رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_361 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله شام خوردیم سفره رو جمع کردم رفتم سرویس برگشتم ی
#پارت_362
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
در خونه باز شد ناصر اومد تو
نرگس بچه رو بردار برو خونه مامانت ... با محسن و دوستاش اثاثامونو بیاریم بچینیم ... یه چاییم بزار هم من ... اشاره کرد به بیرون ... هم اینا صبحونه نخوردیم
عزیزو بغل کردم با مامانم رفتیم خونشون ...
محسن و دوستاش خدا حافظی کردن رفتن
تندی رفتم خونه خودمون ... واااای خدایا شکرت ... همه جهازمو داده بودن ... چقدر دلم براشون تنگ شده بود ... محسن و ناصر به چیدمان خونه خوش سلیقه بودند از چینششم خوشم اومد ...
رو کردم به ناصر .
الان که خونمون خوشگل شده چقدر دلم میخواد مهمونی بدم .
سرشو چرخوند سمت من .
امشب مامانتینارو دعوت کن شام بیان اینجا
چی درست کنم ؟
هیچی شب کباب میگیرم میارم
خنده پهنی زدم متشکرم سرورم
تو آشپزخونه داشتم ظرف میشستم صدای گریه عزیز اومد ... دستهامو خشک کردم ... رفتم بالاسرش ، چی شده پسر ... قندو عسل ... جوجه طلا ... پسر بلا .بغلش کردم ... گرسنه شدی ... سینمو گذاشتم دهنش ... بیا جیگر من بخور ... باید حاضر شیم الان بابایی میاد ... ما رو ببره خونه بابا بزرگ ... میخواد برات عقیقه کنه
دیگه چهل روزت شده ، فردا با دایی میبرمت ختنت میکنم ... چه دیدنی بشه حال بابایی ...
یه دفعه ترس افتاد به جونم با خودم گفتم یعنی ناصر بامن چه برخوردی میکنه وقتی ببینه بدون اجازش عزیز رو ختنه کردم ... نفس عمیقی کشیدم ... باشه هر چی هم بشه بهتره تا بچه من بزرگ بشه دردش بیشتر بشه یا طفلکم بترسه
آماده شدیم ناصر گفت ببین مامانتینا هم حاضرن با ما بیان ؟
وارد حیاط مادر شوهرم شدم دیدم وای چه خبره پدر شوهرم پنج تا گوسفند گرفته برای عقیقه همه فامیل رو هم دعوت کرده چه فامیل های ما چه فامیل های خودشون همسایههای نزدیک رو هم گفته موقع نهار از آبگوشت عقیقه به من ناصر ندادن برای ما جدا درست کرده بودن .... گفتن از عقیقه پدر و مادر بچه نباید بخوره
سفره انداختن از این سر تا اون سر خونشون ظرف ، ظرف آبگوشت پر می کردن برای همسایه ها می بردند .
تو دلم گفتم خدایا آیا این عقیقه و از اینا قبول میکنی ؟
اگر الان به جای عزیز نازنین زهرا بود باز هم این بریز به پاش ها بود ته دلم این مهمونی و عقیقه بهم نچسبید
مهمانی تموم شد داشتیم میومدیم خونه توی راه در گوش علی اصغر گفتم
وقت گرفتی برای فردا
گفت آره ساعت ده صبح حاضر باش ... ده و نیم نوبت ما میشه نیم ساعتم توی راه هستیم ولی ای کاش منصرف می شدی ببین پدر شوهرت چه جشنی و چه مهمانی برای پسرت ترتیب داده ... حتماً می خواد یک همچین مراسمی هم برای ختنه سرونش بگیره دردسر برای خود درست نکن
گفتم ولش کن من به این کارها کار ندارم بچم گناه داره من به فکر بچه هستم منتظرت هستم حتما بیا بریم ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ