#روایت_کاروان_عشق ۱۵
📜 عاشورا 📜
🔘 #بخش_چهارم
⚫️ حسین تنها مانده بود ••• ⚫️
••• ذوالفقار علی به کمر محکم کرد •••
🔸زینب پریشان دوید و او را در بر گرفت.🔸
+ گفت:
"کجا عزیر مادرم؟ کجا ای باقیمانده گذشتگان و ای پناهگاه بازماندگان؟"
* گفت:
"این مردم را فراخواندم به یاد خدا، خدا را بیاد نیاوردند. موعظه کردم، پند نگرفتند. اکنون جز ریختن خونم سودایی ندارند."
••• با خواهر وداع کرد و به خیمه ای وارد شد •••
• • • علی بن حسین برخاست • • •
🔰 محمد بن علی دوید، قافله سالار او را به بغل گرفت. به نوازش، دست بر سر کودک کشید و او را بوسه از پس بوسه زد •••
💠و خیمه بخود بالید که سه امام در دل او گِرد آمده اند.💠
••حسین و سیدالساجدین و باقرالعلوم!••
🔰 قافله سالار، دست علی بن حسین را گرفت، و انگشتری در دست او نشاند •••
* گفت:
"پسرم! هنگامۀ سفراست."
"میراث انبیاء و لوح مادرمان فاطمه را به شما می سپارم، و امامت را! ..."
"علی جان، شیعیان مرا سلام رسان و بگو، پدرم را کشتند، یکه و تنها و تشنه!"
••• و سپس عنان اسب را پیچید •••
🔺عنان راهوار خسته را پیچید و میدان دید.🔻
••• بر بلندای تل ایستاد و نگاه چرخاند •••
••• آسمان غرید و بادی تند در گرفت •••
🔵این سو مرد تنها از جنس نور،
🔴و آن سو، سپاه شب و ظلمت و تاریکی •••
✔️ ادامه دارد • • •
● ۳۹ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق ۱۸
📜 سیزدهم محرم 📜
🔘 #بخش_چهارم
- زنی گفت:
"حکمرانانمان اینچنین می خواستند، نه ما!"
🔸فاطمه! دُخت حسین او را نهیب زد.🔸
~ گفت:
"سکوت و همراهی شما، حاکمانتان را به گستاخی در این جنایت کشاند، و این ننگ از دامانتان پاک نمی شود."
"مگر نه آنکه مردانتان فخر می کنند که ما علی مرتضی و پسرانش را کشتیم و زنانشان را درهم شکستیم؟"
"در اثر کینه های سالهای دور و شکم های انباشته از حرام، کشتن ما را حلال شمردید،و اموال ما را به یغما بردید."
"خداوند ما اهل بیت را به وسیله شما امتحان کرد و شما به وسیله ما امتحان شدید."
"امتحان ما نیک بود و نام نیک بر جای می گذارد، اما امتحان شما، ای وای بر شما."
"ای اهالی نیرنگ و بی وفایی و خودخواهی،با کدامین دست بر ما ستم کردید؟ با کدامین هیئت، به ریختن خون ما راضی شدید؟ با کدامین پا به ستیز با ما برخاستید؟"
✔️ ادامه دارد • • •
● ۳۶ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق ۱۹
📜 چهاردهم محرم 📜
🔘 #بخش_چهارم
••• سیدالساجدین را که دید، مزورانه خندید •••
_ گفت:
"نامت چیست؟"
••• سیدالساجدین بی آنکه به او بنگرد •••
* گفت:
"علی بن حسین!"
_ گفت:
"مگر علی بن حسین را خدا نکُشت؟"
* گفت:
"مرا برادری بود به نام علی، که مردمانت او را کُشتند."
_ گفت:
"او را خدا کُشت!"
* سیدالساجدین گفت:
💠"اللّهُ یَتَوَفَّى اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها."💠
🔰"خداست که جان ها را به هنگام مرگشان باز میستاند."🔰
_ گفت:
"گستاخی آنهم در جواب من؟ او را ببرید و گردن بزنید."
* سیدالساجدین گفت:
"من و از مرگ ترسیدن؟ نمی دانی که ما به کشته شدن عادت داریم،کرامت ما به پذیرش شهادت در راه خداست."
🔺ابن زیاد، به خشم آمد و سربازان را به سوی او گسیل داشت.🔻
🔹زینب، سیدالساجدین را به آغوش کشید و در پناه خود گرفت و او را نهیب زد.🔹
+ گفت:
"پسر زیاد! کشتگانی که از ما گرفته ای بس نیست؟"
"خون بهای تسلّی دل تو چه مقدار است؟"
"اگر قصد کُشتن او را داری مرا هم بِکُش!"
● ۳۵ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق ۳۶
📜 دوم صفر 📜
🔘 #بخش_چهارم
+ •••
"ای پسر آزاد شدگان، ای پسر کسانی که جدّمان در فتح مکه اسیرشان نمود و سپس آزادشان کرد،"
"آیا سزاوار است که زنان و کنیزان خود را در پس پرده جای دهی و دختران رسول خدا را در میان نامحرمان به اسارت حاضر کنی؟"
"چگونه می توان امید خیر داشت از فرزند زنی که می خواست با دهان خود جگر پاکان را ببلعد؟"
"چگونه می توان امید به کسی داشت که گوشت و خون او از شهیدان اسلام روییده است؟"
"چگونه می توان امید داشت به کسی که نگاهش همواره با بغض و کینه و دشمنی به خاندان ماست؟"
"یزید! بی آنکه خود را گناهکار بدانی، و بزرگی و گستاخی این گناه را بفهمی،"
"فریاد می کنی ای کاش پدران من بودند و شادی سرور می کردند."
"چوب بر دندان مبارک سید جوانان بهشت می کوبی؟"
"زهی بی شرمی، زهی بی حیایی!"
"زخمهای گذشته را شکافتی و دست خود را به خون پیامبر آغشتی و ستارگان روی زمین،"
"از آل عبدالمطلب را خاموش نمودی، و اکنون پدران خود، از نسل شرک و بت پرستی را ندا می دهی،"
"گمان می کنی که صدایت را می شنودند؟"
"به زودی تو نیز به آنان ملحق می شوی و در جایگاه عذاب ابدی، آرزو می کنی ای کاش دستانم شَل بود،"
"زبانم لال بود و هرگز چنین یاوه هایی بر زبان نمی راندم و هرگز چنین کار ناشایستی مرتکب نمی شدم."
"پروردگارا! حق ما را از دشمنان ما باز ستان و از آنان که بر ما ظلم و ستم کردند انتقام بگیر،"
"و آتش غضب خود را بر آنانی که خون ما و خون حامیان ما را ریختند فرو فرست."
✔️ ادامه دارد • • •
● ۱۸ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق ۳۸
📜 چهارم صفر 📜
🔘 #بخش_چهارم
+•••
"من فرزند کسی هستم که به مانند تیری از تیرهای خدا، زبان حکمت بندگان خدا، یاری کنندۀ دین خدا،"
"ولی امر خدا، بوستان حکمت خدا، و حامل علم خدا بود."
"من پسر کسی هستم که جوانمرد و سخاوتمند، نیکوکار و گِردآور خیرات، آقا و بزرگ، ابطحی، راضی به خواست خدا، پیشگام در مشکلات، صبور، همیشه روزه دار، پاکیزه از هر آلودگی و بسیار نماز گزار بود."
"او شیر حجاز و بزرگ عراق از مکی و مدنی، حنیفی، عقبی، بدری، اُحُدی، شجری و مهاجری است، و در همه صحنه ها حضور داشت."
"او سید عرب و شیر میدان جنگ و وارث دو مشعر،"
"پدر حسن و حسین، جدم علی بن ابیطالب است،"
"من فرزند فاطمه، بانوی بانوانم."
•••سیدالساجدین نفس تازه کرد تا ادامه دهد•••
🔺و یزید که رسوا شده بود، به حیله موذن را فرمان داد، تا اذان بگوید.🔻
•••صدای موذن برخاست•••
~ موذن گفت:
"اَللّهُ اَکبَر."
+ سید الساجدین گفت:
"چیزی بزرگتر از خداوند وجود ندارد."
~ گفت:
"اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ."
+ سیدالساجدین گفت:
"موی و پوست و گوشت و خونم به یگانگی خدا گواهی می دهد."
~ گفت:
"اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ."
+ سیدالساجدین گفت:
"یزید این محمّد کیست؟ جدِّ من است یا جدِّ تو؟"
✔️ ادامه دارد • • •
● ۱۶ روز تا #اربعین ●