در ماشین رو باز کردم که بشینم یه مرتبه چنان دلم تیر کشید همینطوری که خم شده بودم بشینم تو ماشین، دولا موندم. مرضیه نگران از ماشین پیاده شد و اومد سمت من . تند تند میپرسید _خوبی سحر، چی شد؟ یه کم که خم موندم دردم کم شد و به سختی نشستم توی ماشین. مرضیه هم نشست، رو کرد به من، چی شد؟ چرا یه دفعه اینطوری شدی؟ _ دکتر بهم گفت معدت خیلی آسیب دیده. زمان میبره تا خوب بشی _ دارو بهت داده؟ _آره داده باید میخوردم. ولی از کار بابام شوکه شدم. کلا یادم رفت _ یه شیشه آب توی داشبورد ماشین هست بردار داروت رو بخور، بهتر بشی. قرصمو خوردم گفتم: مرضیه زودتر برو می‌ترسم یه وقت این پسره سهیل بیاد _اذیتت کرد؟ _ آره ولی نه اونجور _ حرف حسابش چیه؟ یه دفعه حسابی بتوپ بهش تا دست و پاشو جمع کنه _ بابا، پرروتراز این حرف هاست الان که داشتم میومدم توی راه پله ازم خواستگاری کرد. هرچی میگم بزار برم میگه نه باید حرفم رو بزنم مرضیه قهقهه‌ خنده زد. _ازت خواستگاری کرد! چه جوری؟ _ گفت دوستت دارم می‌خوام باهات ازدواج کنم _ تو چی گفتی؟ _گفتم باید فکرامو بکنم صدای عجب گفتن مرضیه تمام فضای ماشین رو برداشت و دوتایی با هم خندیدیم مرضیه رو کرد به من _حالا جدا از شوخی نظر خودت چیه! دوسش داری؟ _ نه بابا ولم کن پسره ی هیزو _ سحر خانم تهمت نزن سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو جلوتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده (حبیب الله) من چندین بار اومدم خونه تون سهیل منو دیده هیچ وقت هیز بازی در نیاورده . شاید واقعا بهت علاقه داره که به تو نگاه می‌کنه، توام فکر می‌کنی هیزه یه دفعه یادم اومد که سارا همیشه می‌گفت من از این پسره هیزی ندیدم فقط تو این حرفو درباره ش می‌زنی، منم بهش میگفتم آخه با نگاه‌هاش آزارم میده، سارا لبش رو برمیگردوندو میگفت، چی بگم! مرضیه رو کرد به من _چیه به این فکر نکرده بودی که شاید واقعاً بهت علاقه داره _ نه چون من اصلا ازش خوشم نمیاد. _ باشه خوشت نیاد. ولی دیگه بهش تهمت هیزی نزن یه کم فکر کردم دیدم درست میگه _یعنی این همه مدت من داشتم به سهیل تهمت میزدم سری تکون داد _ من که هیچی ازش ندیدم. تازه اگر هم هیز باشه تو نباید اینقدر جار بزنی و آبروش رو ببری نفس بلندی کشیدم _می‌بینی اصلاً حواسم به حرفی که میزنم نیست، چه کار اشتباهی کردم حالا باید چیکار کنم؟ مرضیه ابروهاش رو بالا داد _ باید توبه کنی و ازش حلالیت بگیری، بعد هم تبعات کاری رو که کردی رو باید تحمل کنی متعحب پرسیدم! چه تبعاتی؟ مگه تبعات داره؟ _بله خانم داره. نمی‌دونی وقتی گناهی ازت سر بزنه اثرات وضعی داره که باید تحمل کنی تا این اثر با توبه و رضایت شخصی که ناراحتش کردی یا آبرویی ازش بردی، از بین بره _ من چه جوری برم پیش اون پسره بگم که منو حلال کن، اصلاً دلم نمی‌خواد باهاش یک کلمه‌م حرف بزنم _ دیگه نمی‌دونم یه راهی پیدا کن مکث کوتاهی کردو زد زیر خنده _ فکر کنم اگه زنش بشی حلالت کنه از حرفش لجم گرفت با حرص زدم روی بازوش _ بسه دیگه مرضیه، هی زنش‌شو زنش‌شو راه انداختی صدای خنده ش رو بالاتر برد و دستشو پرت کرد‌ رو به هوا _به من چه تو رضایت میخوای... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده ( حبیب الله) همینطوری که میخندید، فرمونو چرخوند و کنار خیابون نگه داشت، خودش رو بهم نزدیک کردو دست انداخت گردنم بغلم کرد _ یه وقت ازم دلخور نشی ها، باهات شوخی کردم از اون حالت عصبانیت در اومدم _اگر میخوای تبعات دلخوری من تو رو نگیره باید کاری رو که میگم انجام بدی خودش رو از آغوش من بیرون آورد _عه حرف خودم رو به خودم میزنی شونه انداختم بالا _ دیگه، دیگه _ خب حالا باید چیکار کنم قیافه دستوری به خودم گرفتم _ میری پیش سهیل و بهش میگی، سحر بهت گفته هیز حالا پشیمون شده میگه حلالم کن سر چرخوند سمت من چشم هاش رو ریز کرد _ من بهش بگم _ بله حضرت والا شما بگید. فکر کردی میتونی به شوخی کسی رو ناراحت کنی و برات اثر وضعی نداشته باشه کشدار گفت _بیخیال سحر انگشت نشانه م رو گرفتم سمتش _ بی خیال و باخیال نداره، میری و برای من رضایت می... دلم تیر کشید و نتونستم جمله‌‌م رو کامل کنم. تو خودم جمع شدم صدای ناراحت و نگران مرضیه به گوشم خورد _ باز دلت درد گرفت با تکون دادن سرم حرفش رو تایید کردم، یه دو دقیقه ای تو خودم جمع شده بودم که بهتر شدم. مرضیه جلوی پارکینگ خونشون نگه داشت، در پارکینگ رو باز کرد و ماشین رو برد داخل پارک کرد با هم از پله ها رفتیم بالا، پام نمی‌کشه برم، برام خیلی سخته ولی چاره دیگه ای ندارم، چون جای دیگه ای رو ندارم، وارد خونه شون شدم رو به پدر و مادر مرضیه سلام کردم، به گرمی جواب سلامم رو دادن و کلی باهام احوالپرسی کردن. رو به مبل تعارفم کردن که بشین، نشستم. از خجالت و حس سرباری که سراغم اومده پیشانیم به عرق نشست... مژده مژده به مناسبت عید قربان رمان خدای مهربان من ۱۰ هزار تومان تخفیف خورد و شما میتونید این رمان رو با ۲۹۵ پارت جلوتر با پرداخت ۳۰ هزار تومان حق اشتراکش رو دریافت کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی( حبیب الله) #قس
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده (حبیب الله) حاج مرتضی بابای مرضیه با خوشرویی رو نگاهی به من انداخت _ دخترم تو هم مثل مرضیه دختر خودم می‌مونی. دوست دارم خیلی راحت باشی و اینجا رو مثل خونه خودت بدونی با خجالت گفتم _خیلی ممنون شما لطف دارید فاطمه خانم لبخندی زد _ دخترم معذب نباش راحت باش. من دو تا دختر دارم الان فکر می‌کنم سه تا شدن مرضیه دستش را گذاشت روی شونه‌م _ بیا بریم اتاق من که از این به بعد میخواد بشه اتاق ما از روی مبل بلند شدم. رو کردم به پدر و مادر مرضیه _با اجازه هر دو جواب دادن _خواهش می‌کنم عزیزم، دخترم، برو راحت باش اومدیم تو اتاق، مرضیه رو کرد به من _قبل از ازدواج خواهرم راضیه، این اتاق هر دومون بود این تختِ دو طبقه است. راضیه که ازدواج کرد رفت، یه طبقه‌شو باز کردیم . پشت بوم توی انباریه، بیا با هم بریم بیاریم نصبش کنیم _تو بلدی نصب کنی؟ _ آره بابا چهار تا پیچِ دیگه، کاری نداره با هم می‌بندیم سرم رو به تایید حرفش تکون دادم. _باشه بریم. رفتیم پشت بوم، تخت رو آوردیم نصب کردیم اومد سر زبونم بگم مرضیه گوشیت رو بده من به خواهرم زنگ بزنم، به بابا بگه مدارکم رو برام بیاره ولی یه لحظه به خودم گفتم پولش زیاد میاد ، روم نشد که بگم. تو فکر بودم که یه مرتبه دستش رو جلوی صورتم تکون داد _کجایی؟ آهی کشیدم _هیچ جا _درکت می‌کنم واقعاً سخته اگه منم جای تو بودم حال و روزم همینطوری بود ولی خدا شاهده اینو جدی میگم ما هیچ کدوم اهل تعارف‌های الکی نیستیم اگه از تو استقبال شده چون واقعاً دوستت دارن پس راحت باش نفس عمیقی کشیدم _خیلی ممنون... کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده ( حبیب الله) تا اخر شب که خواستیم بخوابیم با مرضیه گفتیم و خندیدیم. فقط هر چند وقت یکبار من دل درد شدیدی میگرفتم که بعد از چند دقیقه خوب میشد. مرضیه بهم گفت _سحر تو، طبقه بالای تخت میخوابی یا پایین _بالا به مرضیه شب بخیر گفتم و از تخت رفتم بالا، مرضیه برق اتاق رو خاموش کرد، دراز کشیدم روی تخت،این فکر اومد تو سرم که من تا کی باید اینجا بمونم پولم ندارم که سفره‌ م رو از اینا جدا کنم، یا به اندازه ای که اینجا بهشون زحمت میدم کمک مالی کنم، مدارکمم پیش بابامه، که برم یه جا سر کار حرف‌های حاج خانم تو گوشم اکو شد توکلت به خدا باشه، همه چی درست میشه نگاهم رو دادم بالا، تو دلم گفتم: خدایا خودم رو به خودت می‌سپارم یکی از نام‌های تو عزیزه و دوست داری همه بنده‌هات عزیز باشن. بهت التماس میکنم که من خار نشم دلشوره اومد سراغم یدفعه انگار یکی بهم گفت: وقتی میگی توکل بر خدا ولی بازم دلت شور می‌زنه، یعنی به خدا اعتماد نداری چشمام رو بستم و با استغفار از خدا معذرت خواهی کردم. تو دلم گفتم: خدایا کمکم کن که اگر تمام سختی‌های دنیا هم اومد سراغم، من صبور باشم. خدایا شرمنده ت هستم خودت میدونی که من فکر میکردم چون نیتم از خود کشی این بود که بیام پیش خودت، دیگه گناه نمیکنم، اگر میدونستم این کار گناه کبیره هست هرگز اینکار رو نمیکردم. تا اذان صبح خواب به چشم‌های من نیومد و با خدا حرف زدم. گاهی از کاری که کرده بودم با استغفار ازش درخواست بخشش میکردم ، گاهی هم فکر میکردم که باید فردا برم دنبال کار بگردم، ولی آخه من یک ریال هم پول ندارم، با چه رویی به مرضیه بگم به من پول بده یه دفعه پشت دستم احساس خارش کرد، با اون یکی دستم، خواستم پشت دستم رو بخارونم که ... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو جلوتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی( حبیب الله) #قس
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده ( حبیب الله) با اون یکی دستم، خواستم پشت دستم رو بخارونم که نگاهم افتاد به انگشتری که دستم بود. از شدت خوشحالی، فراموش کردم که مرضیه خوابه باصدای بلند گفتم: خدایا شکرت صدای مرضیه بلند شد _ خوبی سحر؟ نشستم که سرم رو بگیرم پایین ازش عذر خواهی کنم دیدم نگران روبه روی من ایستاده. قبل از اینکه من حرفی بزنم مضطرب گفت، چیزی شده؟ از خجالت کاری که کردم داشتم آب میشدم، زیر لب گفتم _ببخشید چیزی نیست _ واقعا میگی سحر؟ _ آره، باور کن چیزی نشده بخواب صبح برات میگم. باشه ای گفت و خوابید، منم روی تخت دراز کشیدم، با صدای اذان صبحی که از گوشی مرضیه بلند شد نمازم رو خوندم ولی بازم خوابم نبرد، بعد از صبحانه مرضیه ازم پرسید؟ _راستی چی شد دیشب فریاد زدی؟ _ یه چیزی می‌خوام بهت بگم فقط به من نه نمی‌گی، باشه! _ اول جواب سوال منو بده _ جواب سوال تو، توی همین در خواستِ منه ابرو داد بالا _ جالب شد،حالا خواسته‌ ات چی هست؟ _ من دیشب داشتم فکر می‌کردم اگه فردا بخوام برم دنبال کار یا برم پیش یکی از دوست و آشناهامون، ازش بخوام بره پیش بابام مدارک منو بگیره، با چه پولی برم! که یه دفعه دستم خارش گرفت نگاهم افتاد به انگشترم. اون فریاد خدایا شکرت که شنیدی به خاطر این بود. حالا بلند شو از مامانت بپرس، ببین آشنا داره من برم انگشترمو بفروشم. آخه فاکتوراش تو خونه بوده و حتما الان پیش بابامه. اخم ریزی کرد _ این چه حرفیه سحر چرا غریبی می‌کنی! خب من بهت میدم.اصلاً قرض میدم هر وقت رفتی سر کار بهم پس بده. _ نه اینجوری به دلم نمی‌شینه دوست دارم انگشتر خودم رو بفروشم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو جلوتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی( حبیب الله) #قس
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده ( حبیب الله) دستش رو دراز کرد سمت من _انگشترت را بفروش به من کلافه سری تکون دادم _ مرضیه بزار کارمو بکنم _ کارتو بکن من می‌خوام انگشترتو بخرم مکثی کردم و گفتم _نمی‌دونم چقدر می‌ارزه _من خودم قیمت طلای امروز رو دارم بگو چند گرمه _ فکر کنم دو و نیم گرم دستش رو گرفت سمتم انگشتر رو بده، منم اندازه دو و نیم گرم به تو پول میدم. میری کارتو انجام میدی. هر وقت رفتی سر کار پول منو میاری، انگشترتو می‌گیری، اگرم نتونستی پول جمع کنی دیگه انگشتر برای تو نیست برای منه، این یه قرارداده ناچار انگشترم رو از دستم در آوردن دادم بهش و گفتم _باشه من که حریف تو نمی‌شم، مبارکت باشه، ممنونی گفت و دست کرد تو کیفش یه کارت درآورد بهم داد _ این کارت یه مقدار توش هست، بقیه پول رو برات واریز می‌کنم _ خیلی لطف کردی ان‌شالله یه روز بتونم برات جبران کنم لبخندی زد _ حتماً این کارو بکن، خوب الان کجا می‌خوای بری! می‌خوای با ماشین ببرمت! _نه میخوام خودم برم پیش یکی از دوست های پدرم ازش بخوام بره از بابام مدارکمو بگیره _ به خواهرتم می‌تونی بگیا یه زنگ بزن به سارا بگو به بابات بگه، این بهتر نیست! _چرا بهتره، ولی آخه خودم که گوشی ندارم با گوشی تو هم پولش زیاد میشه. کشدار گفت _آخ که تو چقدر منو حرص میدی سحر! یعنی به خاطر پولش زنگ نمی‌زنی! واقعاً که! پاشو بریم از گوشی خونه زنگ بزن از گوشی خونه نه خیلی خجالت می‌کشم بدون اینکه حرفی بزنه رفت از توی هال گوشی رو از پریز کشید و آورد تو اتاق ًخودش وصل کرد. زنگ بزن، سحر جان تو می‌خوای مزاحم نباشی ولی خدا شاهده پدر مادر من این رفتارا رو ببینن واقعاً ناراحت می‌شن.. سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو جلوتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی( حبیب الله) #قس
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده ( حبیب الله) گوشی رو برداشتم شماره خواهرم رو گرفتم بعد از چند بوق صدای خواهرم رو شنیدم _بفرمایید _سلام سارا با لحن متعجبی گفت: تویی سحر! _ بله خودم هستم _ تو با ما چیکار کردی دختر! همه نگرانت هستن _ پس خبرش به تو هم رسیده _آره زنگ زدم به بابا گفتم چرا سحر گوشیش رو جواب نمیده، گفت که اعتصاب غذا کرده که بمیره، رسوندنش بیمارستان، بابا گفت :خونه و همه وسایلش رو ازش گرفتم، مامان اینجا داره از ناراحتی دق می‌کنه، هر کاری هم می‌کردیم نمی‌تونستیم باهات تماس بگیریم نیشخندی زدم و کشدار گفتم آخی مامان ناراحته، بهش بگو شما با همون یه دختری که از ایران بردی خوش بگذرون، من به بی مادری عادت کردم _ سحر اینطوری حرف نزن حداقل از تو که دختر مومنی هستی این توقع نمیره _ می‌بینی که، همه چی داره جابجا میشه، مامانا عاطفه‌شو‌ن رو از دست میدن، مومن هاهم دیگه مادرای بی‌عاطفه‌شونو دوست ندارن _ مرضیه آروم زد روی پام، نگاهم رو دادم تو صورتش، اخم غلیظی کرد _ در مورد مامانت اینطوری حرف نزن بی اعتنا به حرفش نگاهم رو ازش گرفتم به سارا گفتم من رونصیحت نکن گوش کن ببین چی بهت میگم، به بابا بگو مدارک منو بده، میخوام برم سر کار، بهش بگو سحر خونه دوستشه، من الان سر سفره مردم هستم _ بابا عصبانی‌تر از اون چیزیه که من بخوام باهاش در مورد تو حرف بزنم، زنگ زد به من انقدر سر صدا و داد و بیداد کرد، که انگار من مقصرم، آبروی منو پیش شوهرم برد _پس من بدون مدارکم چیکار کنم؟ _ نمیدونم چی بگم _باشه منم میرم دادگاه شکایت میکنم از طریق دادگاه مدارکم رو ازش میگیرم _ چی میگی سحر میخوای از بابا شکایت کنی؟!... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو جلوتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی( حبیب الله) #قس
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده ( حبیب الله) _راه دیگه ای هم دارم؟ _تو پی در پی با کارهات بابا رو ناراحت و عصبانی کردی _ چیکار کردم مگه، دوست داشتم حجاب داشته باشم، نماز بخونم، چطور وقتی بهش گفتیم چرا رفتی با اون دخترِ دوست شدی، بعد مامان‌رو طلاق دادی، گفت: شما دخالت نکنید، من هر کاری دلم بخواد می‌کنم، بابا هر کاری دلش می‌خواد بکنه ولی ما باید بشینیم ببینیم بابا چی میگه؟ یا زن بابا چی میگه؟ _ سحر جان آدم باید سیاست داشته باشه ما به بابا احتیاج داریم، اصلا حرف از شکایت نزن یه چند روز صبر کن شاید جوشش بخوابه، خودش مدارکت‌ رو بیاره بده، الانم مامان می‌خواد باهات حرف بزنه قلباً خیلی دوست دارم با مامانم حرف بزنم، صداش بهم آرامش میده، اما انقدر که از دستش دلخورم لج می‌کنم و باهاش سرد حرف می‌زنم. صدای بغض آلود مامانم از پشت گوشی اومد _ سلام سحرم، دخترم ،خوبی مادر؟ چیکار کردی تو با خودت؟ این چه کاری بود آخه، الان خوبی؟ _ سلام بله خوبم _وقتی داییت شنید که تو می‌خواستی خودت‌ رو بکشی، به من گفت: بهش بگو سر عقل بیاد اُمل بازی رو بذاره کنار و به روز بشه، براش دعوت نامه بدیم بیاد اینجا _ به دایی بگو من یه کشور شیعه رو که سرزمین مادریمه رها نمیکنم بیام تو دامن کفر، بهش بگو سحر گفت از خدا بترس توبه کن شما برگردید ایران _ آخه چرا سحر جون، تو جوونی، خوشگلی، حیف اون اندام قشنگت نیست که دورش یه پارچه سیاه می پیچی _ مامان خانم این پارچه سیاه نشونه بندگی من به درگاه خداست،همون خدایی که مالک همه چیه، اونهاییکه بنده شیطان هستن خودشون رو نیمه عریان میکنن... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی( حبیب الله) #قس
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده ( حبیب الله) _الهی بمیرم برات دخترم، کی این حرفها رو انداخته تو سر تو _یه دوست خوب که الان به من یتیم بی سر پناه، جا و مکان و غذا داده و الانم تلفن خونشون رو در اختیار من گذاشته و دارم با شما صحبت میکنم، ببخشید پول تلفنشون زیاد میشه. خداحافظ _ سحر قطع نکن باهات حرف دارم _ صبر کنید خودم گوشی بخرم باهاتون تماس میگیرم حرف میزنم خداحافظ صدای ضعیفی از سارا به گوشم خورد که گفت: مامان راست میگه قطع کنید، داره از خونه مردم زنگ میزنه. مامانمم خداحافظی کردو تماس رو قطع کردم. چشمم افتاد به نگاه پر از شماتت مرضیه، دستم رو آوردم بالا _خواهش میکنم مرضیه جان فاز نصیحت برندار که اصلا حوصله ندارم. مرضیه سری به اعتراض تکون داد و نفس بلندی کشید و زیر لب زمزمه کرد _ واقعا که. بلند شدم. روسری و چادرم رو سرم کردم گفتم: ببخشید میخوام برم بیرون یکم قدم بزنم حالم جا بیاد _ باشه برو. اومدم تو هال از پدر و مادرش خداحافظی کردم و زدم بیرون، سر تا سر وجودم پر از بغض شد، سرم رو گرفتم بالا _ خدایا حالا چیکار کنم. بابام مدارکم رو نمیده. چه جوری کار پیدا کنم. قطرات اشک از چشمانم فرو ریخت . همین طور که ریز ریز اشک میریختم و قدم میزدم صدای خش خش جارو که به زمین کشیده میشد به گوشم خورد برگشتم دیدم مامور شهرداریه. یه آقا که سن بالایی داره و به سختی داره خیابون رو جارو میکنه. رفتم جلوش _سلام پدر جان _ سلام دخترم _ پدر جان حالتون خوبه میخوای جارو رو بدی من خیابون رو جارو کنم لبخندی زد _ نه دخترم کارتو نیست. واقعا دلم خواست بهش کمک کنم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو جلوتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی( حبیب الله) #قس
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده ( حبیب الله) یک قدم برداشتم بهش نزدیک شدم دستم رو گرفتم به جارو، ملتمسانه گفتم _ خواهش می‌کنم بدید، من خیلی دوست دارم خیابون رو جارو کنم. لبخندی زد _ من موهامو تو آسیاب سفید نکردم تو می‌خوای به من کمک کنی. دستش رو از جارو برداشت _ بیا برو جارو کن چادرم رو بستم دور کمرم و شروع کردم به جارو کردن، مسلط نبودم جارو خوب تو دستم گیر نمی‌کرد ولی تمام تلاشم رو کردم که قشنگ جارو کنم. همین طوری که جارو می‌کردم یه ماشینی آهسته از کنارم رد شد صدای ترانه ای از ماشینش به گوشم خورد روزی تو خواهی آمد از کوچه‌های باران. تا از دلم بگیری غم‌های روزگاران، غم‌های روزگاران این ترانه من رو یاد امام زمان انداخت و من محو این دو بیت ترانه شدم. یاد این روایت افتادم که میگه: وقتی امام زمان ظهور کنه مردم میگن عه ما که این آقا رو چندین بار دیده بودیم. پس آقا در خیابانها و کوچه های ما راه میره، نگاهم رو دادم به خیابون، خم شدم دستم رو کشیدم روی آسفالت، آقا جان وقتی شما بین ما زندگی میکنی حتما روی این خیابون هم راه رفتی، پس من الان زیر پای شما رو جارو کردم، یه حس خوبی که تا اون موقع در وجود خودم ندیده بودم سراغم اومد، ناخودآگاه دستم رو گذاشتم روی سینه‌م و زمزمه کردم السلام علیک یا صاحب الزمان، صدای همون آقا به گوشم خورد _خوبی دخترم. سرم رو گرفتم بالا _بله خوبم _ چرا نشستی چیزی شده؟ سرم رو ریز تکون دادم _ نه چیزی نیست، ایستادم خواستم جارو کنم که گفت بده به من جارو رو بگو ببینم چی شد؟... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی( حبیب الله) #قس
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) اول نخواستم حرفی بزنم ولی چون خیلی اصرار کرد گفتم: من خیلی گرفتارم و مشکل بزرگی دارم.اما الان که این اشعار رو شنیدم به یاد امام زمان افتادم و این رو به فال نیک گرفتم که بالاخره به برکت امام زمان گرفتاری‌های همه برطرف میشه، برای من هم برطرف میشه، خیلی ناراحت شد اخمی کرد _ ان‌شاالله به حق جدم مشکلت حل شه، اما دخترم، تو با این سن و سال کجا و اینجوری از مشکل حرف زدن کجا! چی شده بابا؟ وقتی گفت جدم، متوجه شدم که این آقا سیده، انگار هر چی غم‌ و غصه تو دلم بود پر کشید و رفت، امیدی به دلم نشست، یقین پیدا کردم که خدا میخواد به مشکلات من پایان بده، شایدم خدا این آقا سید رو وسیله نجات من فرستاده _شما میتونید برای من یه کار پیدا کنید؟ از تعجب چشم هاش گرد شد. ابرو داد بالا _کار! _ بله کار، یه کار شرافتمندانه که پولش حلال باشه اِن و مِنی کرد _پدرت به رحمت خدا رفته یا زنده‌ست؟ _ دوست نداشتم خیلی از اوضاع زندگیم برای کسی تعریف کنم. نفس عمیقی کشیدم _آقا سید، یه شرایطی دارم که شدیداً به پول احتیاج دارم، اگر کاری سراغ داشته باشید بهم بگید خیلی دعاتون میکنم _ والا کاری که در حد تو باشه نه، سراغ ندارم _حد من چیه آقا سید؟ کارش خدا پسندانه باشه خوبه _ والا همسر من، روزها میره ازیه خانم مُسنی که نمیتونه کارهای منزلش رو انجام بده نگهداری میکنه و منزلشم نظافت میکنه، ولی زنِ منم سنی ازش گذشته بهش گفتم دیگه نرو، میگه یکی رو پیدا کنم بیاد پیش این خانم بعد خودم نمیرم. هر کی رو هم میبره اون خانم پسند نمیکنه، اگر بهت بر نمیخوره بیا تو هم برو ببین کارت رو میپسنده؟... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚