eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام😍
می خوایم ان شاءالله واسه نمیشه شعبان ی متن خیلی زیبا از امام زمان آماده کنیم و تو پک ها بزاریم
حالا گفتیم بیایم این ایده رو بزاریم به عهده ی شماها هر کسی ی متن خیلی قشنگ و کوتاه از امام زمان پیدا کرد به آیدی زیر بفرسته👇🏻 @Massoumeh_sh84 از بهترین هاش انتخاب میشه و چاپ میشه واسه ی پک ها
نوید دلها 🫀🪖
حالا گفتیم بیایم این ایده رو بزاریم به عهده ی شماها هر کسی ی متن خیلی قشنگ و کوتاه از امام زمان پیدا
امام زمان(عج) خدا با ما اسـت و نيازمند ديگرى نيستيم. حق با ما اسـت و باكى نيست كه كسى از ما روى بگرداند…
متن اولی👆🏻🌹 منتظرم هاااا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوید دلها 🫀🪖
حالا گفتیم بیایم این ایده رو بزاریم به عهده ی شماها هر کسی ی متن خیلی قشنگ و کوتاه از امام زمان پیدا
به محبین من بگو آن لحظه که احساس تنهایی می کنید تنها چیزی که شما را آرام می کند ، من هستم .. امام زمان (عج)
[يَاكَاشِفَ‌اَلضُّرِّوَاَلْأَلَمِ] ای‌برطرف‌کُننده‌پریشانی‌هاودردها!💛 💖
{♥️📿} 💌همیشه‌می‌گفت: درزندگی‌آدمی‌موفق‌تر‌است‌که‌دربرابر‌ عصبانیت‌دیگران‌صبور‌باشد.🌿✨ وکاربی‌منطق‌انجام‌ندهد‌و‌این‌ رمز‌موفقیت‌‌ او‌در‌برخوردهایش‌‌بود.
از این عکس قشنگا💚🌿
از اسارت دنیـا آزاد می‌شوی، وقتی اسـیر نگاه شهدا شوی🌱! 🦋 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از یه دختر کوچولو می‌پرسند ڪه چرا با حجاب به خانوما ظلم می‌کنند؟!🤔 ببینید چه جوابی داده!
تمرین کنیم به "غم کسی نخندیم" بر دیگری "تهمت ناروا" نبندیم.... حریم آبروی دیگری را بدون اجازه وارد نشویم دنیا دو روز است "هوای دل یکدیگر" را بیشتر داشته باشیم.
به وقت ﴿ لبخند بهشتی﴾😍
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی 🦋 نویسنده: میم بانو🌸 قسمت_صد_هجدهم بخش_چهارم سرتکان میدهم و شروع به گفتن حرف هایی میکنم که از قبل آماده کرده ام +یکی از مواردی که خیلی برام مهمه نماز اول وقته . اولین شرطم اینکه همیشه و در هر شرایطی نماز اول وقت بخونیم . دروغ گفتن یا پنهان کاری رو دوست ندارم . مخالف خشونتم به ویژه برای تربیت بچه . یک موردی هست درباره مراسم نامزدی که اون رو در جمع اعلام میکنم . بقبه موارد هم انشاالله در مدت محرمیت موقت میگم . دلم میخواهد بگویم همین که هستی برایم کافیست . میخوام بگویم با همه ی خوبی ها و بدی هایت میخواهمت . لبخندی از سر رضایت میزند و لبش را با زبان تر میکند _راجب پنهان کاری و صداقت همون انتظاری که شما از من دارید من هم دارم . من با شناختی که از شما دارم نکته قابل ذکر دیگه ندارم . تنها چیزی که خیلی برام مهم بود پذیرش شغل و بیماریم بود که جلسه اول راجبش صحبت کردیم . قهوه ای چشم هایش را به چشم هایم میدوزد ، نگاهی پر ذوق و شوق تحویلم میدهد . نگاهی که در آن عشق میبینم ، نگاهی که سخن عشق میگوید . نگاهش را میدزدد و خجالت زده به دست هایش خیره میشود . بعد از مدت کوتاهی از اتاق خارج میشویم . عمو محمود لبخند مهربانی میزند _خب عمو جان به تفاهم رسیدید ؟ لبخند کوچکی میزنم و با خخجالت به لبه چادرم چشم میدوزم +فکر میکنم عمو محمود با رضایت سر تکات میدهد _خب الحمدلله . دیگه بریم کم کم راجب مهریه و عقد و انشاالله عروسی صحبت کنیم . شما مهریه مد نظرتون چقدره ؟ پدرم میگوید +قبلا راجبش صحبت کردم با خانواده اگه اجازه بدید خود نورا بگه همو محمو خطاب به من میگوید _بگو عمو جان با تحکم میگویم +طبق صحبتی که کردیم و خانوادم هم پذیرفتن میخوام به نیت ۱۴ مهصوم مهریم ۱۴ تا سکه باشه عمو محمود سریع میگوید _نه عمو جان بیشترش کن ۱۴ تا کمه . خاله شیرین حرف عمو محمود را تایید میکند و سجاد فقط در سکوت به گل های قالی خیره شده و آنها را میکاود . لبخند پهنی میزنم +نمیخوام مهریم زیاد باشه . زندگی که قرار باشه پایدار باشه ، پایدار میمونه ، مهریه و این حرفا همش بهونس . همه لبخند میزنند و سجاد رضایتمند نگاهم میکند . بی اختیار از نگاهش ذوق میکنم ، حبه حبه قند در دلم آب میشود . شهریار آرام سرش را به گوشم نزدیک میکند _چه خبره ۱۴ تا ؟ بگو میخوام بخاطر یگانگی خدا یدونش بکنم . اگه سجاد نگیرتت میمونی رو دستمون میترشیا ! پشت چشمی برایش نازک میکنم و آرام زمزمه میکنم +تو برو نگران خودت باش تا میر پسر نشدی زن گیرت بیاد وگرنه برا من خواستگار زیاده . چادرم را جلوی صورتم نیکشم وآرام میخندم ، شهریار هم لبش را محکم به دندان میگیرد تا جلوی خنده اش را بگیرد 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی 🦋 نویسنده: میم بانو🌸 قسمت_صد_نوزدهم بخش اول چادرم را جلوی صورتم نیکشم وآرام میخندم ، شهریار هم لبش را محکم به دندان میگیرد تا جلوی خنده اش را بگیرد . عمو محمود ادامه میدهد _پس فعلا قرار بر ۱۴ تا سکه و طبق رسوم قران و شاخه نبات . بازم اگه خواستید اضافه کنید تا قبل عقد تعیین کنید . فکری به ذهنم میرسد . سریع میگویم +عمو میشه یه چیز دیگه هم اضافه کنم ؟ با لبخند سر تکان میدهد +میخوام ۱۰۰ تا ساخه گل رز هم اضافه کنم . نگاهم را بین پدرم و مادرم میگردانم مادرم با لبخند و پدرم با تکان دادن سر تاییدش را اعلام میکند . خاله شیرین با محبت میگوید _چرا نمیشه عزیزم ؟ هر چی دوست داری اضافه کن . سجاد سر بلند میکند و نیم نگاهی به من می ندازد . لبخند پهنی میزند و چشم میدزذ . لبخندی از سر شادی میزنم و از خاله شیرین تشکر میکنم . عمو محمود تسبیح فیروزه اش را دور دستش میپیچد . _به نظر من یه عقد کوتاه یک ماهه ای خونده بشه تا بیشتر باهم آشنا بشن و صحبت کنن . پدرم لبخندی از سر رضایت میزند +بله منم موافقم . مادرم و خاله شیرین هم تایید میکنند . عمو محمود میگوید _فقط مهریه این عقد کوتاه چقدر باشه ؟ پدر ابرو بالا می اندازد +مهریه نمیخواد _نه نمیشه که یه نیم سکه خوبه ؟ سجاد کمی خودش را جلو میکشد و سریع میگوید +یه نیم سکه و ۱۰ شاخه گل رز . لطفا دیگه نه نیارید شهریار با خنده میگوید _فضا داره احساسی میشه . با حرف شهریار همه میخندد . بخاطر حرف سجاد مهریه را قبول میکنیم . سجاد دوباره سر بلند میکند و من را نگاه میکند . نگاهش پر از حرف است . انگار میخواهد چیزی را با زبان بگوید اما نمیتواند . نگاهش را از من میگیرد و چادرم میدوزد . با شادی نگاهم را دور تا دور جمع میچرخانم . فکرش را هم نمیکردم روزی که در آرزوهایم تصور میکردم به واقعیت تبدیل شده است . میترسم ، میترسم همه چیز خواب باشد و از این خواب شیرین بیدار شوم . دلم میخواهد اگر خواب است در این خواب بمیرم ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ نفس عمیقی میکشم و به خیابان چشم میدوزم . دل در دلم نیست که سجاد را ببینم . دیروز به خواست بزرگتر ها صیغه محرمیت یک ماهه ای بین ما خوانده شد و امروز قرار است من و سجاد برای آشنایی بیشتر بیرون کشت و گذاری داشته باشیم . با صدای بوق ماشین سر بلند میکنم . با دیدن ماشین عمو محمود ذوق میکنم . سجاد پشت فرمان نشسته ، برایم دست تکان میدهد و با محبت لبخند میزند . به خاطر هیجان زیاد دست هایم یخ کرده اند . دست های یخ کرده ام را روی گونه های داغم میکشم و با قدم هایی آهسته با ماشین نزدیک میشوم . سجاد از ماشین پیاده میشود و در را برایم باز میکند . تشکر میکنم و مینشینم . هنوز هم نمیتوانم باور کنم که همه چیز واقعیست . باور نمیکنم سجاد برای من شده ، باور نمیکنم که به خواسته ام رسیدم . 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام همراهان گرامی 😍
ان شاءالله به همین زودی زود چله ی جدید زیارت عاشورا شروع میشه😍🥰🦋
♥️♥️:♥️♥️ «إبتَسم؛ ‏فَلَن یَتغیّر العالم بِحُزنک» ‏بخند ‏که جهان با اندوهِ تو دگرگون نمی‌شود...😌💕 - جبران خلیل جبران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مگرحسین‌چندحرف‌دارد؟؟💔🙂
•🍂• ~ عشـق‌تا روزقیامـت بےقرار زینب‌است شهید نوید صفری♥️