eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.9هزار دنبال‌کننده
44 عکس
30 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _من میدونم ای کاش تو کله ی سوسن میرفت علی در ماشین رو بست اومدیم تو خونه قدم برداشتم سمت اتاق سوسن که علی صدام زد _سحر ولش کن بزار تنها باشه برگشتم سمتش _دلم شور میزنه میترسم حالش بد بشه سرش رو انداخت بالا _نه هیچیش نمیشه سفره ناهار رو آوردم رو کردم به علی _بزار صداش کنم بیاد غذا بخوره _من که میگم بزار تنها باشه ولی اگر تو اصرار داری برو صداش کن اومدم نزدیک اتاقش آروم زدم به در _سوسن جان آجی بیا ناهار صدایی نیومد دوباره صدا زدم صدای گرفته از گریه‌ش اومد _من میل ندارم شما بخورید _تو در رو باز کن بیا سر سفره اشتهات باز میشه با صدای محزونی گفت _آبجی ولم کن بیخیال من شو بزار تنها باشم حس کردم تنها باشه راحتتره اومدم سر سفره ناهار خوردیم علی رو کرد به من _میرم تو اتاق یکم استراحت کنم خیلی خسته شدم _باشه برو علی رفت سفره رو جمع کردم ظرفها رو شستم اعصابم خیلی به هم ریخته است دلم می‌خواد با سوسن حرف بزنم اونم رفته تو اتاق در رو بسته تو همین فکرها بودم که سوسن از اتاقش اومد بیرون سریع بلند شدم رفتم سمتش _خوبی عزیزم اشکهاش رو پاک کرد آروم لب زد _چرا عرفان با من این کارو کرد نفس عمیقی کشیدم _نگران نباش همه چی درست میشه چونه‌ش لرزید _حتی دل شکسته ی من ریز سرم رو تکون دادم _در طول زمان بله _زمانی که میگی چقدره؟ به خودت بستگی داره می‌تونه زود تموم بشه ‌میتونه سال‌های سال بمونه انتخاب با خودته... منتظر جوابشم، اما صدیقه ساکت، نگاهش رو به زمینه . بهش گفتم: «سکوت نشونه رضایت درسته؟» هرچی صبر کردم، حرفی نزد. ملتمسانه گفتم: «یه حرفی بزن! یه چیزی بگو. می‌خوام دوباره واسطه بفرستم پیش بابات. باید مطمئن شم که تو هم دلت پیش من هست یا نه. اینطوری که تو ساکتی، منم بلاتکلیف میمونم همینطور ساکت به زمین خیره شده ناامید از شنیدن حرفی ازش، خواستم برم سمت تراکتورم که یه صدای ضعیف ازش شنیدم... https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d داستانی زیبا از پسری که بر اثر حوادث پدر و مادرش رو از دست میده ولی با اراده قوی همه مشکلاتش رو پشت سر میزاره و حالا هم عاشق شده❤️ این داستان با تغییرات بسیار جزئی واقعی ایست😍 عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _آبجی چرا اینطوری شد مهربون فقط نگاهش کردم چون الان زمانی نیست که بخوام نکوهشش کنم سکوت من رو که دید گفت _حتما میخوای بگی اشتباه از خودتِ که با نامحرم قرار ملاقات گذاشتی و باهاش صحبت کردی با این حرفش من رو تو منگنه گذاشت اگه بگم آره خب الان اوضاع روحی خوبی نداره که اینطوری بخوای باهاش حرف بزنی اگه بگم نه که دروغ گفتم. در حالی که تقصیر خودشه، بهش گفتم _یکی اینکه اگه قرارهای دیدارش رو قبول نکرده بودی الان مشخص می‌شد که این بچه خوبی نیست و انقدر بهش علاقمند نشده بودی که این همه رنج بکشی دومنم قطعاً اگر کسی از طریق نافرمانی خدا بخواد به چیزی برسه براش تبعات داره مکثی کردم و ادامه دادم _سوسن جان صبر داشته باش بهت که گفتم زمان همه چی رو حل می‌کنه خودش رو انداخت تو بغل من به احساسش پاسخ دادم و به آغوش کشیدمش شروع کردم به نوازش کردن موهاش و زمزمه کردم انقدر سخت نگیر سعی کن فراموشش کنی همه چی درست میشه از آغوشم جدا شد نگاهش رو داد به من _داره از خودم بدم میاد _چرا عزیزم؟ لب‌هاش رو جمع کرد چشم هاش رو بست قطرات اشک از گوشه چشمش بیرون ریخت _چونکه من دوستش دارم ابرو دادم بالا و متعجب پرسیدم _با اینکه تحقیرت کرده و اینکه تقصیرات را انداخته گردن تو بازم دوستش داری؟ سرش رو به نشونه تایید تکون داد موجی از حرف‌ها و سرزنش‌ها تو ذهنم اومد بهش بگم... ادامه دارد... کپی حرام ⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) ولی حرفهام رو خوردم. اما از درون داغونم که چرا خواهر من عقل نداره دلم طاقت نیاورد و گفتم _مادر مرضیه یه خاطره‌ای برام تعریف کرد منم برای تو میگم فاطمه خانم می گفت ما یه لونه مرغ داشتیم و توش تعدادی مرغ و خروس نگه میداشتیم نمی دونم چی شد که لونه‌شون آتیش گرفت و دود از لونه ی مرغها بلند شد مادرم دستش رو میکرد تو لونه و یکی یکی مرغ و خروسها رو در میاورد. یه دونه از مرغ‌ها رو هرچی مامانم می‌آوردش بیرون، دوباره می‌رفت توی لونه دفعه آخری که می‌خواست بره توی لونه درست نمی‌تونست راه بره مامانم خواست بگیردش ولی نتونست اون مرغ رفت توی لونه و کباب شد وقتی که آب گرفتیم لونه رو خاموش کردیم دیدیم مرغ زبون بسته که نفهمید می‌خواستیم نجاتش بدیم جزغاله شده بود حالا تو سوسن جان دقیقاً مثل اون مرغه شدی هرچی من و علی تلاش می‌کنیم که تو رو متوجه اشتباهت کنیم متاسفانه متوجه نمیشی ، الان فکر می‌کنم که شاید تو هم دوست داری مثل اون مرغه کباب بشی اگر واقعاً این رو دوست داری که برو باهاش ازدواج کن ، اگر رفتی و اذیت شدی هر وقت خواستی برگردی در خونه ما به روت بازه اون موقع هم من برات همین سحر هستم ولی بدون که عمر گرانبهات رو خراب کردی شاید دیگه نتونی جبران کنی و یا اگر بتونی با سختی فراوان زل زد به من، همه حرف‌های من رو با دقت گوش کرد بدون اینکه حرفی بزنه رفت تو اتاق خودش... عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) خیلی دلم براش می‌سوزه اگر با کتک زدن درست می‌شد الان مفصل می‌زدمش. هیچی هم نگم با عرفان ازدواج کنه جواب مامانم رو چی بدم. بابامم که اصلا در مورد ما احساس مسئولیت نداره رهامون کرده. تا دیروز خودم درمونده بودم حالا هم درمونده خواهرم شدم دستهام رو گرفتم رو به آسمون و نجوا کردم ای خدایی که دل زلیخا رو به نور خودت روشن کردی تا عشق یوسف رو فراموش کرد و معشوق واقعیش که خودت بودی رو پیدا کرد به خواهر من هم کمک کن. صدای زنگ گوشی سوسن بلند شد. تو دلم گفتم نکنه عرفان بهش زنگ زده، همه حواسم رو متمرکز اتاق سوسن کردم یه صدای ضعیفی از اتاقش میاد از آهسته صحبت کردنش مشخصه که عرفان باهاش تماس گرفته. ولی من متوجه حرفهاش نمیشم. ای کاش بلیت هامون زودتر آماده میشد میرفتیم کانادا به نظرم اگر یه فاصله‌ای بین عرفان و سوسن بیفته خواهرم بهتر بتونه تصمیم بگیره اینجا عرفان زنگ میزنه و زبون بازی میکنه خواهر ساده ی من هم که کمبود محبت پدری داره باورش میشه که این پسره ی روباه صفت داره راست میگه... عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) اعصابم که به هم می‌ریزه حوصله غذا درست کردن ندارم ولی باید یک چیزی درست کنم اومدم آشپزخونه و سبزی پلو گذاشتم حوصله کوکو درست کردن ندارم . دو تا کنسرو ماهی انداختم توی آب زیر گاز رو روشن کردم. غذام آماده شد علی هم اومد. سفره رو پهن کردیم علی رو کرد به من _بلیت هاتون آماده است امشب وسایلتون رو جمع کنید صبح ببرمتون فرودگاه سوسن رو کرد به علی _ببخشید من نمی‌تونم بیام علی پرسید _چرا _آخه درس دارم مدرسه اجازه نمیده _شما نگران درست نباش من میرم با مدیر صحبت می‌کنم رفت و برگشت‌ِتونم ده روزه، این ده روزم اتفاقی نمی‌افته تو دلم گفتم دختر جان درس بهانه است تو به خاطر عرفان نمی‌خوای بیای که اتفاقاً هر طور شده من باید یه مدت تو رو از این فضا دور کنم سوسن ساکت موند و حرفی نزد. شام رو خوردیم سوسن رو کرد به من _ ممنون آبجی خوشمزه بود نگاهی به بشقابش انداختم _تو که چیزی نخوردی _ اشتها نداشتم همین دو سه لقمه‌ام که خوردم خوشمزه بود سوسن بلند شد رفت تو اتاقش سفره رو جمع کردم قبلاً سوسن پا به پای من کمک می‌کرد اما الان دست به هیچی نمی‌زنه علی سری به تاسف تکون داد _خدا لعنت کنه این عرفان رو، چه جور با احساسات این بچه داره بازی می‌کنه فقط خدا کنه بابات رضایت نده تا من حسابی عرفانو بشونم سرجاش... عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه‌ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
🔻امروز به نیابت هرکسی این مطلب رو ببینه در مسیر تشییع سید حسن قدم میزنمچه سخت است داغ علمدار دیدن غمِ یار، در اوج پیکار دیدن چه سخت است در اوج غوغای صفین علی را عزادارِ عمار دیدن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ فریاد مرگ بر اسرائیل در مراسم تشییع شهدای مقاومت در بیروت 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
اسمم سمانه ست... یه دختر هجده ساله که پدر و مادرم کردن و با خالم زندگی میکردم.😓 متاسفانه بخاطر وضعیت مالی نامناسب، خالم منو به زنی فروخت که عروسش نازا بود و میخواست کسی برای پسرش خان بیاره.😭 منو به زور بردن عمارت،وقتی وارد عمارت شدم، یه نفر جلو دهانم رو گرفت و برد به اتاق... وقتی چهره اش رو دیدم، باور نمیکردم بچگیم همون خان باشه...💔 ولی این اول ماجرا بود.... ادامه ی داستان پر هیاهو سمانه👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2898002232C2fb5f1eb03
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺تصاویر هوایی از ورزشگاه کمیل شمعون و حضور پرشور مردم 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen