eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.6هزار دنبال‌کننده
46 عکس
26 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) از این حرفم تعجب کرد _ببینید من اینجا هستم که بهت کمک کنم و تا تو حرف نزنی کاری از دستم بر نمیاد. شونه انداختم بالا _گفتم که، دیگه مشکلی ندارم زل زد توی چشم‌ها _ایکاش با من همکاری میکردی. پارسال یه دختر خانومی تیروئید داشت، پزشکش فرستادش پیش من، وقتی پای حرف‌هاش نشستم دیدم خونواده‌اش مذهبی هستند، اما دختره دوست نداره مذهبی باشه به زور خونواده ش چادر سرش می‌کنه و خیلی علاقه داره که با جنس مخالفش دوست بشه منم راهنماییش کردم، بهش گفتم در مقابل خانواده ت بایست و خیلی شجاعانه بگو که چادر رو دوست نداری، بعدم برو با هرکی که دوست داری با جنس مخالفت دوست شو، این دختر خانمم رفت و کارهایی رو که بهش گفتم انجام داد الان خیلی سرحال و خوشحاله، تو هم اگه حرفاتو بزنی من می‌تونم راهنماییت کنم که بتونی از زندگیت لذت ببری _ببخشید می‌تونید از اون دختر خانم اجازه بگیرید شماره‌‌ش رو بدید به من، تا باهاش صحبت کنم ابرو داد بالا _چی می‌خوای ازش بپرسی _ می‌خوام ازش بپرسم ببینم آیا بعد اینکه شما بهش یاد دادی که در خونه خدا یاغی باشه تیروئیدش خوب شده. ساکت زل زد تو چشم‌‌های من. ادامه دادم _ نه مطمئناً خوب نشده چون محاله که در خونه خدا گردن کلفتی کنی و حال خوبی داشته باشی. از حرفم عصبانی شد ولی برای اینکه خودش رو آروم نشون بده، لبخند نیش داری زد و از اتاق بیرون رفت . خانم جوانی که کنار تخت من بستری بود گفت: اون بنده خدا می‌خواست بهت کمک کنه ولی شما ناراحتش کردی. سر چرخوندم سمتش... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) مشکل من با خونواده م یه مسئله اعتقادی عاطفیِ، که تو هیچ کدومش این خانم نمی‌تونست به من کمک کنه _ مگه شما علم غیب داری که میگی نمی‌تونه کمک کنه _ علم غیب ندارم اما یکی از مشکلات من با پدرو مادرم حجاب و چادرم هست، وقتی این خانم خودش بی‌حجابه چطوری می‌تونه مشکل منو حل کنه خنده نیش‌دار تلخی زد _شما هم کارت برعکسه همه دوست دارن بی‌حجاب بشن، شما به خاطر حجاب اختلاف پیدا کردید. کامل چرخیدم سمتش _ این همه گفتن شما من رو یاد یه مثل آقای قرائتی انداخت، ایشون گفتن، یه مورچه‌ افتاده بود تو آب فریاد میزد آی کمک همه دارن غرق میشن، چون خودش داشت غرق می‌شد فکر می‌کرد همه دارن غرق میشن، الانم شما حجاب رو دوست نداری، فکر می‌کنی همه دوست ندارن، میبینی که من روبه روتون نشستم و اصلاً دوست ندارم بی‌حجاب باشم در حالی که دو طایفه پدری و مادری من مخالف حجاب هستند. بحث من با این خانم یک ساعت طول کشید ولی کاملاً بی‌نتیجه، من تلاش می‌کردم متقاعدش کنم که حجاب خوبه، اونم تلاش می‌کرد که بگه من اشتباه میکنم، پرستار وارد اتاق شد و خیلی شاکی رو کرد به من: چرا با خانم مشاور همکاری نکردی _چون نمی‌تونست مشکل منو حل کنه _ببین عزیزم پدرت خواسته بود که این خانم بیاد و با مشاوره درمانت کنه، الان که همکاری نکردی اونم توی پرونده ت زد احتیاج به دارو درمانی دارد. میخوان ببرنت بخش بیماران روانی بستریت کنن _وااا بیخود کرده، من حالم خوبه. اصلا مرخصم کنید میخوام برم _ دیگه نمیشه از بیمارستان خارج بشی، اگر هم خودت بری، پلیس برت می‌گردونه بیمارستان. هاج واج از حرف پرستار گفتم: من خودم دارم میگم خوبم، اونوقت مشاور میگه... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) مشاور میگه حال من خوب نیست! اما خودش می‌دونه که من حالم خوبِ، ولی می‌خواد منو اذیت کنه لبش رو به دندون گرفت _ این چه حرفیه خانم، تشخیصش در مورد شما اینه صحبت کردن با این پرستار بی‌فایده است بهش گفتم: من گوشی تلفن داشتم میشه بهم بدینش _ بله که میشه. از اتاق بیرون رفت و دو دقیقه بعد با گوشی من اومد _ بفرما خانم اینم گوشی شما. از دستش گرفتم تشکر کردم. زنگ زدم به مرضیه چند بوق خورد صداش اومد. _سلام سحر جان خوبی _ سلام، ببین خیلی سریع بلند شو بیا بیمارستان می‌خوان منو ببرن بخش روانی‌ها بستری کنند _برای چی بخش روانی‌ها؟ _بیا اینجا برات توضیح بدم، وقت ندارم زود باش _ باشه اومدم. تماس رو قطع کردم رفتم تو فکر چه حرکت نامتعارفی از من دیدن که می‌خوان منو ببرن بخش روانی‌ها. به نظرم میاد اینا همه نقشه باشه. حالا از طرف کی خدا می‌دونه. غرق در افکار خودم بودم که صدای مرضیه به گوشم خورد. _ چی شده سحر _ معطل نکن برو سرپرستاری ببین اینا می‌خوان چیکار کنن. از اتاق رفت بیرون . چند لحظه بعدش صدای مرضیه اومد _ من از این بیمارستان شکایت می‌کنم، دوست من هیچ مشکلی نداره، شما دارید بهش انگ روانی بودن می‌زنید، چه هدفی از این کارتون دارین معلوم نیست، شاید هم نتونستین علت از حال رفتنش رو بفهمید بهش انگ روانی بودن می‌زنید، سحر خیلی هم سالمه. یعنی چی؟ شما حق ندارید! نمی‌تونید من رو از اینجا بیرون کنید. سرمم رو برداشتم دستم گرفتم از تخت اومدم پایین، تو چهار چوب در ایستادم سرم رو چرخوندم سمت سر پرستاری. دیدم دارن به زور مرضیه رو بیرون می‌کنند. زنگ زدم به پلیس سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) جواب داد _ بفرمایید _ سلام، ببخشید آقا من بیمارستان بستری شدم حالم کاملاً خوبه یک مشاور اومده با من صحبت کنه، چون از نظر اعتقادی با من هم عقیده نبود من باهاش حرف نزدم اونم گفته من باید دارودرمانی بشم، الان می‌خوان به دستور ایشون منو ببرن بخش روانی‌ها بستری کنند، خواهش می‌کنم کمکم کنید _شما زنگ بزنید به ۱۲۳ اورژانس اجتماعی _آقا اگر نیومدن چی؟ _ شما مطمئن باشید که میان حتماً میان، اگر نیومدن مجدد زنگ بزنید به ما، ما میایم. تشکر کردم و تماس رو قطع کردم سریع شماره ۱۲۳ رو گرفتم پاسخ داد _ شما با اورژانس اجتماعی تماس گرفته‌اید در خدمتیم _ سلام خانم من بیمارستان بستری شدم یه مشاوره اومد با من صحبت کنه از نظر اعتقادی خیلی با من فاصله داشت، منم باهاش همکاری نکردم. مشاوره‌ هم تو پرونده م نوشته من باید بخش بیماری‌های روانی بستری بشم، خواهش می‌کنم کمکم کنید _سلام عزیزم کدوم بیمارستان و چه بخشی؟ _ مشخصاتی رو که می‌خواست بهش دادم، تشکر کردم و تماس رو قطع کردم .از شدت استرس مدام دستهام رو به هم ماساژ می‌دم. نمی‌دونم چه قدر گذشت، ولی خیلی زود دیدم که یک خانم و یک آقا که روی لباس‌هاشون نوشته بود اورژانس اجتماعی از آسانسور پیاده شدن و اومدن سمت سرپرستاری،منم پا تند کردم و خودمو رسوندم بهشون _ سلام خانم سلام آقا من زنگ زدم بیاید. با مهربانی باهام سلام و احوالپرسی کردن رو به پرستار پرسیدن _ مشکل این خانم چیه که میخواید بخش روانی‌ بستریش کنید؟ پرستار پرونده منو باز کرد گفت: ببینید مشاور براش زده اسکیزوفرنی، پدرشم رضایت داده... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) رو کردم به خانم اورژانس اجتماعی. نگاهم افتاد به اسمش که روی لباسش نوشته بود حورا امجدی، گفتم: خانم امجدی می‌تونم باهاتون تنها صحبت کنم با روی باز گفت: بله عزیزم حتماً میشه رو کرد به پرستار _ کجا بریم که من با ایشون تنها باشم. با دستش اتاقی رو نشون داد _ این اتاق خصوصیه فعلاً بیمار نداره بفرمایید اینجا صحبت کنید. تو دلم گفتم خدا را شکر این خانم محجبه ست پس از نظر اعتقادی با من نزدیکه حرف‌های من رو متوجه می‌شه. وارد اتاق شدیم نشستیم روی صندلی و من همه چیز رو ، از روزی که بابام عاشق اون دختره شد و باهاش ازدواج کرد، تا به امروز که تو بیمارستان بودم براش گفتم همه رو با دقت گوش کرد. بعضی از حرف‌های من رو هم یادداشت کرد. فقط اونجا که توضیح دادم چه جوری جون سیاوش رو گرفتن هم خودم حالم بد شد و هم خانم امجدی وحشت کرد. نگاهش رو انداخت به من _عزیزم من همه حرفات رو شنیدم و باور می‌کنم. ولی به خاطر اون صحنه وحشتناکی که تو خواب دیدی یه مدت مخصوصا در خلوت از نظر روحی بهم میریزی، من یه مشاوره‌ بالینی که اعتقادات مذهبی داره، میفرستم اینجا، باهاش همکاری کن و مورد دیگه، شما قانونی میتونی از پدرت شکایت کنی و اگر بخواهی منم بهت کمک میکنم ولی اخلاقا بهت میگم شکایت نکن. تو که ماشاالله دختر زرنگی هستی از پس مخارجت بر میای، حرمت پدر و مادر رو نگه داری عاقبت به خیر میشی، منم ازش میخوام که مدارکت رو بهت بده. پریدم تو حرفش _ اگر نداد چی؟ لبخند ملیحی زد _ من ترفندش رو بلدم ازش میگیرم. ولی اگر مقاومت کرد بهت میگم توی همین یه مورد، قانونی ازش بگیری... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) به خاطر برخورد خوبش و از اینکه منو درک کرد و با دقت به حرفام گوش داد و با این کارش خیلی به من آرامش داد، خیلی ازش تشکر کردم، اومدم اتاقم صدای آقایی رو شنیدم _ ببخشید، شما با عجله داشتید میرفتیم سر پرستاری گوشیتون از دستتون افتاد. من برداشتم گذاشتم روی کمدِ کنار تختتون، برگشتم ببینم کیه، نگاهم که بهش افتاد تمام وجودم به هم ریخت، انگار یک مرتبه دریچه قلبم باز شد و این آقا درونش جا گرفت. ناخودآگاه لحظه‌ای نگاهم روی صورتش قفل شد، آقا لبخند دندون نمایی زد _ گوشی تون رو گفتم، نبودید چند بارم زنگ خورد یه دفعه به خودم اومدم و غرق خجالت شدم. ریز سرم رو تکون دادم و گفتم: بله خیلی ممنون. نگاهم رو ازش گرفتم، گوشیم رو از روی کمد برداشتم، خواستم گوشی رو باز کنم ببینم کی بوده زنگ زده ولی انقدر که حواسم پیش این آقاست نمیتونم، دلم میخواد یه بار دیگه نگاهش کنم ولی به خودم نهیب‌ زدم ؛ سحر چیکار میکنی! میخوای چشم چرونی کنی، میدونی گناه چشم چرونی چقدر بزرگِ. به سختی جلوی خودم رو گرفتم و نگاهش نکردم ولی ولوله ای در دلم راه افتاد که لرزش دست گرفتم طوری که گوشی میخواست از دستم بیفته. گوشی رو توی دستم فشار دادم که جلوی لرزش دستم رو بگیرم و نشستم روی تخت. به خاطر این حس و اون نگاه به نامحرم شرمنده از درگاه الهی سرم رو پایین انداختم و دو دستم رو روی صورتم گذاشتم و نجوا کردم، خدایا ببخشید استغفرالله ربی و اتوب الیه. خدایا به خودت پناه میارم و به خاطر این نگاه به نامحرم ازت معذرت میخوام. و شروع کردم زیر لب به گفتن ذکر الهی العفو، همینطوری که داشتم ذکر میگفتم گوشیم زنگ خورد... کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) به صفحه گوشی نگاه کردم مرضیه است جواب دادم _ ببخشید به خاطر من به زحمت افتادی _ نه چه زحمتی! خیلی بی‌منطق بودن، متأسفانه ظاهراً پدرت باهاشون همکاری میکنه _ آره، بابام رضایت داده بود که من رو بخش روانی‌ها بستری کنن _ تونستی خودت کاری بکنی؟ _ آره زنگ زدم به ۱۱۰ گفت زنگ بزن به اورژانس اجتماعی، با اورژانس تماس گرفتم اونا اومدن با نظر مشاور مخالفت کردند، گفتند ما خودمون مشاور می‌فرستیم _ چیزی شده سحر؟ _ نه همین‌هایی که بهت گفتم،اتفاق افتاد _ پس چرا انقدر بی‌حالی؟ _ چیزی نیست _ چرا هست خیلی بی‌حالی _ حالا ببینمت برات توضیح میدم _ تا اون موقع که من دق می‌کنم، بگو ببینم چی شده؟ _نمی تونم حرف بزنم برات پیام میدم _یادت نره‌ها _ نه یادم نمیره، پیام میدم. بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم و آنچه بین من و این آقایی که اومده بود ملاقات دختری که کنار من بستری بود اتفاق افتادبراش گفتم مرضیه جواب داد: سحر جان تو گناهی نکردی که عذاب وجدان گرفتی، بالاخره پسر و دختر همدیگر رو میبینن محبتشون به دل هم میفته، بعد هم ان شاالله با هم ازدواج میکنن نوشتم _اینکه من دلبسته یک مرد نامحرم شدم گناه نداره؟ جواب داد _ اگر در برخوردت حریم محرم و نامحرم رو رعایت کنید نه هیچ گناهی نداره _آخه فقط مهر این پسر به دل من افتاده اون که هیچ حسی به من نداره. _ مگه تو توی دل اون هستی که حسش رو فهمیدی... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) دلم هری ریخت، راست میگه‌ها، میگن دل به دل راه داره، شاید اونم دلش پیش من گیر کرده باشه، صدای پچ‌پچ این آقا و دختر هم تختیم به گوشم خورد. حسم بهم میگه دارن در مورد من حرف میزنن، گوش رو تیز کردم ببینم متوجه میشم چی میگن، صدای دختره رو شنیدم _دائی معلوم نیست مشکلش چیه میخوان ببرنش بخش روانی ها بستریش کنن، دختره مقاومت میکنه. آقا جواب داد _حالش که خوبه _مگه نمیبینی سِرم تو دستشِ _ تودست تو هم سرم هست. با لحن خنده و شوخی ادامه داد _ نکنه تورو هم میخوان ببرن بخش روانی‌ها و من خبر ندارم _ عه، دایی علی، همه رو برق میگیره تو رو باطری قلمی، دختر قحطی اومده که تو گیر دادی به این معلوم الحال صدای هیس آقایی که صداش زد علی اومد و هر دو ساکت شدن.نفس عمیقی کشیدم. وااای خدا رو شکر اینم دلش پیش من گیرِ. خواستم پیام بدم به مرضیه دیدم ده تا پیام داده که،چی شد؟ کجایی؟ الو... جواب دادم _ مرضیه تو راست گفتی، این آقا هم دلش پیش منِ. _ از کجا فهمیدی؟ _ دایی این دخترِ هم تختی من ، هست ، اسمش علیِ، من از نصفه های حرفشون شنیدم، دختره گفت این معلوم الحاله میخوان ببرنش بخش روانی ها بستریش کنن، دائیش میگفت نه حالش خوبه _ دیدی گفتم اونم تو رو میخواد _آره حس خودمم همین رو میگه، مرضیه بعداٰ بهت پیام میدم، بزار ببینم شاید بازم در مورد من حرف زدن. _ ایکاش اینجا بودی و خنده من رو با این حرفت میدیدی. گوشی رو بستم گذاشتم روی کمد کنار تختم، همه حواسم رو دادم به این خواهر زاده و دایی ببینم بازم در مورد من حرف میزنن... کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) ولی دیگه درمورد من حرف نزدن، سِرمم تموم شد، زنگ بالای سرم رو زدم پرستار اومد اتاق، رو به من گفت: کاری داری ؟ با دست اشاره کردم به سِرم گفتم: تموم شده _باشه الان میام عوضش میکنم. پرستار رفت، علی آقا هم از خواهر زادش خدا حافظی کرد و از اتاق خارج شد. دراز کشیدم روی تخت، خیلی دلم میخواد سر صحبت رو با این خانم باز کنم ولی چی بگم بهش، فکری به سرم زد و گفتم: مشکل شما چیه که بستری شدی؟ جواب داد _ دیشب دل درد شدیدی گرفتم، آوردنم اورژانس همین بیمارستان، بعد از معاینه و آزمایش گفتن آپاندیس هست و باید عمل کنی، همون دیشب عملم کردن، مامانم تا صبح پیشم بود. صبح دیگه رفت، حالا امشب خواهرم میاد، شما چرا بیمارستان بستری شدید؟ از سوالش یکه خوردم فکرش‌ رو نمی‌کردم وقتی من از اون می‌پرسم برای چی بستری شدی خب اونم از من سوال می‌کنه، تو دلم گفتم خدایا کمکم کن هم دروغ نگم هم حرفی نزنم که بعداً بهم انگی چسبیده بشه، جواب دادم _ تو مسجد نمازم رو به جماعت خوندم دوست داشتم بمونم با خدا مناجات کنم.خادم مسجد فکر کرد هیچکس تو مسجد نیست برق‌ها رو خاموش کرد رفت، من همینطور که با خدا مناجات می‌کردم خوابم رفت نگو که فشارم افتاده و از حال رفتم بعد دیگه آوردنم اینجا بستری شدم بعدم به هوش اومدم و الانم اینجام. ریز سرش رو تکون داد و گفت: چند روزِ که اینجا بستری هستی؟ دیشب به هوش اومدم، امروزم آوردنم اینجا. آهانی گفت و سرشو تکون داد و پرسید _ برای چی مشاور نوشته که باید بخش روانی ها بستری بشی. اینکه خیلی بی پروا این سوال رو ازم پرسید خیلی ناراحتم کرد... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) تو ذهنم دنبال جوابی میگشتم بهش بگم که ناراحت نشه، اما یه مرتبه به خودم گفتم سحر عزت نفست را از دست نده، نذار تو مسائل شخصیت دخالت کنه.‌‌ گفتم: شما از کجا می‌دونی که مشاور در مورد من چی گفت؟ _ از پرستارت پرسیدم اخم ریزی کردم _فکر نمی‌کنید این دخالت کردن تو مسائل شخصی دیگران باشه سکوت کرد و حرفی نزد. پرستارم با یک سِرم وارد اتاق شد. رو بهش گله مند گفتم: شما همیشه اسرار مریض‌ها رو به دیگران میگی! رنگ از روش پرید و گفت: کی گفتم؟ _ با صدای بلند گفتی که مشاور نوشته، باید بخش روانی‌ها بستری بشم،این خانم هم شنیده با مِن و مِن جواب داد _ ببخشید فکر نمی‌کردم ناراحت بشی _ خواستم بهش بگم، من ناراحت بشم و نشم شما باید حواستو بیشتر جمع میکردی ولی به خودم گفتم آدمیزاد اشتباه می‌کنه اینم اشتباه کرده ادامه نده، دیگه هیچی نگفتم. سِرم رو عوض کرد و از اتاق خارج شد. صدای زنگ گوشیم بلند شد، نشستم، از روی کمد برش داشتم نگاه کردم شماره ساراست. یک باره هر آنچه که در خواب دیده بودم اومد جلوی نظرم. چشمم رو بستم و بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و جواب دادم، سلام سارا جان حالت خوبه، سلام چه عجب که تو سر حالی، به حرف هام فکر کردی _ بله عزیزم فکر کردم _ خب نتیجه‌ش چی شد. نتیجه‌ش این شد که اگر دنبال آرامش و خوشبختی هستی کلیدش در خونه خدا و اطاعت از خداست. صداش رو برد بالا و‌کشدار گفت _ سحر، عاقل شو، یعنی تو الان خوشبختی و آرامش داری؟ محکم و قاطع جواب دادم _ بله، بنده هم آرامش دارم و هم خوشبختم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) خوب شد معنی خوشبختی رو هم فهمیدیم، از نظر جنابعالی خوشبختی یعنی اینکه بری از یک پیرزن نگه داری کنی و شبها هم خونه غریبه ها بخوابی از حرف‌هاش ناراحت که نشدم هیچ، یه حس خوب و شکر گزاری از خداوند هم در دلم ایجاد شد. بهش گفتم: حالا بقیه‌ش رو نمیدونی _با لحن مسخره ای گفت: عه بقیه‌ش دیگه چیه؟ بگو بدونم _اون شب که باهام اونطوری حرف زدی خیلی دلم شکست انقدر گریه کردم که از حال رفتم‌، آوردنم بیمارستان، به هوش که اومدم یه مشاور اومد با من حرف بزنه که مثلا درمانم کنه، چون بد حجاب بود باهاش حرف نزدم، اونم تو پرونده‌م زد که باید بره بخش روانی ها بستری بشه بابا هم تایید کرد عصبی و ناراحت داد زد _چی میگه سحر؟ _دارم راستش رو بهت میگم باور کن این اتفاقا داره برام می‌افته با حرص فریاد زد: سحر تو آخر هم من رو میکشی و هم خودت رو نابود میکنی، الان زنگ میزنم به بابا میگم دیگه دارید شورش رو در میارید، اگر سحر بره بخش روانی ها به هر قیمتی که شده باشه میام ایران، آسایش رو از اون زنت و دو تا دخترهات میگیرم و تا روزگارشون رو سیاه نکنم، دست بردار نیستم. دیگه نگذاشت من حرف بزنم و تماس رو قطع کرد. سارا یه اخلاقی داره که خیلی دیر عصبانی میشه و تقریبا با مشکلات کنار میاد، ولی امان از روزی که آستانه صبرش تموم بشه. کاری رو که میگه واقعا انجام میده، این حمایتش خیلی بهم قوت قلب داد و من همه اینها رو از لطف و عنایت خدا میبینم، بعد از مدتها لبخند واقعی به لبم نشست و دلم آروم گرفت. از کشو کمد یه مهر برداشتم، سر به سجده گذاشتم و سه مرتبه زمزمه کردم، شکراً شکرا، شکراً لله، شکرا لله. سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚