eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.9هزار دنبال‌کننده
28 عکس
16 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_364 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله وارد سالن شدیم ... علی اصغر رو کرد به من ... ن
به قلم از حال رفتم ... صداها رو میشنیدم ولی قدرت حرف زدن نداشتم . دستهای علی اصغر روی شونه هام که هی تکونم میداد و حس کردم نرگس ... نرگس جان چی شدی ؟ آبجی بخدا عزیز حالش خوبه چشماتو باز کن ... صداش بلند شد ... یکی کمک کنه برید کنار ... برید کنار دورشو خلوت کنید . دستهای قوی مردانه ای رو روی بازوها و پاهام احساس کردم ... بلندم کردن گذاشتن روی برانکارد و دیگه هیچی نفهمیدم صداهایی به گوشم رسید . چرا این کارو کرده ... عجب خیره سره چه جراتی داره . صدای دیگه ای اومد ... نه بابا دختره دیونست احمقه . نه دیونست نه احمق ... وقتی هرچی سر جای خودش قرار نگیره همینطور میشه ... آخه این دختر بچه وقت مادر شدنشه ؟ شوهرش چقدر از دستش عصبانی بود . بیخود کرده مرتیکه یاردان قلی ، ندیدی باهاش دعوام شد ... بهش گفتم جمع کن خودتو ...هرکی طاوس خواهد جور هندوستان کشد ... دلت زن بچه سال خواسته ، باید مرد باشی ... پای بچه بازیاشم وایسی بخدا روم نشد وگرنه خیلی حرفا داشتم بهش بگم . آره والا طفلی فکر کرده ختنه کردنم عوض کردن پوشک بچشه گفته خودم این کارو میکنم اروم ، اروم چشمامو باز کردم ... با خودم گفتم اینا دارن در مورد کی حرف میزنن ... چرا من اینجام ... یادم اومد بچمو برای ختنه آوردم خانه بهداشت ... اومدم پاشم ... دردی رو توی دستم احساس کردم ... سر چرخوندم دیدم عه بهم سرم وصل کردن ... دورو برمو نگاه کردم ... اینجا اتاق تزریقاته ... وااای بچم چی شد ؟؟ علی اصغر کجاست ؟ صدا زدم داداش ... علی اصغر یه خانومی که دوتا تخت اونطرفتر من خوابیده بود با صدای بلند گفت یکی بیاد اینجا این دختره به هوش اومده یه خانم سفید پوش اومدتو اتاق حالت خوب شد ... فوری فشار منو گرفت خدا رو شکر فشارتم خوبه چی شده ؟ چرا من اینجام ؟ پسرتو آورده بودی ختنه کنی طاقت نیاوردی افت فشار پیدا کردی اوردیمت اینجا بهت سرم زدیم ... بچم کجاست ؟ داداشت زنگ زد به شوهرت با مادر شوهرت اومد اینجا مادر شوهرت بچتو برد ...شوهرتو مامانتم تا الان اینجا پیشت بودن ... مثل اینکه کاری واجبی براشون پیش اومد همین الان رفتن بیرون . صدای پای یه مرد اومد بعدم قیافه برج زهر ماری ناصر رو بروم ظاهر شد پرستار رو به ناصر کرد لطفا راعایت کنید ... حالشون مساعد نیست به شما ربطی نداره قبلا افاضه کلام کردید هرچی که گفتم درست بوده الانم مسئولیت این مریض با منه اگر باعث ... ناصر نگذاشت حرفش تموم شه عصبی و جدی دستشو گرفت سمت در اتاق داد زد برو ، بیرون گفتم به شما ربطی نداره داشتم از ترس میمردم ... از خدام بود واقعی واقعی بمیرم .‌‌.. اروم ... اروم با دستم ملافه رو جمع کردم چشماش به خون افتاده بود و داشت از حدقه میزدبیرون ... پرکهای دماغش بازو بسته میشدن ... صدای تند نفسهاش که داشت کنترلشون میکرد که یواش یواش دم و باز دم کنه رو به گوشم میرسد ... اروم ، اروم سرشو تکون داد ... گوشه لبشو جویدو لب زد ... من با تو چیکار کنم نرگس ؟؟؟ چیکار کنم ؟؟؟ هان ..‌. چییییکارت کنم ؟؟؟ سرشو اورد پایین توی صورتم چشماشو ریز کرد غرید . آدمت میکنم ... هنوز اون روی منو ندیدی ؟؟؟ از ترسم توان چشم برداشتن ازشو نداشتم ... حتی قدرت نفس کشیدن هم ازم گرفته شده بود ... تا به حال اینطوری ندیده بودمش ... تو دلم گفتم خدایا نجاتم بده... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ