#روایت_کاروان_عشق ۱۳
📜 هفتم محرم 📜
🔰اشراف، سربازان را به کنار فرات گماردند و بتاخت سوی خیمه گاه آمدند. به خیمه گاه که رسیدند، اسب گرداندند و عمرو بن حجاج فریاد کرد •••
- گفت:
"از امروز آب بی آب!"
_ شبث بن ربعی گفت:
"راهی پیش رو ندارید جز بیعت با یزید."
× و ابن اشعث گفت:
"به دستور ابن زیاد آب را برویتان بستیم شاید سر عقل بیایید."
🔹کاروانیان با شمشیرهای آخته، برابر آنان به صف شدند.🔹
+ مسلم بن عوسجه گفت:
"کجا رفت آن الفاظ پُرفریب، سرسبزی باغها و رسیدن میوه ها و جوشیدن چشمه ها؟"
- عمرو بن حجاج جواب داد:
"داستان از این حرفها گذشته، فکری به حال خودتان کنید."
^ عابس گفت:
"اشراف کوفه، مگر شما نبودید که نامه نوشتید و فرزند پیامبر را سوی خود خواندید؟ قحط آب است یا قحط معرفت؟ "
_ شبث بن ربعی گفت:
"حرف تنها که قیمت ندارد."
# حبیب بر آنان نهیب زد:
"فریب شیطان را نخورید، مگر شما چند سال دیگر زنده میمانید؟"
× ابن اشعث گفت:
"ما با حسین سر جنگ داریم مگر آنکه با یزید بیعت کند."
~ بُریر گفت:
"سرنوشتتان را به باطل گره نزنید. پدرانتان هم بیعت شکنی کردند که سالها درمانده شدند. شما به پدرانتان اقتدا نکنید."
🔸عباس، سواره از بلندای تپه قد کشید و با لحظه ای تامل، از تپه سرازیر شد.🔸
••• شبث بن ربعی سر اسب گرداند و رو به دیگران کرد •••
_ گفت:
"برویم."
🔴اشراف سوی اردوگاه تاختند و زهیر قدمی پیش گذاشت.
¤ و فریاد زد:
"حق این سوی میدان است."
¤ و سپس آرام با خود گفت:
"چرا این را نمی فهمید!"
● ۲ روز تا #تاسوعا ●
● ۳ روز تا #عاشورا ●
#روایت_کاروان_عشق ۱۴
📜 هشتم محرم 📜
🔰 پرنده بر شاخسار نخل نشسته بود و حُزن آلود می خواند. و قافله سالار، در روز نشسته بود به اندیشۀ نابودی شب.
به تک نخل بلند تکیه داده بود و سکینه، محو تماشای او •••
🔰 مردان کاروان، اندک اندک آمدند و گِرد او حلقه زدند •••
••• و او ساکت نشسته بود •••
+ حبیب گفت:
"مشتاق کلام شماییم یابن رسول الله."
- بُریر گفت:
"کلامی بگویید یابن فاطمه."
••• قافله سالار نگاهی به یاران کرد •••
* گفت:
"آنانی را که دوستشان دارم همه رفتهاند. جدّم، پدرم، مادرم فاطمه، برادرم. و من ماندهام میان کسانی که هرگاه کینه سینهها فرو مینشیند و خاموش میشود، پیوسته آن را شعلهور میسازند.
خدا گواه است و قرآن گویای این حقیقت، کسانی که مقابلمان صف کشیده اند سلطهای بر من ندارند."
* "اگر چه روزگار میچرخد و مصائب و ناگواریها را بر ما فرود میآورد، ولی من با خوار زیستن و خوار مردن هر دو بیگانهام."
* "عزیزان من، آماده شوید که کوچ شتابانمان نزدیک است، جان من برای شهادت شتاب گرفته است و برای مرگی زیبا لحظهشماری میکند."
🔻سکینه در آغوش فاطمه بغض ترکاند و هر دو با هم گریستند.🔺
••• همهمهای آرام میان یاران در گرفت •••
🔵و لحظاتی به سکوت گذشت.🔵
🔹به صدای جُون، که به شادی فریاد می زد، یاران به خود آمدند.🔹
~ گفت:
"عباس از فرات آمد. عباس و علی اکبر آمدند. با مشکهای پُر آب!"
● ۱ روز تا #تاسوعا ●
● ۲ روز تا #عاشورا ●
😔😔😔😔😔😔😔
🏴 لبیک یا حسین 🏴
⚫️ویژه برنامه
▪️اجتماع بزرگ دختران حسینی▪️
📌 دختران و مادران حسینی، به جبران نبودنمان در دشت کربلا،
همه با هم ندای 🚩لبیک یا حسین🚩 را
در شهر طنین انداز خواهیم کرد...
🏴 وعدگاه عاشقان حسینی:
🕔 دوشنبه ۱۸ شهریورماه (مصادف با عصر تاسوعا) ساعت ۱۷
مصلی زرین شهر سالن نسل نسیم
🏴 لبیک یا حسین 🏴
#گزارش_تصویری_برنامه_نسل_نسیم
اجتماع بزرگ دختران حسینی
۰۶/۱۸
#نسل_نسیم
#مادران
#دختران_نسل_نسیم
@naslenasim2
باسخنرانی حجت الاسلام عبداللهی
و
بانوای کربلایی جهدی
جای همه ی عزیزان خالی
در کنار پرچم گنبد بارگاه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
@naslenasim2