سلام خدمت همراهان عزیز👋🏼🌺
بیاین که مسااااااابقه داریم😍🎉
با جایزههای خووووب😉🎁
📚مسابقه ، مسابقهی کتابخوانی هست
حالا چرا؟!
برای اینکه فکرمون رو رشد بدیم🧠💪🏼
و برای افزایش معرفتمون نسبت به اهلبیت(علیهمالسلام) و شهدا و انقلاب وقت بزاریم🌱❤️
خب مسابقه چطوریه؟!🤔
به این شکل که هر بار یک کتاب رو محور قرار میدیم و یک مدت زمانی رو بسته به حجم کتاب مشخص میکنیم و در پایان مدت مشخص هر کس به سوالات پاسخ درست بده ، به قید قرعه برنده خواهد
(حالا ممکن چندتا برنده داشته باشیم😉🎁)
ممکنه بپرسین خب هر کتاب رو ما چطور تهیه کنیم😕
میتونید نسخهی چاپی رو از هر فروشگاهی که مایلید بخرید🛒
اما یه راه حل کم هزینهتر هم هست😍
برنامهی طاقچه رو روی گوشی یا لپتاپتون نصب کنید و نسخهی الکترونیکی کتاب رو با هزینهی کمتر از نسخهی چاپی تهیه کنید
اینطوری کتاب رو هم همیشه توی گوشیتون دارید و میتونید از تخفیفاتشون هم استفاده کنید😁✌🏼
ما هم حواسمون هست کتاب محور مسابقه ، تو طاقچه موجود باشه😉🌷
انشاءالله بزودی جزئیات اولین مسابقه همینجا قرار داده میشه📮
کانالرسمیشهیدنویدصفری📚🎁
نوید دلها 🫀🪖
سلام خدمت همراهان عزیز👋🏼🌺 بیاین که مسااااااابقه داریم😍🎉 با جایزههای خووووب😉🎁 📚مسابقه ، مسابقهی ک
میتونید با ارسال این پیام از دوستانتون هم دعوت کنید تا تو مسابقه شرکت کنن😍
خانوم و آقا هم نداره ، همه میتونن شرکت کنن👌🏼🌷
[ #اطلاعیه_مسابقه 📚 ]
1️⃣شمارهی یک
📚کتاب محور : شهید نوید
⏰️مهلت مطالعه : ۱۰ روز
(تا تاریخِ ۹ اردیبهشت ماه)
در پایان مهلت ، سوال یا سوالات در اختیار شرکتکنندگان عزیز قرار داده میشه😊🌷
نسخهی الکترونیکی کتاب رو میتونید از برنامهی طاقچه با هزینهی کمتر داشته باشید😍
به سه نفر از عزیزانی که درست پاسخ بدن به قید قرعه جایزه اعطا میشه😃🎁
توجه داشته باشید که برای شرکت در مسابقه حتما باید کتاب رو مطالعه کرده باشید
پاسخ به سوالات با تقلب از اینترنت یا دوستان باعث میشه جایزهتون دارای مشکل شرعی بشه🙂🌺
جوابِ سوالهاتون :
📲 @motahareh_sh
از دوستانتون دعوت کنید😉🌷
کانالرسمیشهیدنویدصفری📚🎁
نوید دلها 🫀🪖
[ #اطلاعیه_مسابقه 📚 ] 1️⃣شمارهی یک 📚کتاب محور : شهید نوید ⏰️مهلت مطالعه : ۱۰ روز (تا تاریخِ ۹ ارد
هدیه ی برندگان مسابقه
۱عدد ختم استغفار امیرالمومنین
۱عدد جانماز جیبی با طرح شهید نوید
May 11
سلام دوستان 🤍💫
ان شاءالله اگر توفیق داشته باشم و بتونم
میخوام براتون از #نهجالبلاغه مولا زیاد بزارم ...
چون باید اینکه #امامعلی ع مولامون هستن رو تو عمل هم ثابت کنیم قطعا...
و مومنی هم فقط ب نماز و روزهو عربی خوندنای قرآن نیست
به تفکرو... تو راهنمایی هایی ک خدا دراختیارمون قرار داده هم هست ... 😊👌
راجع این رویکردمون صحبتی بود آیدی ادمین: @maede_sadatt
https://eitaa.com/Navid_safare 📚
#نهجالبلاغهخوانی 📚
#کلامحضرتپدر 📜✨
روزی امیرالمومنین علی (ع) به فرزند خود امام حسن (ع) فرمود: اى فرزند، از من چهار و چهار چيز را به خاطر بسپار كه چون كارهايت را به آنها به انجام رسانى، هرگز زيانى به تو نرسد:
برترين بى نيازيها عقل است و بزرگترين بينواييها حماقت است و ترسناكترين ترسها خودپسندى است و گراميترين حسب و نسب، خلق نيكوست.
اى فرزند، بپرهيز از دوستى با احمق، زيرا احمق خواهد كه به تو سود رساند، ولى زيان مى رساند و بپرهيز از دوستى با بخيل كه او چيزى را كه بسيار به آن نيازمند هستى از تو دريغ مى دارد و بپرهيز از دوستى با تبهكار كه تو را به اندك چيزى مى فروشد. و بپرهيز از دوستى دروغگو، كه او چون سراب است، دور را نزديك نشان مى دهد و نزديك را دور مى نماياند.
#حکمت38
https://eitaa.com/Navid_safare 🌱
امام علی (ع) مى فرماید: «شجاعت هر کس به اندازه بى اعتنایى او (به ارزش هاى مادى) است»; (وَشَجَاعَتُهُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ).
روشن است وابستگى هاى انسان به مقام و مال و شهوات دنیا از شجاعت او مى کاهد و او را به اسارت مى کشاند; اما هنگامى که خود را از این امور آزاد سازد، با شجاعت حرف خود را مى زند و راه خود را مى پیماید و در برابر کسى ذلیلانه سر تعظیم فرو نمى آورد و با توکل بر خدا در برابر حوادث سخت مى ایستد.
چقدر این سخن در شهدا صدق میکنه 🥺🍃💗
https://eitaa.com/Navid_safare 📖
بہ افرادیکہنمازهایشان
قضامیشد ...
میفرمودندکہسورهیس
وزیارتعاشورابخوانید ؛
تاقلبتانازظلماتوتاریکۍبہنورِقرآن
وزیارتعاشوراروشن؛وهدایتشود
- آیتاللھحقشناس!❤️
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه ):
پرکن قدح باده که معلومم نیست (:
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
#خیام
https://eitaa.com/Navid_safare ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مَسیرم حُسین ِ ...✋🏻🥺
«وَخُذْبِقَلْبِيإِلَىمَرَاشِدِي»
ودلمرابهنقطهایکهخیرمدرآناستمتوجهساز...
#نهج_البلاغه
چله#دعای_فرج😍
روز: بیست وهفتم
به نیت:↷
شهید احمد مشلب 💚
۱_تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج)
۲_حاجت روایی شما بزرگواران
۳_عاقبت بخیری همه جوونااا
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
کانال رسمی شهید نوید صفری♥️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت125
روز سفرمون رسید من و مامان و بابا و بی بی و امیر و سارا ..
من سوار ماشین بابا شدم اینقدر دلتنگ علی و حرفاش بودم که حوصله سر به سر گذاشتنای سارا رو نداشتم ...
علی هم به همراه مادر و پدر و خواهر و داماد و داداش و زنداداشش قرار بود بیان مشهد
باهم همسفر شدیم
باهم غذا میخوردیم
با هم حرکت میکردیم
باهم برای نماز نگه میداشتیم
توی راه هم با علی حرفی نزدم میدونستم از دستم دلخوره ،ولی می ارزید به اینکه توی صحن امام رضا محرم هم شیم
بعد از اینکه رسیدیم مشهد اول رفتیم سمت هتلی که بابا از قبل برای همه رزرو کرده بود
چمدونامونو گذاشتیم ،غسل زیارت کردیم و رفتیم سمت حرم
وقتی که چشمم به گنبد افتاد اشکام سرازیر شد دنبال علی گشتم ولی پیداش نکردم
علی رو تا فردا بعد ظهر که میخواستیم بریم بازار واسه خرید عقد ندیدم
من و سارا و امیر
به همراه فاطمه و علی راهی بازار شدیم
بعد از خرید رفتیم سمت هتل
تا آماده بشیم واسه مراسم عقد
یه دوش گرفتم بعد لباسایی که خریده بودیم و پوشیدم چادر رنگی رو از داخل چمدون برداشتم گذاشتم داخل یه نایلکس چادر مشکی مو سرم کردم به همراه سارا و امیر رفتین سمت لابی هتل منتظر بقیه شدیم همه اومده بودن ولی بازم علی رو ندیدم روی یه قسمت از فرش نشسته بودیم بعد از مدتی امیر به همراه علی و یه حاج اقایی سمت ما اومدن
با دیدن علی دلم آروم گرفت
علی با فاصله کنارم نشست
آدم هایی که از کنارمون رد میشدن وقتی فهمیدن قرار خطبه عقدمون خونده بشه نزدیکتر شدن بعد از اینکه گلاب و آوردمو گلم چیدم ،بار سوم بله رو گفتم بعد از گفتن بله علی جمیعتی که دورمون جمع شده بودن شروع کردن به صلوات فرستادن
فاطمه هم حلقه ها رو برامون آورد
علی سرش پایین بود و چیزی نمیگفت
نزدیکش شدم آروم گفتم: علی جان مبارکت باشم
علی باشنیدن این حرف سرش و بالا گرفت و لبخند زد: هر چند دلخورم ازت ولی مبارکت باشم
با دیدن لبخند علی انگار دوباره جون گرفتم
علی: بریم زیارت؟
- بریم اقا
از همه جدا شدیمو رفتیم سمت حرم
قرار گذاشتیم نیم ساعت بعد اینجا باشیم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت126
بعد از زیارت از حرم خارج شدم دیدم علی کنار اسمال طلایی وایستاده
نزدیک شدم
علی: زیارتت قبول بانو
- زیارت شما هم قبول آقا
بعد رفتیم روی فرش نشستیم شروع کردیم به خوندن زیارت امین الله
بعد از تمام شدن
علی چشم دوخته بود به گنبد آهی کشید و گفت : آیه من تو این چند روزی از دلتنگی تو داشتم دیونه میشدم
-علی جانم ،حال منم بهتر از تو نبود ،ولی وقتی به این فکر میکردم عقدمون کنار حرم اقا خونده میشه آروم میشدم
دستشو گرفتم و گفتم: حالا دیگه تا آخر آخر مال هم شدیم
علی نگاهم کرد و گفت : خیلی دوستت دارم آیه ،خدا رو شکر واسه همیشه مال من شدی
دست کردم داخل جیبم پاکت نامه رو بیرون آوردم گرفتم سمتش...
علی : دسته شما درد نکنه من باید لفظی میدادم به شما ،شرمندم کردی...
چادرو گرفتم روی صورتمو شروع کردم به خندیدن علی هم فک کرد دارم گریه میکنم
علی: الهی قربونت برم، گریه نکن به خدا لفظی گرفتم برات گفتم امشب بهت بدم
چادرمو از صورتم برداشتم علی وقتی دید گریه نمیکردم خودش زد زیر خنده
- عزیزم پاکت و باز کن
علی : چشم
علی وقتی نامه داخل پاکت و خوند ،بوسید و به من نگاه کرد و گفت : چشم
با شنیدن این حرف خوشحال شدم
علی : آیه جان بریم شام بخوریم؟ امیر صد بار زنگ زده
-باشه بریم
بعد با هم دست تو دست هم رفتیم سمت هتل
وارد هتل که شدیم
سمت رستوران هتل رفتیم
با اشاره های دست امیر رفتیم سمتشون
همه دور هم نشسته بودن
من رفتم کنار بابا نشستم
علی هم کنار داداشش نشست
زیر چشمی به علی و داداشش نگاه میکردم
نمیدونم داداشش چی زیر گوشش میگفت که علی از خجالت سرخ میشد و آروم میخندید...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت 127
در حین غذا خوردن بابا به علی گفت: ما فردا صبح میخوایم برگردیم ،شما چیکار میکنین؟
امیر: من کلید ویلای یکی از دوستامو گرفتم اگه علی موافق باشه چند روزی بریم اونجا
علی: واسه من فرقی نمیکنه ، من تا آخر هفته مرخصی دارم
بابای علی گفت:
باشه پس شما بمونین ما میریم
علی: بابا جان با ماشین من برین ،ما هم همراه امیر میریم
بابا : باشه بابا
بعد از خوردن شام ،به اصرار امیر
رفتیم دور زدیم
نصفه های راه نرفتیم که سارا گفت:امیر من تشنمه
امیر: باشه الان برات یه آب معدنی میخرم
سارا: آب نمیخوام ،شیر موز بستنی میخوام
با شنیدن این حرف همه وایستادیم و به سارا نگاه میکردیم
-دختر نترکی یه وقت ،تازه شام خوردی
سارا: چیکار کنم خو ،،دلم هوس کرده
- خدا به داداشم رحم کنه ،هنوز خبری نیست اینجوری هوس میکنی وای به روزی که هوس کنی امیر هم رفت یه لیوان براش شیر موز بستنی خرید و حرکت کردیم سمت بازار
سارا همینجور که میخورد میخندید
-چیه به سلامتی دیونه هم شدی ؟
سارا: نه خیر ،داشتم به این فکر میکردم که اگه تو یه روزی باردار بشی ،ویار شیر موز کنی
تا آخر ماه بارداریت قیافه ات دیدنی میشه
زدم تو سرش گفتم: زبونت لال شه الهی
امیرو علی هم فقط منو سارا و نگاه میکردن و میخندیدن
آخر شب هم برگشتیم هتل
من به همراه علی رفتم سمت اتاقش، امیر و سارا هم رفتن سمت اتاقشون...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#نهجالبلاغهخوانی 📚
#کلامحضرتپدر 📜✨
مولا علی به يكى از اصحابش كه بيمار شده بود چنين فرمود:
خداوند بيمارى تو را كه از آن شكوه مى كنى، سبب كاستن از گناهانت قرار داده. زيرا در بيمارى اجر و ثوابى نيست، ولى گناهان را مى ريزد، آنسان، كه برگ درختان مى ريزند. اجر و ثواب، حاصل گفتار به زبان است و كردار به دست و پاى. خداوند به سبب صدق نيت و باطن پاك، هر كس را كه خواهد، به بهشت مى برد.
سید رضی مى گويد: امام (ع) راست گفته است و در بيمارى اجر و ثوابى نيست زيرا بيمارى از چيزهايى است كه آن را عوض است نه مزد. عوض در برابر دردها و بيماريهايى است كه از سوى خداوند بر بنده مى رسد، ولى اجر و ثواب در برابر عملى است كه از بنده سر زده است پس ميان عوض و ثواب فرقى است كه امام با علم نافذ و رأى صواب خويش بيان فرموده است.
#حکمت۴۲
https://eitaa.com/Navid_safare ✨
#بدونتعارف ..
خدایا راهنمایم باش
تا حق کسۍ را ضایع نکنم
کہ بۍاحترامۍ بہ یک انسان،
همانا کفر خداۍبزرگ است.
#شھیدچمران🌱
• https://eitaa.com/Navid_safare ✨