رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۴۲۸
_من میدونم ای کاش تو کله ی سوسن میرفت
علی در ماشین رو بست اومدیم تو خونه قدم برداشتم سمت اتاق سوسن که علی صدام زد
_سحر ولش کن بزار تنها باشه
برگشتم سمتش
_دلم شور میزنه میترسم حالش بد بشه
سرش رو انداخت بالا
_نه هیچیش نمیشه
سفره ناهار رو آوردم رو کردم به علی
_بزار صداش کنم بیاد غذا بخوره
_من که میگم بزار تنها باشه ولی اگر تو اصرار داری برو صداش کن
اومدم نزدیک اتاقش آروم زدم به در
_سوسن جان آجی بیا ناهار
صدایی نیومد
دوباره صدا زدم
صدای گرفته از گریهش اومد
_من میل ندارم شما بخورید
_تو در رو باز کن بیا سر سفره اشتهات باز میشه
با صدای محزونی گفت
_آبجی ولم کن بیخیال من شو بزار تنها باشم
حس کردم تنها باشه راحتتره
اومدم سر سفره ناهار خوردیم علی رو کرد به من
_میرم تو اتاق یکم استراحت کنم خیلی خسته شدم
_باشه برو
علی رفت سفره رو جمع کردم ظرفها رو شستم اعصابم خیلی به هم ریخته است دلم میخواد با سوسن حرف بزنم اونم رفته تو اتاق در رو بسته تو همین فکرها بودم که سوسن از اتاقش اومد بیرون سریع بلند شدم رفتم سمتش
_خوبی عزیزم
اشکهاش رو پاک کرد آروم لب زد
_چرا عرفان با من این کارو کرد
نفس عمیقی کشیدم
_نگران نباش همه چی درست میشه
چونهش لرزید
_حتی دل شکسته ی من
ریز سرم رو تکون دادم
_در طول زمان بله
_زمانی که میگی چقدره؟
به خودت بستگی داره میتونه زود تموم بشه میتونه سالهای سال بمونه انتخاب با خودته...
منتظر جوابشم، اما صدیقه ساکت، نگاهش رو به زمینه . بهش گفتم:
«سکوت نشونه رضایت درسته؟»
هرچی صبر کردم، حرفی نزد.
ملتمسانه گفتم:
«یه حرفی بزن! یه چیزی بگو. میخوام دوباره واسطه بفرستم پیش بابات. باید مطمئن شم که تو هم دلت پیش من هست یا نه. اینطوری که تو ساکتی، منم بلاتکلیف میمونم
همینطور ساکت به زمین خیره شده ناامید از شنیدن حرفی ازش، خواستم برم سمت تراکتورم که یه صدای ضعیف ازش شنیدم...
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
داستانی زیبا از پسری که بر اثر حوادث پدر و مادرش رو از دست میده ولی با اراده قوی همه مشکلاتش رو پشت سر میزاره و حالا هم عاشق شده❤️
این داستان با تغییرات بسیار جزئی واقعی ایست😍
#سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۴۲۹
_آبجی چرا اینطوری شد
مهربون فقط نگاهش کردم چون الان زمانی نیست که بخوام نکوهشش کنم سکوت من رو که دید گفت
_حتما میخوای بگی اشتباه از خودتِ که با نامحرم قرار ملاقات گذاشتی و باهاش صحبت کردی
با این حرفش من رو تو منگنه گذاشت اگه بگم آره خب الان اوضاع روحی خوبی نداره که اینطوری بخوای باهاش حرف بزنی اگه بگم نه که دروغ گفتم. در حالی که تقصیر خودشه، بهش گفتم
_یکی اینکه اگه قرارهای دیدارش رو قبول نکرده بودی الان مشخص میشد که این بچه خوبی نیست و انقدر بهش علاقمند نشده بودی که این همه رنج بکشی
دومنم قطعاً اگر کسی از طریق نافرمانی خدا بخواد به چیزی برسه براش تبعات داره
مکثی کردم و ادامه دادم
_سوسن جان صبر داشته باش بهت که گفتم زمان همه چی رو حل میکنه
خودش رو انداخت تو بغل من به احساسش پاسخ دادم و به آغوش کشیدمش شروع کردم به نوازش کردن موهاش و زمزمه کردم
انقدر سخت نگیر سعی کن فراموشش کنی همه چی درست میشه
از آغوشم جدا شد نگاهش رو داد به من
_داره از خودم بدم میاد
_چرا عزیزم؟
لبهاش رو جمع کرد چشم هاش رو بست قطرات اشک از گوشه چشمش بیرون ریخت
_چونکه من دوستش دارم
ابرو دادم بالا و متعجب پرسیدم
_با اینکه تحقیرت کرده و اینکه تقصیرات را انداخته گردن تو بازم دوستش داری؟
سرش رو به نشونه تایید تکون داد
موجی از حرفها و سرزنشها تو ذهنم اومد بهش بگم...
ادامه دارد...
کپی حرام ⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۴۳۰
ولی حرفهام رو خوردم. اما از درون داغونم که چرا خواهر من عقل نداره دلم طاقت نیاورد و گفتم
_مادر مرضیه یه خاطرهای برام تعریف کرد منم برای تو میگم
فاطمه خانم می گفت
ما یه لونه مرغ داشتیم و توش تعدادی مرغ و خروس نگه میداشتیم نمی دونم چی شد که لونهشون آتیش گرفت و دود از لونه ی مرغها بلند شد
مادرم دستش رو میکرد تو لونه و یکی یکی مرغ و خروسها رو در میاورد. یه دونه از مرغها رو هرچی مامانم میآوردش بیرون، دوباره میرفت توی لونه
دفعه آخری که میخواست بره توی لونه درست نمیتونست راه بره مامانم خواست بگیردش ولی نتونست اون مرغ رفت توی لونه و کباب شد وقتی که آب گرفتیم لونه رو خاموش کردیم
دیدیم مرغ زبون بسته که نفهمید میخواستیم نجاتش بدیم جزغاله شده بود
حالا تو سوسن جان دقیقاً مثل اون مرغه شدی هرچی من و علی تلاش میکنیم که تو رو متوجه اشتباهت کنیم متاسفانه متوجه نمیشی ، الان فکر میکنم که شاید تو هم دوست داری مثل اون مرغه کباب بشی اگر واقعاً این رو دوست داری که برو باهاش ازدواج کن ، اگر رفتی و اذیت شدی هر وقت خواستی برگردی در خونه ما به روت بازه اون موقع هم من برات همین سحر هستم ولی بدون که عمر گرانبهات رو خراب کردی شاید دیگه نتونی جبران کنی و یا اگر بتونی با سختی فراوان
زل زد به من، همه حرفهای من رو با دقت گوش کرد بدون اینکه حرفی بزنه رفت تو اتاق خودش...
#سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۴۳۱
خیلی دلم براش میسوزه اگر با کتک زدن درست میشد الان مفصل میزدمش. هیچی هم نگم با عرفان ازدواج کنه جواب مامانم رو چی بدم. بابامم که اصلا در مورد ما احساس مسئولیت نداره رهامون کرده. تا دیروز خودم درمونده بودم حالا هم درمونده خواهرم شدم دستهام رو گرفتم رو به آسمون و نجوا کردم
ای خدایی که دل زلیخا رو به نور خودت روشن کردی تا عشق یوسف رو فراموش کرد و معشوق واقعیش که خودت بودی رو پیدا کرد به خواهر من هم کمک کن.
صدای زنگ گوشی سوسن بلند شد. تو دلم گفتم نکنه عرفان بهش زنگ زده، همه حواسم رو متمرکز اتاق سوسن کردم یه صدای ضعیفی از اتاقش میاد از آهسته صحبت کردنش مشخصه که عرفان باهاش تماس گرفته. ولی من متوجه حرفهاش نمیشم. ای کاش بلیت هامون زودتر آماده میشد میرفتیم کانادا به نظرم اگر یه فاصلهای بین عرفان و سوسن بیفته خواهرم بهتر بتونه تصمیم بگیره اینجا عرفان زنگ میزنه و زبون بازی میکنه خواهر ساده ی من هم که کمبود محبت پدری داره باورش میشه که این پسره ی روباه صفت داره راست میگه...
#سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۴۳۲
اعصابم که به هم میریزه حوصله غذا درست کردن ندارم ولی باید یک چیزی درست کنم اومدم آشپزخونه و سبزی پلو گذاشتم حوصله کوکو درست کردن ندارم . دو تا کنسرو ماهی انداختم توی آب زیر گاز رو روشن کردم. غذام آماده شد علی هم اومد. سفره رو پهن کردیم علی رو کرد به من
_بلیت هاتون آماده است امشب وسایلتون رو جمع کنید صبح ببرمتون فرودگاه
سوسن رو کرد به علی
_ببخشید من نمیتونم بیام
علی پرسید
_چرا
_آخه درس دارم مدرسه اجازه نمیده
_شما نگران درست نباش من میرم با مدیر صحبت میکنم رفت و برگشتِتونم ده روزه، این ده روزم اتفاقی نمیافته
تو دلم گفتم دختر جان درس بهانه است تو به خاطر عرفان نمیخوای بیای که اتفاقاً هر طور شده من باید یه مدت تو رو از این فضا دور کنم
سوسن ساکت موند و حرفی نزد. شام رو خوردیم سوسن رو کرد به من
_ ممنون آبجی خوشمزه بود
نگاهی به بشقابش انداختم
_تو که چیزی نخوردی
_ اشتها نداشتم همین دو سه لقمهام که خوردم خوشمزه بود
سوسن بلند شد رفت تو اتاقش سفره رو جمع کردم قبلاً سوسن پا به پای من کمک میکرد اما الان دست به هیچی نمیزنه
علی سری به تاسف تکون داد
_خدا لعنت کنه این عرفان رو، چه جور با احساسات این بچه داره بازی میکنه
فقط خدا کنه بابات رضایت نده تا من حسابی عرفانو بشونم سرجاش...
#سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعهها و روزهای تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ فریاد مرگ بر اسرائیل در مراسم تشییع شهدای مقاومت در بیروت
📌 #فوری_سراسری
بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا
@fori_sarasari
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
اسمم سمانه ست...
یه دختر هجده ساله که پدر و مادرم #فوت کردن و با خالم زندگی میکردم.😓
متاسفانه بخاطر وضعیت مالی نامناسب،
خالم منو به زنی فروخت که عروسش نازا بود و میخواست کسی برای پسرش خان #وارث بیاره.😭
منو به زور بردن عمارت،وقتی وارد عمارت شدم، یه نفر جلو دهانم رو گرفت و برد به اتاق...
وقتی چهره اش رو دیدم، باور نمیکردم #عشق بچگیم همون خان باشه...💔
ولی این اول ماجرا بود....
ادامه ی داستان پر هیاهو سمانه👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2898002232C2fb5f1eb03
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺تصاویر هوایی از ورزشگاه کمیل شمعون و حضور پرشور مردم
#انا_علی_العهد #سید_مقاومت #سید_حسن_نصرالله
🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen