فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷سرباز وطن
┈┈┈┈┈┈•••🍃🌹🌿•••┈┈┈┈┈┈
💠برپایی سفره حضرت ام البنین به نیابت از شهید عباس دانشگر در حاشیه جاده سنتو
🔆شنبه ۲۵ /آذر /۱۴۰۲
قرارگاه جهادی شهید دانشگر قائنات
بسیج دانشجویی شهرستان قائنات
کانون شهید دانشگر شهرستان قائنات
📍eitaa.com/jahadi_qaen
#بهنیابتازرفیقشهیدم
⚘️ #هر_روز_با_قرآن
📖سوره بقره(۵۸)
🔰شرکت در ختم قرآن برای تعجیل در فرج به نیت#شهید_احسان_بخشنده
🆔️@Nasle_Daneshgar
#جان_فدا
💌خداوندا ! پاهایم جـرأت عبور از
صـراط را ندارند ، من آنـها را در
بینالحـرمین برهنهـ دواندم ، در
سنگرها و خمیدھ جمع ڪردم و
در دفاع از دینت دویدم، جھیدم
خندیدم و گریستم افتادم و بلند
شدم . امید دارم آن جـهیدنها و
خزیدنها و بہ حریمها آنها را ببخشی .
#سلام_امام_زمانم
میدانم که صبحی زیبا
خورشید رویتان میدرخشد
و من شادمانه تر از هر روز
سلام خواهم کرد...
السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصْبِحُ وَ تُمْسِي
سلام بر تو هنگامی که صبح میکنی و هنگامی که شب مینمایی!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
📸#تصاویر_ارسالی
🟢 تصویر شهید عباس دانشگر
بر روی دفترچه و دفتر
محصولات فرهنگی شهدا🌷
•°• پاساژ فیروزه مشهد
#جوان_مومن_انقلابی #محصولات_فرهنگی
#شهید_عباس_دانشگر #بیادرفیق_شهیدم
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
۱۳۶ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍بخش دوم
محبت شهید به برادران
...ادامه خاطره ی قبل :
عباس منتظرته و حال روحی تو رو فقط زیارت عباس خوب میکنه.
تصمیمم را گرفتم و با حالی گرفته خوابیدم. صبح روز یکشنبه فرارسید. وسایلم را جمع کردم و سفر آغاز شد. برنامۀ سفر اینگونه بود که ابتدا به تهران بروم و سپس، از تهران به سمنان.
سوار بر اتوبوس، در مسیر قم-تهران بودم. به تصاویر عباس نگاه میکردم. بغض و آه و اشک امانم نمیداد. از طرفی خوشحال بودم که به زیارت شهید عباس مشرف میشوم و از طرفی هم نتیجۀ کنکور عذابم میداد.
در همین حال که اشک میریختم، با عباس درددل میکردم. گوشهای از درددلهایم این بود: عباس جان، حالواحوالم رو میبینی. با توسل به تو سمت گزینش سپاه رفتم؛ ولی الان دیگه هیچ خبری از سپاه نیست و احتمالاً من رد شدم. عباس جان، دوست دارم بهجای پرستار لقب پاسدار داشته باشم و ای کاش من هم مثل تو پاسدار میشدم.
نیم ساعتی گذشت. تلفن همراهم زنگ خورد. بهجای نام مخاطب نوشته شده بود شمارۀ خصوصی. جا خوردم. با خود گفتم: حتماً از سپاه تماس گرفتن.
سریع جواب دادم. حدسم درست بود. از گزینش سپاه تماس گرفتند و زمانی تعیین شد برای ادامۀ مراحل گزینش. از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم. دوست داشتم پرواز کنم و بهطور ناگهانی، آن حال روحی بد و آشفته تبدیل شد به حال روحی خیلی خوب و بانشاطی که به عقیده و نظر خودم کار دست عباسجان بود و این عنایت و توجه خاص عباس به من حقیر بود که آن روز، قبل از اینکه به سر مزارش برسم و عرض ادب کنم، محبت او را دیدم...
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #عزیز_برادرم
#شهیدعباسدانشگر
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
اسفندماه سال ۱۳۹۴ بود یک روز از سرکار به خانه برمیگشتم که از دور دیدم دم در ماشینی پارکشده است با خودم گفتم لابد میهمان آمده خوب که نگاه کردم متوجه شدم ماشین خود من است آنقدر آن را تمیز شسته بودند که فکر کردم ماشین همسایه است وارد خانه که شدم با عباس تماس گرفتم و پرسیدم ماشین رو شما شستی گفت کرایه که از ما نمیگیری حداقل یه دستی به ماشینت بزنیم بهخاطر اینکه ماشین را برای سیاحت به او داده بودم دلش طاقت نیاورده بود و میخواست جبران کند .
👤به نقل از↓
″ احمدِدانشگر ،عمو و پدرخانم شهید ″
📚 بر گرفته از کتاب↓
" لبخندیبهرنگشهادت ،فصل۱۵ "
#خاکـریزخاطـرات #داداشعـباس
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
۱۳۶
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
2⃣بخش دوم
🔸️محبت شهید به برادران
ادامه خاطره ی قبل :
...عباس منتظرته و حال روحی تو رو فقط زیارت عباس خوب میکنه.
تصمیمم را گرفتم و با حالی گرفته خوابیدم. صبح روز یکشنبه فرارسید. وسایلم را جمع کردم و سفر آغاز شد. برنامۀ سفر اینگونه بود که ابتدا به تهران بروم و سپس، از تهران به سمنان.
سوار بر اتوبوس، در مسیر قم-تهران بودم. به تصاویر عباس نگاه میکردم. بغض و آه و اشک امانم نمیداد. از طرفی خوشحال بودم که به زیارت شهید عباس مشرف میشوم و از طرفی هم نتیجۀ کنکور عذابم میداد.
در همین حال که اشک میریختم، با عباس درددل میکردم. گوشهای از درددلهایم این بود: عباس جان، حالواحوالم رو میبینی. با توسل به تو سمت گزینش سپاه رفتم؛ ولی الان دیگه هیچ خبری از سپاه نیست و احتمالاً من رد شدم. عباس جان، دوست دارم بهجای پرستار لقب پاسدار داشته باشم و ای کاش من هم مثل تو پاسدار میشدم.
نیم ساعتی گذشت. تلفن همراهم زنگ خورد. بهجای نام مخاطب نوشته شده بود شمارۀ خصوصی. جا خوردم. با خود گفتم: حتماً از سپاه تماس گرفتن.
سریع جواب دادم. حدسم درست بود. از گزینش سپاه تماس گرفتند و زمانی تعیین شد برای ادامۀ مراحل گزینش. از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم. دوست داشتم پرواز کنم و بهطور ناگهانی، آن حال روحی بد و آشفته تبدیل شد به حال روحی خیلی خوب و بانشاطی که به عقیده و نظر خودم کار دست عباسجان بود و این عنایت و توجه خاص عباس به من حقیر بود که آن روز، قبل از اینکه به سر مزارش برسم و عرض ادب کنم، محبت او را دیدم...
📗
#ادامه_دارد
#کتاب
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
۱۳۶
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
2⃣بخش دوم
🔸️محبت شهید به برادران
ادامه خاطره ی قبل :
...عباس منتظرته و حال روحی تو رو فقط زیارت عباس خوب میکنه.
تصمیمم را گرفتم و با حالی گرفته خوابیدم. صبح روز یکشنبه فرارسید. وسایلم را جمع کردم و سفر آغاز شد. برنامۀ سفر اینگونه بود که ابتدا به تهران بروم و سپس، از تهران به سمنان.
سوار بر اتوبوس، در مسیر قم-تهران بودم. به تصاویر عباس نگاه میکردم. بغض و آه و اشک امانم نمیداد. از طرفی خوشحال بودم که به زیارت شهید عباس مشرف میشوم و از طرفی هم نتیجۀ کنکور عذابم میداد.
در همین حال که اشک میریختم، با عباس درددل میکردم. گوشهای از درددلهایم این بود: عباس جان، حالواحوالم رو میبینی. با توسل به تو سمت گزینش سپاه رفتم؛ ولی الان دیگه هیچ خبری از سپاه نیست و احتمالاً من رد شدم. عباس جان، دوست دارم بهجای پرستار لقب پاسدار داشته باشم و ای کاش من هم مثل تو پاسدار میشدم.
نیم ساعتی گذشت. تلفن همراهم زنگ خورد. بهجای نام مخاطب نوشته شده بود شمارۀ خصوصی. جا خوردم. با خود گفتم: حتماً از سپاه تماس گرفتن.
سریع جواب دادم. حدسم درست بود. از گزینش سپاه تماس گرفتند و زمانی تعیین شد برای ادامۀ مراحل گزینش. از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم. دوست داشتم پرواز کنم و بهطور ناگهانی، آن حال روحی بد و آشفته تبدیل شد به حال روحی خیلی خوب و بانشاطی که به عقیده و نظر خودم کار دست عباسجان بود و این عنایت و توجه خاص عباس به من حقیر بود که آن روز، قبل از اینکه به سر مزارش برسم و عرض ادب کنم، محبت او را دیدم...
📗
#ادامه_دارد
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
رهبر انقلاب: مهمترین نقش بانوان در قضیه انتخابات، وادار کردن همسر و فرزندان به تحقیق درست و فعال بودن در زمینه انتخابات است
🔹در این قضیۀ انتخابات شما بانوان و خانمهای عزیز میتوانید نقش ایفا کنید. مهمترین نقش شما هم در داخل خانه است. مادرها میتوانند نقش ایفا کنند؛ وادار کنند فرزندان و همسر را برای اینکه در زمینۀ انتخابات فعال باشند و درست تحقیق کنند.
🔹زنها در برخی از مسائل شناخت اشخاص و راهبردها و جریانها دقیقتر و ظریفتر از مردها نگاه میکنند و نقاطی را پیدا میکنند. در حضور در پای صندوقها هم در داخل خانه، هم درخارج خانه میتوانید نقش ایفا کنید.
✍فارس
📸#تصاویر_ارسالی
🟢 تصویر شهید عباس دانشگر
بر روی دفترچه و دفتر
محصولات فرهنگی شهدا🌷
•°• پاساژ فیروزه مشهد
#جوان_مومن_انقلابی #محصولات_فرهنگی
#شهید_عباس_دانشگر #بیادرفیق_شهیدم
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
اسفندماه سال ۱۳۹۴ بود یک روز از سرکار به خانه برمیگشتم که از دور دیدم دم در ماشینی پارکشده است با خودم گفتم لابد میهمان آمده خوب که نگاه کردم متوجه شدم ماشین خود من است آنقدر آن را تمیز شسته بودند که فکر کردم ماشین همسایه است وارد خانه که شدم با عباس تماس گرفتم و پرسیدم ماشین رو شما شستی گفت کرایه که از ما نمیگیری حداقل یه دستی به ماشینت بزنیم بهخاطر اینکه ماشین را برای سیاحت به او داده بودم دلش طاقت نیاورده بود و میخواست جبران کند .
👤به نقل از↓
″ احمدِدانشگر ،عمو و پدرخانم شهید ″
📚 بر گرفته از کتاب↓
" لبخندیبهرنگشهادت ،فصل۱۵
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
۱۳۶ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍بخش دوم
محبت شهید به برادران
...ادامه خاطره ی قبل :
عباس منتظرته و حال روحی تو رو فقط زیارت عباس خوب میکنه.
تصمیمم را گرفتم و با حالی گرفته خوابیدم. صبح روز یکشنبه فرارسید. وسایلم را جمع کردم و سفر آغاز شد. برنامۀ سفر اینگونه بود که ابتدا به تهران بروم و سپس، از تهران به سمنان.
سوار بر اتوبوس، در مسیر قم-تهران بودم. به تصاویر عباس نگاه میکردم. بغض و آه و اشک امانم نمیداد. از طرفی خوشحال بودم که به زیارت شهید عباس مشرف میشوم و از طرفی هم نتیجۀ کنکور عذابم میداد.
در همین حال که اشک میریختم، با عباس درددل میکردم. گوشهای از درددلهایم این بود: عباس جان، حالواحوالم رو میبینی. با توسل به تو سمت گزینش سپاه رفتم؛ ولی الان دیگه هیچ خبری از سپاه نیست و احتمالاً من رد شدم. عباس جان، دوست دارم بهجای پرستار لقب پاسدار داشته باشم و ای کاش من هم مثل تو پاسدار میشدم.
نیم ساعتی گذشت. تلفن همراهم زنگ خورد. بهجای نام مخاطب نوشته شده بود شمارۀ خصوصی. جا خوردم. با خود گفتم: حتماً از سپاه تماس گرفتن.
سریع جواب دادم. حدسم درست بود. از گزینش سپاه تماس گرفتند و زمانی تعیین شد برای ادامۀ مراحل گزینش. از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم. دوست داشتم پرواز کنم و بهطور ناگهانی، آن حال روحی بد و آشفته تبدیل شد به حال روحی خیلی خوب و بانشاطی که به عقیده و نظر خودم کار دست عباسجان بود و این عنایت و توجه خاص عباس به من حقیر بود که آن روز، قبل از اینکه به سر مزارش برسم و عرض ادب کنم، محبت او را دیدم...
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #عزیز_برادرم
#مکتبشهیدعباسدانشگر
🌱🥀
اومدتوخوابمبهشگفتم:
محمدجان،شهادتخیلیسختہ؟
گفت:نہ!
فقط باید مراقبباشے...
بہنقلازدوستشهید
کتابپروازدرسحرگاهان
#شهیدمحمدغفاری🕊
_🕊🖤_
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
➕ رهبر انقلاب: مادری، مهمترین نقش عالم خلقت است!
🔶 کار کردن در خانه مطلقاً وظیفه زن نیست، زن و مرد باید با هم تفاهم کنند
🔻 "مادری مهمترین نقش در عالم خلقت است. به این اهمیت بدهید، این را دنبال بکنید."
🔻 "بعضیها خیال میکنند کارکردن در خانه وظیفهی زن است. نه، وظیفهی زن مطلقاً این نیست که در خانه کار کند."
🔻 "غذاپختن، رختشستن، تر و تمیز کردن، اینها وظیفهی زن نیست. مرد و زن باید تفاهم کنند. حالا بعضی از مردها این کارها را خوشبختانه میکنند و در خانه کار میکنند، کمک میکنند به زن، متصدی بعضی از کارهای خانه میشوند و این جزو وظائف زن نیست به هر حال این را همه بدانند."
_🕊🖤_
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋