eitaa logo
گروه فرهنگی نسل نسیم
780 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
502 ویدیو
8 فایل
"گروه فرهنگی نسل نسیم" جهت ارتباط با روابط عمومی و ارسال انتقادات و پیشنهادات به آیدی زیر پیام بدید. منتظر پیام های خوبتون هستیم. @RO_Nasle_nasim
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 °•○●﷽●○•° چند دقیقه گذشت تا ورقه ها رو پخش کردن، خودکارمو برداشتم و شروع کردم به سیاه کردن ورقه. کلافه ورقه رو دادم و از کلاس زدم بیرون. همینطور که کل مدرسه رو به فحش گرفته بودم پله ها رو رد کردم. انقدر حالم بد بود میخواستم داد بزنم گریه کنم. حس بد همه ی وجودمو گرفته بود. از حیاط مدرسه خارج شدم و یه گوشه نشستم رو زمین. سرمو گذاشتم رو زانوم. آخه اینم امتحانه؟؟ بلند گفتم: +چه وضعشه؟ کثافتای عقده ای. کسایی که دم در بودن اومدن سمتم. یکیشون گفت: +إ فاطمه چرا گریه میکنی؟ سرمو آوردم بالا و نگاهش کردم. ساجده بود. یکی از هم کلاسیا. کلافه گفتم: _شما چیکار کردین امتحانو؟ خوب دادین؟ همه یه صدا گفتن: +نه بابا. رها داد زد: +ان شالله شهریور همدیگه رو ملاقات میکنیم عزیزم. بقیه بچه ها با حرفش زدن زیر خنده. +تو به خاطر این داری گریه میکنی و جوش میزنی؟ _گریه نداره؟ +نه اصلا، به درک، ول کن بابا ‌ به این فکر کن که از زندون آزاد شدیم. و جیغ زد: +یوهووو آخریش بود! کی فکرشو میکرد تموم شه؟ واقعا کی فکرشو میکرد؟ دستمو گرفت و از زمین بلندم کرد‌ که با شنیدن صدای بوق ماشین مامان رفتم سمتش و از بقیه بچه ها خدافظی کردم. تو دلم یه پوزخند زدم‌، از زندان آزاد شدیم؟ از امروز تازه من زندانی شدم‌. رفتم سمت ماشین که قیافه متعجب محمد که داشت از تو ماشین نگاهم میکرد منو تا مرز سکته برد. آب دهنمو بزور فرو بردم و مشغول شدم تو دلم غر زدن: +تو این همه روز اینجا نبودی که! یه روز که من...وای نشستم تو ماشین و محکم درو کوبوندم. اونم که متوجه نگاه من شده بود زاویه دیدش رو عوض کرد. به مامان نگاه کردم که گفت: +سلام گریه کردی؟ چی شده؟ چرا سرخ و بر افروخته ای؟ چیزی نگفتم، دستمو گرفتم جلو صورتم و نفس عمیق کشیدم. مامان بدون اینکه چشم ازم برداره گفت: +إ إ اینو نگاه کن. _اه مامان ولم کن تو رو خدا، وقت گیر آوردی؟ حوصله ندارم. +باز کدوم امتحانتو گند زدی داری خودکشی میکنی؟ _عربی مامان یه نچ نچی کرد و حرکت کرد سمت خونه.. محمد: این هوای گرم حال آدمو بد میکرد. منتظر به در مدرسه زل زدم. این دختره هم که همش ما رو میکاره. بی اختیار توجهم به یه سری بچه که دور یه نفر حلقه زده بودن‌ جلب شد. یه دفعه رفتن کنار و یه نفر از رو زمین پا شد و حرکت کرد سمت من. این دیگه کیه‌؟ به چهره‌ش دقت کردم. فکر کنم همون دوستِ ریحانه بود. داشتم نگاهش میکردم که نشست تو ماشینی که رو به روی ماشین من پارک شده بود‌. یه ۲۰۶ نوک مدادی. چشم ازش برداشتم. به ساعتم نگاه کردم و مشغول ضبط ماشین شدم که یهو ریحانه پرید تو ماشین و با یه لحن عجیب گفت: +سلام علیکم، چطوری داداش؟ _چه عجب تشریف اوردین شما، ممنون خوبم ولی شما بهترین انگار. +اره دیگه یه داداشِ عشق و یه همسرِ عشق تر داشته باشم بایدم خوشحال باشم دیگه. _بله خسته نباشید واقعا! +ممنون. _میگم ریحانه! +جانم داداش؟ _هیچی. +خب بگو دیگه. _هیچی. +محمد میزنمتا! _این رفیقت ناراحت بود فکر کنم! +کدوم؟ _همون دیگه! +إ از کجا فهمیدی؟ _خب دیدم داشت گریه میکرد. با ناراحتی گفت: +حتما یه چیزی شده‌، دستشو دراز کرد سمتم و گفت: +یه دقیقه گوشیتو بده. _چه خبره ان شالله؟ +میخوام زنگ بزنم، بده زود باش! _اولا اینکه این گوشیِ منه، خطِ منه و شما حق نداری باهاش با دوستای مونثت تماس بگیری. ثانیا اینکه این دوست شما تازه از مدرسه زد بیرون و هنوز تو راهه شما میخوای به چی زنگ بزنی؟ ثالثا اینکه صبر کن رسیدی خونه اگه خیلی نگران بودی با موبایل خودت زنگ بزن! و رابعا اینکه از همه مهمتر برفا من شر درست نکن! قربون ابجیم برم. به قیافه پر از خشمش نگاه کردم. یه چشم غره ی غلیظ رفت و روشو برگردوند. با لبخند گفتم: _ای آقا! نکن روح الله بدبخت میشه باید یه عمر چشمای چپ تو رو تحمل کنه‌. ریحانه هم باهام خندید و گفت: +خیلی پررویی محمد! خیلی! دستمو بردم سمت ضبط و یه چیزی پلی کردم تا خونه. ساعت نزدیکای ۶ بود و هوا رو به غروب کردن، بالاخره از سپاه دل کندم و از محسن خداحافظی کردم. از پله ها اومدم پایین و رفتم تو پارکینگ، سمت ماشینم. تنها ماشینی بود که توی پارکینگ پارک بود. موتور محسن هم از دور چشمک میزد. در ماشینو با دزدگیر باز کردم و نشستم. استارت زدم و روندم سمت خونه. امشب قرار بود بریم خونه داداش علی. دلم واسه فرشته کوچولوش یه ذره شده بود. با دیدن داروخانه یادم اومد قرصام یه مدتیه که تموم شده. کنارش پارک کردم و قرصایی که میخواستم رو گرفتم‌. زنگ زدم به ریحانه که هم خودش حاضر بشه هم بابا رو حاضر کنه. بعد از چند دقیقه رسیدم دم خونه. چندتا بوق زدم که باعث شد بیان بیرون و بشینن تو ماشین. درو برای بابا باز کردم و کمک کردم که بشینه. ریحانه هم رفت پشت نشست. دوباره سر جام نشستم و بدون توقف روندم سمت خونه داداش اینا.. بہ قلمِ🖊 و @nasle_nasim