eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.9هزار دنبال‌کننده
28 عکس
16 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) تبعات اثر اون گناهان دامن بقیه رو هم بگیره مثلا میشه اختلاف بین اعضا خونوادها و بی برکتی تو مسائل مالی، رغبت نداشتن به عبادت و فرائض دینی _ قبلا هم این مطالب رو شنیده بودم ولی نه به این صراحتی که تو گفتی، دلم برای متدینینی که آپارتمان نشین هستند سوخت بنده های خدا شدند مثال اینکه میگن آش نخورده دهن سوخته ناخواسته دچار چه بلاهایی میشن. ولی من شنیدم میشه با انجام یه سری اعمال جلوی اثرات منفی ش رو گرفت _ آره میشه مثلا با خوندن حدیث کسا، زیارت عاشورا، زدن گلاب و نصب بسم الله الرحمن الرحیم بر سر در خونه میتونن از این فتنه ها در امان باشن _کشدار گفتم _ علی میشه بریم خونه ویلایی رو ببینیم من عاشق خونه های قدیمی هستم _ آره میشه ولی تا آخر هفته که قرارداد مستاجرم تموم میشه صبر کن که اون‌ها برن مزاحمشون نباشیم بعد بریم خونه رو ببینیم احتمالاً احتیاج به تعمیر هم داشته _یعنی نمیشه الان که اونا هستن بریم _نه دیگه مزاحم میشیم. _آخه همه صاحبخونه‌ها این کارو می‌کنن تا قبل از اینکه موعد مستاجر تموم بشه مستاجرهای جدیدو می‌برن خونه رو ببینن _ خب کارشون اشتباهه و اگر مستاجر قبلی راضی نباشه گناه می‌کنن باید صبر کنن اون مستاجر از خونه بره مگه اینکه مستاجر اعتراضی نداشته باشه. نفس عمیقی کشیدم و گفتم _ باشه دیگه چاره‌ای نیست. توی این یک هفته‌ای که پاسپورتم آماده بشه هر روز می‌رفتم خونه بابا ناهار و شامشون رو درست میکردم و خونه رو هم مرتب می‌کردم و میومدم. یه روز که از خونه بابا اومدم علی بهم گفت... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _دوتا خبر خوب برات دارم اولی اینکه مستاجر رفت بیا بریم خونه رو ببین دومی هم اینکه پاسپورتت اومد ان شالله بلیط هوا پیما رو بگیرم میریم روسیه. از هر دو خبر خوشحال شدم لبخند پهنی زدم _ میشه الان بریم خونه رو ببینیم.‌ آهنگین جواب داد _ بله چرا که نشه سوار ماشین شدیم تا برسیم به خونه ،علی خاطراتی از دوران مجردیش می‌گفت و با هم می‌خندیدیم تا رسیدیم به خونه. علی ریموت زد در خونه باز شد خدای من چه حیاط قشنگی یه لحظه احساس کردم اینجا بهشته یه خیابان کشیده بودن تا خونه دو طرف خیابان گلهای رنگ و وارنگ کاشته بودند پشت گل‌ها درخت‌های میوه بود یه مقدار که علی اومد وسط حیاط یک حوض بسیار زیبا بود که فواره‌هاش هم روشن بود نتونستم خود داری کنم رو کردم به علی _اینجا بهشته یا خونه قدیمی. علی سرچرخوند سمت من _ از خونه خوشت اومده؟ جواب دادم _ عالیه، از زیباییش شگفت زده شدم... کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) کاشی های آبی که تو حوض کار شده و به نظر رنگ آب رو آبی نشون میداد و ماهی های کوچولو و رنگ و وارنگی که رقص کنان در آب شناور بودند چشم نوازی میکرد. علی نزدیک ساختمون که شد ماشین رو پارک کرد. ناخودآگاه قدم برداشتم سمت حوض و علی هم همراه من اومد. به کنار حوض که رسیدیم متوجه اشکال هندسیه اطراف حوض شدم همینطوری که با نگاهم اشکال لوزی شکل رو دنبال میکردم دیدم عه انگار یه جوی هم از خونه به حوض وصل هست و ظاهرا آب این حوض از داخل ساختمون جاری میشه. رو کردم به علی _ آب این حوض از داخل خونه میاد ریز سرش رو تکون داد _ آره از اونجا میاد و به حوض میریزه و توسط جوی آب از حیاط خارج میشه و به زمین های کشاورزیِ اطراف خونه میره. با تعجب سوال کردم _ مگه اطراف خونه زمین کشاورزی هست. لبخندی زد _ مگه ندیدی _ نه ، انقدر که ماشاالله تو خوش سر و زبونی من محو صحبت هات شدم و اطرافم رو ندیدم. دست من رو گرفت _ حالا بیا بریم داخل ساختمون رو هم ببینیم. با هم اومدیم وارد ساختمون شدیم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
. درخواست یک دانشجو از رهبری برای تسلیح ایران به سلاح هسته ای در دیدار امروز رهبری به مناسبت ۱۳ آبان یکی از دانشجویان که سخنران بود، خواستار تغییر دکترین و ارائه فتوا ثانویه درباره سلاح هسته‌ای شد. رهبری: ایران هر آنچه که باید برای مقابله با دشمن لازم باشد مجهز می‌شود. 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) رو کردم به علی _ اینجا خود خود ایرانِ همه چیش به سبک ایرانی درست شده علی جان این خونه که همه چی داره پس جهیزیه برای چی بخریم. ابرو داد بالا _هرچی شما بگید خانم اگه دستور بدی بریم چیز جدیدی بخریم بنده اطاعت می‌کنم _ نه بابا وسایل این خونه همش عالیه. صدای زنگ گوشیم بلند شد نگاه کردم دیدم ساراست _ سلام خواهرجان چطوری خوبی؟ _ سلام سحر جان ما خوبیم تو چطوری. عزیزم بنده متاهل شدم بپرس شماها چطورید. _ خیلی خب شماها چطورید. خدا رو شکر ما هم خوبیم _ بابا چیکار کرد _ بابا آذر رو طلاق داد و چون بر اثر بی‌توجهی آذر بچه‌ها مورد آزار دایی شون قرار گرفتن عدم صلاحیت آذر برای نگهداری از بچه‌ها صادر شد و قرار شد آذر در حضور بابا هفته ای یک بار بچه‌هاش رو ببینه _ پس بچه ها رو به آذر ندادند _نه ندادن _ می‌بینی سحر، یه روزی آذر ما رو از بابا جدا کرد حالا دست روزگارم بچه‌ها رو از آذر گرفت. یه لحظه به خودم گفتم سارا راست میگه ها این انتقام الهیه. اما دست روزگار چیه این‌ها همه نتیجه اعمال خودمونه و کار خداست بهش گفتم _ خواهر خوبم به جای دست روزگار بگو خدا چون خداوند عالم حواسش به همه چی هست پاداش خوبی‌ها و بدی‌ها رو، هم در این دنیا هم در اون دنیا میده _ خیلی خب نمی‌خواد بحث اعتقادی راه بندازی. ولی دلم خیلی خنک شد بزار بخوره تا از جلوش زیاد بیاد و بدونه همین جوری میره تو زندگی یکی عزیزاش رو ازش جدا می‌کنه چه مزه ای داره _ راستی دادگاه چه حکمی برای ساسان داد _ براش هشتاد ضربه شلاق و دو سال هم زندانی برید... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _چقدر کم ای کاش تیر بارونش می‌کردن _ دیگه قانون انقدر براش مجازات مشخص کرد _ خب دیگه چه خبر؟ _ یه خبر خوب برات دارم. آهنگین پرسید _ چی هست؟ _ سارا جات خالیه علی یه خونه داره که تو حتی توی خوابم ندیدی، یه لحظه گوشی رو نگه دار. گوشی رو از دهنم فاصله دادم رو کردم به علی _ خونه چند متره؟ _ ششصد متر دویست زیر بنا چهارصد متر هم حیاط. گوشی رو گذاشتم در دهنم ، متراژش رو گفتم وادامه دادم _ یعنی بهشتِ اینجا. نگذاشت ادامه بدم گفت _ مبارکت باشه صبر کن قطع می‌کنم تماس تصویری می‌گیرم خونه رو بهم نشون بده. باشه ای گفتم و تماس رو قطع کردم چند لحظه بعد گوشی زنگ خورد جواب دادم _ اول خونه رو ببین دور تا ودور خونه رو بهش نشون دادم گوشی رو بردم روی چشمه‌ای که وسط خونه است نگه داشتم _ می‌بینی سارا چقدر زیباست _ سارا قیافه متعجبی به خودش گرفت _ آره سحر خیلی قشنگه _ حالا صبر کن بذار آشپز خونه رو بهت نشون بدم. در کابینت رو باز کردم _ ظرف هام رو ببین همش میناکاریه _ من یه دست پارچ لیوانش رو دارم _ صبر کن برم تو حیاط اونجا رو هم نشونت بدم دوربین رو گرفتم روی جوی آبی که به حیاط خونه وصل می‌شد _ اینو نگاه از این چشمه آب میاد توی حوض حیاط از حیاطم میره بیرون و تو زمین های کشاورزی. این‌ها رو دیدی حالا گلهای رو ببین و لذت ببر. دوربین را گرفتم روی یه دونه از گلدون های حُسن یوسف _ ببین اینو چقدر زیباست. حالا گل رزها رو ببین گل محمدی ها رو هم نگاه کن سارا این گلدون شمعدونیه رو ببین چقدر گل داده _ آره سحر خیلی قشنگن ولی الان برام یه سوال پیش اومد _چه سوالی بپرس سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _علی که انقدر پول داره چرا برای پدر و مادرش یه خونه نمیخره تا دیگه خادم مسجد نباشند. جواب دادم _ سارا جان مهناز خانم و آقا مصطفی خودشون دوست دارند خادم مسجد باشند وگرنه خودشون یه خونه دارند که اون خونه شونم دادن پسرشون توش می‌شینه _ یعنی میگی دوست دارن نظافتچی باشن _ این چه حرفیه می‌زنی، هر کسی لیاقت خدمتگزاری خونه خدا رو نداره، این یک نعمت الهیه که قسمت پدر شوهر و مادر شوهرم شده _ خیلی خب ولش کن بحث کردن با تو فایده‌ای نداره من زنگ زده بودم ببینم بابا و آذر چیکار کردن. راستی نگفتی آذر مهریه ش رو از بابا گرفت یا نه. _نه نگرفت چون خودش درخواست طلاق داده بود مجبور شد که مهرش رو ببخشه _ خیلی خب باشه کاری نداری؟ چرا دارم قطع نکن یه خبر دیگه بهت بدم _ چه خبری ؟ _ علی می‌خواد بره روسیه چوب وارد کنه منم می‌خوام باهاش برم _ چه خوب همسرت سرمایه‌داره ها _ تا الان که چیزی از دارایی‌هاش برام نگفته تازه فهمیدم دو تا خونه داره یکی همین که توی فیلم دیدی و یه آپارتمان بزرگ هم داره که هنوز ندیدمش _ خوبه اگر از ما دور هستی لااقل در رفاهی _ ای کاش شماها هم اینجا بودید تا دور هم بودیم _ چی داری میگی سحر امکانات کانادا رو رها کنیم بیایم ایران که چی بشه. خدا خودش شاهده که من اصلا دوست ندارم فخر فروشی کنم، ولی باید یه جوری این توهماتش رو به روش بیارم تا شاید به خودش بیاد. بهش گفتم _ سارا خونه‌ای که الان توش داری زندگی می‌کنی چند متره ، حیاط هم داره یا نه _ حیاط که نداره آپارتمانمونم هفتاد متریه ولی یه پارک جلوی خونمون هست. ماشین چی، دارین؟ ... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) چون خونه خریدیم و به بانک بدهکار شدیم فعلاً ماشین نداریم _از زمانی که رفتی کانادا تونستی به یه کشور دیگه سفر کنی؟ _ فعلاً نه _ ولی سارا جان ما توی ایران هستیم یه خونه داریم که چند برابر خونه شماست اونم با یه معماری خیره کننده‌، علی هم ماشین داره و هم ما عازم یک کشور خارجی هستیم پس میشه تو ایران زندگی کرد و رفاهم داشت _ بَه بَه سحر خانم داری دارائیهات رو به رخ میکشی؟ خواهرم خونه ای که تو داری یه خونه شیک و لوکس نیست به قول خودت فقط معماری داره من توی فیلمی که دیدم وسیله ی چشم گیری توی خونه ت ندیدم، اون چشمه هم که کار طبیعتِ که حالا بر حسب اتفاق از وسط خونه شما سر زده و یه حوضی براش درست شده که آب رو هدایت میکنه بیرون _ سارا میدونی خونه ما چقدر برای توریستها و جهانگردها جذاب و جالبه _ آره مبارکتون باشه _ ممنون ولی یه مطلبی، اینکه گفتی دارایی هات رو به رخ من میکشی اصلا اینطوری نیست چون مالک اصلی همه دارایی های جهان خداست. فقط خواستم بهت بگم توی ایران رفاهش خیلی بیشتر از کشورهای خارجیه، بعدم هیچ جای دنیا وطن آدم نمی‌شه _ ببینم سحر یعنی تو چشم‌هات رو به اون همه مشکلات اقتصادی و فقری که تو ایران هست بستی _ نه کی این حرف رو زده من منکر مشکلات مالی نیستم ولی مگه فقط تو ایرانِ که مشکلات مالی هست و فقیر داره اروپا و آمریکا نداره؟ کارتون خواب‌های کشور آمریکا که آوازه‌شون دنیا رو گرفته یا همون کانادا مگه فقیر نداره؟ از طرفی کشور ما اگر مشکلاتی هم داره ما میمونیم و به فکر آبادانیش هستیم مثل شما نمیریم کشورهای غریبه رو آباد کنیم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) توی تمام فرهنگ‌های دنیا وطن پرست‌ها تحسین میشن، ولی شماها سرمایه‌هایی رو که در ایران به دست آوردید می‌برید توی کشورهای بیگانه مثل کانادا خرج می‌کنید بعد هم پز پولداری و پیشرفت‌هاش رو کانادا میده وگرنه بومیان بیچاره کانادا از ضعف بهداشت، پایینی تحصیلات، نداشتن مسکن مناسب، فقر و درآمد ناکافی رنج می برن و اینکه بیشترین افرادی که در کانادا زندانی هستند بومی‌هاشونن، بابت آمار خودکشی بالا، قاچاق زنان بومی برای بردگی ج*ن*س*ی و خیلی چیزهای دیگه دادشون بلندو دلشون خونِ، دولت کانادا هم هیچ توجهی بهشون نمی‌کنه و اصلاً به خواسته‌های مردمش اهمیتی نمیده تعجب می‌کنم تو که داری توی یک همچین کشوری زندگی می‌کنی چطور در موردشون اطلاعات نداری، خواهر من خوبه یکم تحقیق کنی. صداش رو برد بالا _ سحر من زنگ زدم حالت رو بپرسم بعد تو با این حرفا منو ناراحت می‌کنی _ سارا جان شما زنگ زدی ببینی بابا آذر رو طلاق داد یا نه منم بهت گفتم که چی شده.. نگذاشت ادامه بدم و گفت _ خیلی خب کاری نداری _ نه کاری ندارم بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم. علی رو کرد به من لبخند دندان نمایی زد _ چه خوب در مورد کشور کانادا اطلاعات داشتی؟ چون خانواده مادری من اونجا هستند کنجکاو بودم ببینم چه جور کشوری هست. دستش را به سمتم دراز کرد _ سحر بیا بریم تو حیاط کمی قدم بزنیم خوشحال دستش رو گرفتم و اومدیم توی حیاط قدم زنان تا نزدیک حوض رسیدیم علی خم شد یکی از شاخه‌های گل رز را کند و گرفت سمت من لب زد _ دوستت دارم. خوشحال از این حرف دلنشینش گل را از دستش گرفتم نزدیک بینیم بردم نفس عمیقی کشیدم و زمزمه کردم عجب بوی خوبی میده .. سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خسرو بهم ابراز علاقه کرد و گفت که آرزوشه منو بدست بیاره. اولاش حسم و بهش نگفتم اما من که دلباختش بودم طاقت نیووردم و بعد یه هفته اعتراف کردم. خونه هامون تو یه کوچه بود من رفتم دم در اونم اومد همدیگر یه دل سیر نگاه کردیم. حتی حرف نمیزدیم اما از همون نگاه هم سیر نمیشدیم چند باری این اتفاق افتاد تا اینکه یه روز وقتی احمد داشت می‌اومد خونمون من و خسرو رو دید که با لبخند همدیگر رو نگاه میکنیم. اخماش رو کشید تو هم و گفت رعنا خانوم سرما میخوری برو داخل. منم گفتم ببخشید برای بیرون اومدن از خونمونم باید از شما اجازه بگیرم؟ میدونستم بهش برخورده اما... https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) تا شب تو خونه ویلاییمون بودیم و برای آیندمون برنامه‌ریزی کردیم شب با هم اومدیم منزل پدر شوهرم. شام رو که خوردیم اومدیم اتاق علی خوابیدیم علی خیلی زود خوابش رفت ولی من همش تو فکر اون خونه با معماری‌ زیباش بودم. یه لحظه فکرم رفت پیش حرف سارا , چرا اون همه زیبایی رو اونقدر بی‌اهمیت جلوه داد یعنی حسودی کرد آخه سارا حسود نبود به خودم گفتم بی‌خیال بزار هرچی دوست داره فکر کنه اصل کار خودمم که عاشق معماری ایرانی و وسایل سنتی هستم چشم هام رو گذاشتم رو هم و خوابم رفت با صدای اذان که از گوشی علی بلند شد بیدار شدم ولی چون دیر خوابیدم نتونستم تا طلوع صبح بیدار بمونم و بعد از نماز خوابیدم. با شنیدن صدای علی که می‌گفت سحر جان بیدار شو باید با هم بریم بلیط بخریم چشم‌هام رو باز کردم خمیازه بلندی کشیدم و گفتم _ سلام صبح بخیر _ سلام عزیزم صبح تو هم بخیر پاشو آماده شو بریم صبحانه بخوریم. بعد از صبحانه با هم رفتیم بلیط تهیه کردیم ساعت حرکتمون شش صبحه یه حس عجیبی دارم خیلی دلم می‌خواد زود فردا بشه و بنشینیم تو هواپیما و بریم مسکو رو کردم به علی _ ما خودمون این همه جنگل داریم پس چرا چوب‌هامون رو از روسیه میاریم _از چوب‌های جنگلی خودمون هم استفاده می‌کنیم ولی چوب‌ها یی که در سیبری روسیه رشد می‌کنند خیلی محکم و با دوامند _عه چوب‌ها برای جنگل‌های سیبریِ _ بله _پس چرا ما میریم مسکو _ ما میریم اونجا قرارداد می‌بندیم الان زمستونه نمیشه چوب استخراج کرد ، تابستون برامون ارسال می‌کنند... کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _شنیدم مسکو خیلی دیدنیه _ آره منم شنیدم ولی تا حالا نرفتم ببینم با تعجب پرسیدم _ مگه برای قرارداد خرید چوب میری بعدش نمیری جاهای دیدنی شهرو ببینی؟ سر انداخت بالا _ نه _ وا چرا _من مجرد بودم و جاهای گردشگری روسیه هم زمینه گناهش فراهمه برای اینکه آلوده نشم هیچ وقت جاهای دیدنی روسیه رو نرفتم. نگاه تحسین برانگیزی بهش انداختم و به حالش غبطه خوردم. چشمکی بهم زد _ خانم مراقب نگاهت باش ما رو نخوری. زدم زیر خنده و پرسیدم _چند بار تا حالا رفتی روسیه؟ لبش رو برگردوند و گفت نشمردم چند باری رفتم آخه فقط از روسیه چوب وارد نمیکنیم از کشورهای هند و چین هم وارد میکنیم کش دار گفتم _ وای علی خوش به حالت منم می‌بری هند و چین _ آره عزیزم حتماً چون خیلی دلم می‌خواست جاهای دیدنی این کشورها رو ببینم ولی با امام زمان عهد کرده بودم که تا مجرد هستم نرم، الان که ازدواج کردم هر بار برای قرارداد به هر کشوری برم تو رو هم با خودم می‌برم ولی سحر جان یادت باشه تمام لذت های دنیا رو جمع کنی هیچ کجا کربلا و مشهد خودمون نمی‌شه من بعد از هر قراردادی که در هر کشوری ببندم قرار بعدش یا کربلا و یا مشهد و زیارت امام رضا علیه السلامه... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) سحر جان یادت باشه تمام لذت‌های دنیا رو که جمع کنی هیچ کجا کربلا و امام رضای خودمون نمی‌شه ابرو دادم بالا _منم عاشق زیارت امام حسین و امام رضا هستم اگر اینجا رو خوشحالم مطمئن باش برای زیارت اهل بیت دوست دارم پرواز کنم _ تا به حال کربلا رفتی؟ _ نه من فقط با اردوی مدرسه شاه عبدالعظیم رفتم اونم خودم رضایت نامه رو جای بابام امضا کردم پدر و مادر من مخالف اردوی زیارتی بودن ولی تا دلت بخواد شمال و شهرهای مرزی رفتم _ مشهد رو که برای ماه عسل میریم بعد از اونم با هم میریم کربلا. خنده پهنی زدم و گفتم خیلی ازت ممنونم اما یه خواهشی داشتم _ جانم بگو _ میشه بیای بریم خونه بابام اینا من ازشون خداحافظی کنم _ آره بیا بریم. اومدیم خونه ی پدرم، بابا از اینکه شنید میخوام برم روسیه خیلی خوشحال شد بعد از شام اومدیم خونه و از خونواده علی هم خداحافظی کردیم و اومدیم اتاق علی، علی از توی کمد دیواری یه چمدون آورد چند دست لباس برای علی و چند دست هم برای خودم گذاشتیم توی چمدون و خوابیدیم با صدای اذان بیدار شدیم و بعد از نماز نشستیم توی ماشین و حرکت کردیم به سمت فرودگاه وارد هواپیما شدیم تا خلبان اعلام کرد از خاک ایران گذشتیم با تعجب دیدم چند خانم ایرانی مانتو و روسری‌هاشون رو درآوردند و با تاپ و شلوار نشستن روی صندلی رو کردم به علی _ چرا این‌ها اینطوری کردن .سرشو انداخت بالا _ ولشون کن این‌ها عقده بی‌حجابی دارند _آخه این که بی‌حجابی نیست ببین نیمه برهنه شدن. خواستم برم بهشون بگم چرا این کارو کردن علی دستم را گرفت و گفت _ ولشون کن بشین فایده‌ای نداره ناراحت نشستم روی صندلی ... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) یه خانومی که یه تاب دوبنده تنش بود و سر و سینه و بازوش تمام بیرون. اومد از جلوم رد شه رو به من صورتش رو مشمئز کرد _ حیف تو نیست که انقدر خودت رو محدود کردی و پیچیدی لای این چادر مشکی. اومدم جوابش رو بدم محل نداد و خواست بره که از جا بلند شدم و سد راهش شدم _ حرفت رو زدی باید جوابش رو بشنوی، یه موتور سیکلت سوار باید کلاه ایمنی سرش باشه با اینکه کلاه سنگینه و تو گرما سرش عرق می‌کنه و خیلی اذیت می‌شه ولی چون از یک خطر بزرگتر جلوگیری می‌کنه اگه عاقل باشه این محدودیت رو قبول می‌کنه و برای حفظ جون خودش کلاه ایمنی می‌گذاره رو سرش، بله خانم چادر یه محدودیتهایی رو میاره ولی ارزش حفظ کردن از نگاه‌های هیز رو داره من با چادرم به نگاه‌های آلوده اعلام می‌کنم کسی حق نداره به حریم من نزدیک بشه اما شما با نیمه عریان کردن خودت اعلام می‌کنید بنده حریم خصوصی ندارم و در اختیار همه نگاه‌های شما هستم. خانمِ عصبانی شد و دستش رو برد بالا که من رو بزنه دستش رو روی هوا گرفتم دوتا خانم بی حجاب به حمایت از این زن بلند شدن و اومدن سمت ما که علی خودش رو بین من و اون خانم قرار داد و فریاد زد _ اگر دستت به همسر من بخوره همین جا دستت رو می‌شکنم برو گمشو زنیکه بی‌حیا. یه مهماندار آقا و یه مهماندار خانم با عجله اومدن و خانم‌ها رو کنار زدند و همه رو دعوت به نشستن سر جاشون کردن و رو کردن به هر دو تای ما _خواهش می‌کنم بنشینید روی صندلی‌هاتون. من ساکت نشستم روی صندلیم اما اون زن همینجوری فحاشی می‌کرد و دم از آزادی می‌زد که یه آقای جوانِ هیکلی بهش گفت... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _خانوم شما که دم از آزادی می‌زنی پس چرا به چادر این خانم گیر دادی بزار این خانم هم آزاد باشه دیگه. زن نیمه عریان یه فحش خیلی رکیک بهش داد. اون آقا هم عصبانی شد و رو کرد به مهمانداران هواپیما _ این زنیکه رو شما جمع می‌کنید یا من جمعش کنم؟ فوری یکی از خانم های مهماندار که قد بلند و اندام ورزیده‌ای داشت بهش نزدیک شد خیلی با جدیت بهش گفت _ اگر ساکت نشی هواپیما که بنشینه تحویل پلیس میدمت‌. زنه ترسید و آروم شد و نشست سر جاش ولی ریز ریز غرغر میکنه. علی به من گفت _ به حرفاش توجه نکن ما می‌تونیم ازش شکایت کنیم اما درگیر شکایت میشیم و من از کارم می‌مونم _ چشم کاریش ندارم ولی خیلی برام زور داره که اون بر خلاف دین و اخلاق عمل می‌کنه بعد انقدر رو داره که به من تذکر میده. علی کامل چرخید سمت من _ خانم تو هم که خوب جوابش رو دادی ولی از حالا به بعد محلش نده. چشمی گفتم و تکیه دادم به صندلی. به ظاهر خودم رو آروم نشون میدم ولی از درون به هم ریختم. دلم طاقت نیاورد و رو کردم به علی _ چرا آدم‌هایی که می‌ دونند راهشون باطله ، بازم در حال گناه کردن هستند و خیلی راحت هم میان مردم رو دعوت به معصیت می‌کنند از طرفی هم یه عده از افراد با ایمان که نمازشون رو اول وقت می‌خونند قرآن قرائت می‌کنند حجابشونو رعایت می‌کنند اما در مقابل این افراد ساکتند و امر به معروف نمی‌کنند. علی جواب داد _ امام حسین علیه السلام روز عاشورا یه حدیث قشنگ خوند عربییش رو یادم رفته اما فارسیش این میشه . سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) امام حسین علیه السلام فرمودند مردم بنده ی دنیایند و دین چیزی است که بر زبانشان می چرخد و تا وقتی زندگیشان به خوبی می گذرد، دم از دین می زنند. پس هر گاه با بلا آزموده شوند، دینداران کم می شوند. سری تکون دادم و نفس عمیقی کشیدم _ امیدوارم ما هیچ وقت از این بنده‌ها نباشیم علی گفت ان شاالله . از جاش بلند شد و از کابین هواپیم ساک دستیمون رو آورد پایین کاپشن من و خودش رو درآورد کاپشن من را گرفت جلوم _ الان هواپیما می‌شینه بپوش روسیه خیلی سرده و سرمای روسیه با کسی شوخی نداره کاپشن رو پوشیدم هواپیما نشست و ما پیاده شدیم اومدیم داخل سالن علی یه تاکسی گرفت سوار تاکسی شدیم و اومدیم به هتلی که از قبل رزرو کرده بود... کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) یه استراحتی کردیم و بعد از ناهار اومدیم بیرون . علی گفت _ دوست داری اول بریم جاذبه‌های طبیعی رو ببینیم یا بریم موزه‌ها رو تماشا کنیم. _موزه‌ها؟ مگه چند تا موزه دارن _ یه شش هفت تایی دارن یکیش که موزه کاخ کرملین هست یکیش هم موزه‌های هنری معاصر حالا اگر دوست داشتی همه موزه‌ها رو ببینیم اسم‌هاشو می‌پرسیم و میریم میبینیم. مکثی کردم _ اول بریم طبیعت سرسبزشون رو ببینیم _ پس بیا بریم پارک سوکوینیتی که هم خیلی باصفا هست و هم حیات وحش داره. _چه جالب بیا بریم . علی ماشین گرفت و کنار پارک پیاده شدیم با هم وارد پارک شدیم زیر لب زمزمه کردم _ وای چه سرسبزه علی که شنید چی گفتم رو کرد به من _ حالا اگر فصل تابستون بیایم اینجا می‌بینی چه گلهای رنگ و وارنگی داره و از زیبایی چشم ها رو خیره می‌کنه. _ مگه اومدی؟ _ یه بار اومدم دوست داشتم بازم بیام اما از اونجایی که با امام زمانم عهد کردم تا متاهل نشم نیام پایبند به عهدم موندم و دیگه نیومدم قدم زنان پارک رو طی کردیم سر راهمون یه پل چوبی قرار گرفته که زیرش رودخانه با آب زلاله و روی پل رو با چوب هلالی درآورده اند دو طرف پل رو درخت کاشتند و این درخت‌ها از دو طرف به هم رسیدن و تو هم تنیده شدند لابلای درخت ها چشمم افتاد به یه سنجاب خیلی برام جالب اومد با دست سنجاب را نشون دادم _ علی ببین چه قشنگه! علی سرک کشید _ آره منم دیدمش _ من تا الان از نزدیک سنجاب ندیده بودم... 💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) دستم را کشید و گفت _ بیا بریم چیزهای دیدنی و جذاب توی این پارک زیاده تا شب با علی تو پارک گشتیم آفتاب رفته بود و هوا رو به تاریکی میرفت. علی نگاهی به ساعتش انداخت و رو کرد به من _ وقت اذان مغربِ سحر وضو داری؟ سری تکون دادم _ بله من دائم الوضو هستم لبخندی زد _ خوبه عین علی یه زیرانداز پارچه ای دو نفره با دو تا مهر از توی ساک دستی در آورد. زیرانداز رو پهن کرد رو کرد به من _ همین جا نماز می‌خونیم. خیلی برام جالب اومد اصلاً یکی از آرزوهام بود که من یه روزی تو خیابون یا پارک نماز بخونم با اشتیاق نشستم روی زیرانداز صدای اذان گوشی علی بلند شد گفتم _ تنظیمش کردی با افق روسیه؟ سر تکون داد _ بله خانم علی می‌خوام بهت اقتدا کنم. نوچی کرد _ نه این کارو نکنی نماز خودت رو بخون _ چرا _ چونکه امام جماعت یه شرایطی داره همینجوری که نیست. زدم زیر خنده برگشت نگاهی بهم انداخت _ چیه چرا میخندی؟ میون خنده‌هام جواب دادم _ خب باید بالغ باشه، عاقل باشه، مرد باشه، حلال‌زاده باشه قرائت نمازش درست باشه عادل باشه در ظاهر خلافی انجام نداده باشه خب تو همه این شرایط رو داری. سری تکون داد _ اصلاً راضی نیستم به من اقتدا کنی _ خب چرا _ نمی‌دونم، معذبم حالا صبر کن اینجا مسجد داره ، دفعه بعد برای نماز میریم مسجد اونجا به امام جماعت اقتدا کن. سر انداختم بالا _ قامت که ببندی من بهت اقتدا میکنم دستش رو گرفت سمت من _دیوونه قاطی می‌کنم نماز خودمم اشتباه می‌خونم. ابرو دادم بالا. هوسی کرده‌ام امروز که دیوانه شوم من بهت اقتدا میکنم... کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) سرش رو تکون داد _ لا اله الا الله اذان مغرب رو گفت و قامت بست منم با فاصله کوتاهی پشت سرش ایستادم بهش اقتدا کردم بعد از سلام نماز و تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها برگشت سمت من _ قامت بستی؟ لبخندی زدم _ قبولت دارم بهت اقتدا کردم. خنده ریزی کرد و سرش رو تکون داد و ایستاد که نماز عشا رو بخونه یه دفعه متوجه شدم دو سه نفر دارن ما رو نگاه می‌کنن به خودم گفتم نگاه کنید یک فریضه ی الهیه که بهتره سر وقتش انجام بشه. صدای الله اکبر علی رو که شنیدم منم نماز عشا رو به امامت همسر جانم قامت بستم بعد از نماز علی رو کرد به من _ بریم رستوران شام بخوریم _ آره بریم، ولی اینها کافرن غذاهاشون نجس نیست؟ _ مقلد کی هستی؟ _ امام خامنه‌ای عزیزم _ حضرت آقا می‌فرماید اهل کتاب پاک هستند اینها اکثرشون مسیحی‌اند پس پاکند حالا بریم با هم یه بیف استراگانف بخوریم _چی هست این غذا _ از فیله گوشت گاو و خامه درست می‌کنن من خوردم خیلی خوشمزه است با هم اومدیم رستوران و علی دو پرس بیف استراگانف سفارش داد .غذای سفارشی ما رو خدمتکار آورد گذاشت سر میز .من با احتیاط یه تیکه‌اش رو گذاشتم دهنمو آروم جویدم رو به علی ابرو دادم بالا _ واقعاً خوشمزه است _ نوش جونت می‌خوای بگم یه پرس دیگه برات بیاره _ نه همین کافیه غذامون رو با اشتها خوردیم اومدیم هتل رو کردم به علی _ ازت ممنونم امروز به من خیلی خوش گذشت. نگاهش رو داد بالا _ خدا را شکر که بهت خوش گذشته من فردا صبح باید قرار داد ببندم ان شالله بعد از ظهر با هم میریم موزه... کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) لباسهامون رو عوض کردیم و شب بخیر گفتیم و خوابیدیم. صبح علی رفت برای بستن قرار داد و ظهر اومد ناهار رو خوردیم و رفتیم موزه همه چیش قشنگ و زیبا بود مخصوصا معماریش همینطوری که با دقت به معماری ساختمون موزه نگاه میکردم رو کردم به علی _ معماریشون خیلی قشنگه ولی خداییش به معماری های خودمون نمیرسه. علی سری تکون داد _ آره بابا معماری های ایرانی زبانزد دنیاست همون پارک شونم قشنگ بود ولی ایران هم کم زیبایی نداره. تا غروب موزه رو گشتیم و اومدیم هتل علی رو کرد به من _اگر دوست داری چند روزی بمونیم و بریم همه جاهای دیدنی مسکو رو ببینیم اگر هم میخوای که برگردیم ایران _من دوست دارم یه چند روز بمونیم و یه خورده بیشتر بگردیم بعد بریم _ باشه میمونیم. یک هفته در مسکو موندیم از تمام نقاط دیدنی شهر مسکو عکس و فیلم گرفتم و ارسال کردم برای سارا به خودم گفتم اینها خیلی فقر و در به دری من رو به رخم کشیدن و میگذاشتند سر اعتقادات من بزار ببینن که ذلت و عزت دست خداست. بزار بفهمن که من تک و تنها امیدم به خدا بود و خدا هم یه همسر خوش اخلاق و ثروتمند و سخاوتمند قسمتم کرده... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) سارا همه فیلم‌ها و عکس‌های من رو باز کرد ولی هیچ عکس العملی نشون نداد گوشیم رو گرفتم سمت علی _ ببین برای سارا فیلم و عکس فرستادم دیده ولی جوابی نداده. علی نگاهی به گوشی انداخت لبش رو برگردوند _ شاید فرصت نکرده جواب بده. ابرو انداختم بالا _ نه من میدونم چرا واکنش نشون نداده. با تعجب پرسید _ خب چرا؟ _ چون میدونه میخوام با ارسال این فیلم ها و عکسها جوابی برای اون همه زخم زبانهایی که بهم میزدن و میگفتن که تو آوراه ای، سر سفره مردم نشستی، یا چرا دین واعتقاداتت بهت کمک نمیکنه .. بغض گلوم رو گرفت و نتونستم ادامه بدم یاد اون روزهای تلخ افتادم و اشک در چشمانم حلقه زد . علی نگاه محبت آمیزی بهم انداخت _اگر بهت بگم ولش کن به اون روزها فکر نکن می‌دونم که امکان پذیر نیست چون خواهی نخواهی خاطرات گذشته چه تلخ و چه شیرین با ما هستند اما بهت توصیه می‌کنم که به نتیجه اون صبوری کردن و حفظ ایمان و اعتقاداتت فکر کنی اینطوری آروم می‌گیری. چشم‌هام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم چشمامم رو باز کردم و نگاهم رو دادم تو صورت علی لب زدم _ تو هدیه‌ای از طرف خدا به پاس صبر و حفظ ایمان من هستی. لبخند ملیحی زد _ ممنونم عزیزم می‌دونی عهد من با امام زمانم چی بود؟ _ نه ، ولی خیلی دوست دارم که بدونم _ یه روز... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) یه روز توی خیابون مسکو قدم می‌زدم صحنه‌ای رو دیدم که پام تا یک قدمی گناه رفت ولی یه آن امام زمان اومد جلوی نظرم و یک حسی از درون بهم گفت هر کاری کنی تو نگاه امامت هستی با اینکه گذشتن از خواسته هوای نفسم خیلی سخت بود ولی تحمل اینکه امام زمانم من را در حال انجام منکری ببینه برام سخت‌تر اومد فوری به یاد دعایی افتادم که منسوب به امام زمان و من هر روز صبح بعد از نماز این دعا رو می‌خونم زیر لب زمزمه کردم اللّٰهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِيقَ الطّاعَةِ، وَبُعْدَ الْمَعْصِيَةِ، وَصِدْقَ النِّيَّةِ، وَعِرْفانَ الْحُرْمَةِ، وَأَكْرِمْنا بِالْهُدىٰ وَالاسْتِقامَةِ تا آخر دعا رو خوندم و خدا رو شکر با عنایت امام زمان از اون حالت در اومدم‌‌. همونجا به امام زمان گفتم آقاجان من از این گناه گذشتم و چون مجبورم به خاطر کارم به کشورهای خارجی سفر کنم قول میدم فقط برای کار و قرارداد بیام اینجا و دیگه توی خیابون‌ها و جاهای دیدنی شهر نمیرم که با دیدن بعضی از صحنه‌ها دچار هوای نفس بشم ولی از شما یک خواهش دارم از خدا بخواهید همسری با ایمان با تقوا و ولایتی قسمت من کنه. اون روزی که تورو تو بیمارستان دیدم باور کن با اینکه هیچی در موردت نمی‌دونستم ولی با همون نگاه اول به دلم افتاد که تو همون دختر آرزوهای من هستی... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
دوم ابتدایی بودم که متوجه، توجه و علاقه ی امیر به خودم شدم. امیر پسردایی مامانم بود خیلی ازم حمایت میکرد. توی بازیها همیشه میباخت تا من .ببرم مدام کنارم بود که کسی اذیتم نکنن اگه یک وقتی مامانم میخواست دعوام کنه خودش رو فدای من میکرد و گناهم رو گردن میگرفت ولی من حسی بهش نداشتم. حتی ازش خوشم هم نمیومد جفتمون با این عشق یک طرفه ی امیر و تنفر من در کنار هم بزرگ شدیم کسی جرات نداشت بهم چپ نگاه کنه برای همه گرگ بود اما برای من یک بره تو سری خور. به هر بهانه ای سعی میکرد بیاد خونمون به امید اینکه بتونه با من حرف بزنه دیوونه ی من بود بخوام بیشتر از عشق امیر بگم اینطوریه که یک سالی ما سیزده به در رفتیم کوه من عاشق لاله واژگون بودم به مامانم اصرار کردم گفتم باید برم بالای قله لاله بچینم و بیام. اما مامانم شروع کرد به دعوا کردن هزاران دلیل آورد که نباید بری خیلی ناراحت شدم رفتم یک گوشه نشستم امیر اون موقع راهنمایی بود موقع ناهار هر چی دنبال امیر گشتیم پیداش نکردیم نگران شده بودیم که چیشده!!! ... غروب شد. همه دنبال امیر میگشتن یک آن دیدم امیر با یک دسته گل پر از لاله ی واژگون داره از کوه میاد پایین و گفت برای تو چیدم ولی من ... https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) سرم رو گرفتم بالا _ اونها که ایران نیستند. خنده‌ای کرد _ بعد از جشن عروسی و ماه عسل می‌ریم کانادا دیدار خانواده تو. انقدر از این حرفش خوشحال شدم که کم مونده بود جیغ بکشم خنده پهنی زدم و کشدار گفتم _ راست میگی؟ _بله عزیزم صله رحم واجبه می‌خوام برم مادر زنم رو ببینم. سری تکون دادم و آهنگین گفتم _ واااای علی دارم از خوشحالی بال در میارم تو چقدر خوبی پریدم و یک ماچ سفت از گونه ش کردم _ممنونم عزیزم دستش رو گذاشت رو صورتش ماساژ داد _ چیکار می‌کنی خانم دندون کرسیام خورد شد. هر دو زدیم زیر خنده. اسم مامانم و سارا و سوسن و سیاوشم به لیست اضافه کردم علی گفت _ تموم شد همه رو نوشتی؟ نگاهی از بالا تا پایین برگه انداختم _آره همه رو نوشتم. _ سریع حاضر شو بریم که وقت زیادی نداریم تند تند لباس پوشیدم و چادر سرم کردم با علی اومدیم برای همه به تناسب سنشون خرید کردیم و برگشتیم ناهار رو هتل خوردیم و اومدیم سوار هواپیما شدیم . از زمانی که نشستیم توی هواپیما علی خواب بود تا زمانی که خلبان اعلام کرد کمربندهاتون رو ببندید می‌خوایم بنشینیم ، دستم روگذاشتم روی بازوی علی تکون دادم _علی جان، علی آقا. چشمش رو باز کرد _ جانم _آقا رسیدیم فرودگاه خودمون ، باید کمربند ببندی کش و قوسی به بدنش داد و یه خمیازه کشید _چه خوابی کردم سحر چقدر بهم چسبید تو نخوابیدی؟ _ نه من از پنجره هواپیما بیرون رو نگاه می‌کردم. علی کمربندش رو بست... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) هواپیما نشست و اومدیم خونه، خونواده علی از دیدن ما خیلی خوشحال شدن. مهناز خانم برامون اسفند دود کرد و کلی تحویلمون گرفت برای مادر شوهرم شال و برای پدر شوهر و برادر شوهرم لباس خریده بودیم و بهشون دادیم وقتی سوغات مریم و جاریم رو بهشون دادم در جعبه رو باز کردند از دیدن سنگ کهربا خیلی خوشحال شدند و تشکر کردند. علی رو کرد به پدر مادرش _ به نظرتون آخر هفته جشن عروسی ما باشه خوبه؟ مهناز خانم لبخندی زد _ عالیه فقط باید ببینی می‌تونی تو اون تاریخ سالن بگیری! پدر شوهرم نگذاشت علی حرف بزنه رو کرد به مهناز خانم _ سحر جان، ایران کسی رو نداره بیشتر فامیل‌هاش خارج هستند ما هم فقط بزرگترها رو می‌گیم همین حیاط خونه خودمونم خوبه، بعد خیلی تیز رو کرد به من _سحر جان موافقی؟ منم که از قبل با علی همینطور صحبت کرده بودیم به تایید حرف پدر شوهرم لبخندی زدم _ بله منم موافقم _ پس تو حیاط صندلی میچینیم و جشن رو برپا میکنیم. علی سر چرخوند سمت من _ اگه بخوای می‌تونیم سالن کوچیکم بگیریم _ نه تو حیاط با صفاتره. پدر شوهرم رو به علی گفت _ باید نظر پدر سحر رو هم بخواهیم _ بله بابا امشب که می‌خوایم بریم خونشون دیدن پدر سحر این موضوع رو هم مطرح می‌کنم الانم با اجازتون ما بریم یه استراحتی بکنیم. پدر شوهر و مادر شوهرم همزمان با هم گفتن _ باشه برید استراحت کنید تا خستگی از تنتون در بره. مهناز خانم رو کرد به ما _ پس شام درست می‌کنم بیاید اینجا شامتون رو بخورید بعد برید. چشمی گفتیم و با علی اومدیم اتاق خودمون. رو کردم بهش چه سفر پرخاطره و خوبی بود مخصوصاً تو اون پارک خیلی به من خوش گذشت... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) سرمون به حرف زدن گرم بود که صدای اذان مغرب رو شنیدیم نمازمون رو خوندیم اومدیم پیش مادر شوهرم اینا شام رو خوردیم خداحافظی کردیم و راهی خونه بابام شدیم زنگ خونه بابا رو زدیم صدای شیما اومد _کیه؟ _ باز کن عزیزم ما هستیم. با شادمانی گفت بابا آبجی سحرِ. در باز شد با علی وارد خونه شدیم بعد از سلام و احوالپرسی و روبوسی نشستیم شیما رفت تو آشپزخونه و یه سینی چایی آورد گرفت جلوی من و علی نگاهی تو صورتش انداختم _بَه بَه خواهر گلم ماشاالله چه خوب پذیرایی می‌کنی. خنده قشنگی زد _مرسی آبجی _عه، چرا با کلمه فرانسوی تشکر می‌کنی. یه نازی کرد _ پس چی بگم _ بگو خیلی ممنون متشکرم چشمی گفت و نشست کنارم. از توی کیفم سوغاتی‌ها رو درآوردم لباسِ پدرم رو بهش دادم برای شیما و شمیم هم سنگ کهربا آورده بودم گذاشتم جلوشون شیما درجعبه رو باز کرد و سنگ رو درآورد رو به من خنده پهنی زد و آهنگین گفت _ آبجی این چیه چه خوشگله؟ _ سنگ کهرباست می‌تونی بدی برات انگشتر و گردنبند و یا گوشواره درست کنند. شمیم هم در جعبه رو باز کرد به شیما گفت _ برای منم آورده. نگاهش رو داد به من _ میشه بیای مارو ببری بدی برامون گردنبد و انگشتر و گوشواره درست کنن آخه بابا همش میره سر کار وقت نداره _ باشه عزیزم. شمیم خودش رو انداخت تو بغل من صورتم رو بوسید آروم در گوشم زمزمه کرد _ میشه بدی برای مامانمم درست کنه تولدش بهش بدم. نتونستم دلش رو بشکنم آروم جواب دادم _ آره میشه یه بوس دیگه از صورتم کرد و گفت _ تو خیلی مهربونی. علی رو کرد به بابام _ ببخشید با اجازه تون ما آخر هفته یه جشن عروسی بگیریم بریم سر زندگیمون بابام سرش رو انداخت پایین... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚