حضرت زهرا همیشه و حتی در وصیت نامه و لحظات اخر عمرشان هم فقط مدام در حال دعا کردن شیعیان بودن
امام حسن میفرمایند:همیشه در نمازها شب ها و... وقتی مادرم را درحال عبادت میدیدم
میشنیدم که فقط برای مردم دعا میکند .
یک بار ازیشون پرسیدم مادر پس خودت چه؟
ایشان گفت اول همسایه و دیگران بعد خودت پسرم ...
نوید دلها 🫀🪖
حالا دوست نداری یکاری کنی به چشم مادر بیایو تو #نمازشب هاش یادت کنه؟؟؟
امشب #نمازشبامونو به #مادر پهلوشکستمون تقدیم کنیم رفیق
چله#زیارت_عاشورا
به نیابت از#شهید_نوید_صفری
هدیه به#امام_زمان(ع)
و
حاجت روایی شما بزرگواران
روز#بیست و یکم
https://eitaa.com/Navid_safare
🔸حتما تعجب میکنید و حق هم دارید. ولی این خطوط موازی هستند، کافیه از بغل و همسطح با صفحه نمایش بهشون نگاه کنید چون شما دچار #خطای_دید شدید
🔹وقتی این روزا حتی به تحلیل ذهنمون درباره بعضی چیزا که با چشمای خودمون میبینیم هم نمیشه به راحتی اعتماد کرد، پس در برابر شنیدهها و نقل قولهای رسانهای هم #زودباور_نباشیم و قبل از لایک و فوروارد کردن، قدری با #نگاه_انتقادی دربارهاش فکر کنیم...
در فضای مجازی و رسانه مخاطب فعال دارای قدرت تحلیل و پردازش اطلاعات باشیم نه مخاطب منفعل و زودباور...
همسر ملانصرالدين از او پرسيد: فردا چه مي كني؟
گفت: اگر هوا آفتابي باشد به مزرعه مي روم و اگر باراني باشد به کوهستان مي روم و علوفه مي چينم.
همسرش گفت: بگو ان شاءالله
ملا گفت: ان شاءالله ندارد فردا يا هوا آفتابيست يا باراني!!
از قضا فردا در ميان راه به راهزنان رسيد و اورا گرفتند و كتك زدند و هرچه داشت با خود بردند . ملا نه به مزرعه رسيد و نه به كوهستان رفت. به خانه برگشت و در زد. همسرش گفت: كيست؟
ملا گفت: ان شاءالله كه منم!
همیشه ان شاءلله بگویید حتی در مورد قطعی ترین کار ها
خداوند در قران می فرماید:
«و لا تقولن لشی ء انی فاعل ذلک غدا* الا ان یشاء الله؛»
هرگز درباره چیزی نگو فردا چنین می کنم* مگر اینکه بگویی اگر خدا بخواهد» (کهف/ 23-24).
دنیا تمام میشود...
فـرقی هـم ندارد...
برای همه تمام می شود /:
پولدار و فقیر.!
صاحب منصب و گدا ! زن و مرد !
دورتندی هم دارد گذرانش ✓
که حتی زمان نمیدهد؛
یک لذت را...
مثل آب نبات نگهداری (:
و مزمزه کنی...
زود تلخ میشود /:
حداقل آدم با خالقش این زمان؛
را بگذراند ♡!
و شرافت و عزت و انسانیتش را؛
به حراج نگذارد 🚶🏿♀...!
#تلنگرانه
May 11
♥️⃟📿
آقاموݩمنٺظرھ...↯
بریمدعاےفرجبخوݩیم...🙃🤲🏻
#اللھمعجللولیڪالفرج...🍃
خیلےوقٺمونونمیگیرھرفقا-!🤚
#دعـاےفࢪج
#قراࢪعـاشقانه
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال رسمی شهید نوید صفری
می گفت:
فرق هست بین کسی که دوست دارد شهید بشه با کسی که تلاش می کنه شهید بشه
﴿#شـهـیـد_مـهدی_بخـتیاری﴾
🍀شادی روح شهدا صلوات🍀
#امام_زمان
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
https://eitaa.com/Navid_safare
‹🌿📻›
کارتـٰانرابـراۍخدانکنیـد،
براۍخداکارکنید!
تفـٰاوتشفقطھمیـناَست
کہممکناستحسیـن‹ع›درکربلـٰابـاشد
ومـندرحـٰالکسبِعلـمبراۍرضـٰاۍخدا ...!
#شھیدمرتضےآوینے🎙.'
ـ ـ ـ ــــــــ«𑁍»ــــــــ ـ ـ ـ
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
#امام_زمان
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال رسمی شهید نوید صفری☘️
گنآهڪـٰارۍڪہبعدازگنـٰاه،
#بہتَرسواِضطرابمیوفتہِ
بہِنجـٰاتنزدیڪتَره،
تآڪسۍڪہاَهلعِبـٰادَته
اَمـٰاازگنآهنمۍتَرسہ..!
#بہِهَمریختِگۍبَعدازگنـٰاه،
نشونہِیہِوُجدآنبیداره☝️🏽
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی 🦋
نویسنده: میم بانو🌸
قسمت_هشتاد_نهم
نازنین بیشتر از من تعجب میکند . کمی خودش را روی نیمکت جا به جا میکند
_شهروز اصلا به من اینو نگفته بود که با شما قبلا قطع رابطه کرده بودن
نفس عمیقی میکشم و سعی میکنم آرامشم را حفظ کنم
+ادامه بده
نازنین با دو دلی میگوید
_میخوای....
با اطمینان میگویم
+نازنین گفتم ادامه بده من حالم خوبه
بی میل ، ادامه میدهد
_یه مدت که از آشناییم با تو گذشت شهروز گفت حالا وقتشه که تو رو بترسونم تا دیگه دور و بر شهروز پیدات نشه .
شهروز فکری که تو سرش داشت رو بهم گفت من اولش اصلا حاضر نبودم این کار رو انجام بدم ولی شهروز بهم گفت اگه این کار رو انجام ندم برای همیشه باید باهم خداحافظی کنیم . بهش گفتم اگه این کارو بکنم ممکنه پلیس گیرم بندازه ، بهم گفت وقتی کارم تموم شد با یه پرواز میریم خارج تا بعدا برای ازدواج توی خارج اقدام کنیم .
اون خانمی که اول اومد دم در مادربزرگم بود ، شهروز بهم گفت برای مادرم بزرگمم یه پرستار و یه خونه میخره تا راحت زندگی کنه .
نگاه پرسشگرم را به چشم هایش میدوزم
+میتونم بپرسم چرا با مادربزرگت زندگی میکنی ؟ البته اگه دوست نداری جواب نده .
لبخند محزونی میزند و به دست هایش خیره میشود
_وقتی ۵ سالم بود تو یه تصادف خیلی ناجور کردیم ، پدرم در جا فوت کرد مادرمم بعد چند روز توی بیمارستان فوت کرد . منم ۲ ماه تو بیمارستان بستری بودم بعد مرخص شدم .
سر به زیر می اندازم
+خدا رحمتشون کنه ، ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم
_مهم نیست
بعد از یه مدت کلنجار رفتن با خودم بلاخره قبول کردم .
راستش اولش فکر نمیکردم نقشه سهروز بگیره ، آخه چرا باید تو وقتی از من هیچ شناختی نداری بهم کمک کنی ؟
ولی شهروز گفت تو آدم ساده ای هستی و حتما برای کمک میای ، یه جورایی شهروز از حس انسان دوستی تو سو استفاده کرد .
نازنین با خجالت سرش را پایین می اندازد و با صدایی لرزان میگوید
_نورا من بابت اون اتفاق واقعا متاسفم ، خیلی پشیمونم ، یه جورایی شهروز مجبورم کرد .
همونطور که خودت داری میبینی من اصلا آدم ترسناک و خود خواهی نیستم ولی اون روز نقش بازی کردم تا تو رو بترسونم .
جدی و محکم میگویم
+فعلا بقیه ی ماجرا رو تعریف کن بعدش راجب این موضوع هم صحبت میکنیم
سر تکان میدهد و بحث را از سر میگیرد
_همه چیز طبق خواسته ی شهروز پیش رفت و در آخر وقتی از ساختمون اومدم بیرون شهروز بهم گفت یک ساعتی منتظر بمونم اگه کسی نیومد دنبال تو شهروز ، شهریار میفرسته برای کمک
_تو شهریار میشناسی ؟ یعنی نسبتش رو با من و شهروز میدونی ؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی 🦋 نویسنده: میم بانو🌸
قسمت نودم
_همه چیز طبق خواسته ی شهروز پیش رفت و در آخر وقتی از ساختمون اومدم بیرون شهروز بهم گفت یک ساعتی منتظر بمونم اگه کسی نیومد دنبال تو شهروز ، شهریار میفرسته برای کمک
_تو شهریار میشناسی ؟ یعنی نسبتش رو با من و شهروز میدونی ؟
لبخند عجیبی میزند
_آره ، من بیشتر از اونی که فکر کنی راجب شهروز و اقوامش میدونم
با کمی مکث میگوید
_داشتم میگفتم ، وقتی کاری که شهروز خواست رو انجام دادم روز بعدش رفتم پیش شهروز ؛ وقتی ازش پرسیدم بلیطای هواپیما کجاست برگشت خیلی ترسناک نگاهم . یه پوزخند زد و گفت :
نازنین من نه عاشقتم ، نه ازت خوشم میاد ؛ یادته بهم گفتی نورا چقدر سادست ؟ نولی تو از نورا هم ساده تری .
دیدی چه راحت فریبت دادم ؟
با صدایی که از شدت بغض میلرزد ادامه میدهد
_خیلی راحت شهروز بهم گفت :
من فقط از تو بعنوان یه ابزار استفاده کردم تا نورا رو اذیت کنم فکر کردی .......
بغضش میترکد و دیگر نمیتواند ادامه بدهد .
آزادانه اشک هایش روی گونه هایش سر میخورند .
باورم نمیشود این همان نازنینی هست که فکر میکردم قلبی از سنگ دارد .
دلم به حالش میسوزد ، او فقط قربانی خواسته های شهروز شده است درست همانطور که فکر میکردم . البته حماقت خودش هم بی تاثیر نبوده است .
کم کم صدای هق هقش بلند میشود .
دستی به کمرش میکشم .
بی اختیار قطره اشکی از گوشه ی چشمم سر میخورد .
چه راحت شهروز برای رسیدن به خواسته هایش احساسات یک دختر را نابود کرد .
آرام نازنین را در آغوش میکشم و با ملایمت میگویم
+میخوای دیگه ادامه ندی ؟
با صدای گرفته ای میگوید
_نه بزار بگم ؛ بزار بگم تا خالی بشم ؛ بزار بگم تا شهروز تو رو هم مثل من نابود نکنه ؛ بزار بگم تا بدی هایی که در حقت کردم جبران بشه .
و دوباره صدای گریه هایش در حیاط کوچکشان میپیچد .
بعد از چند دقیقه بلاخره آرام میگیرد و بعد از شستن صورتش به تعریف ادامه ماجرا میپردازد
_شهروز منو نابود کرد .
اون روز منو به خاطر وضعیت مالیم تحقیر کرد و گفت همه ی وعده وعیداش الکی بوده .
بهم گفت اگه چیزی برای تو تعریف کنم یا اگه گیر پلیس بیوفتم اسمی از شهروز ببرم بلایی بدتر از اون بلایی که سر تو آورد سرم میاره .
منم بخاطر ترس از شهروز قبول کردم و برای اینکه گیر پلیس نیوفتم خونمون رو عوض کردم .
میدونی نورا بعد از شهروز من داغون شدم .
+چرا قبول کردی اینا رو برای من تعریف کنی ؟
اگه شهروز بفهمه میخوای چیکار کنی ؟
_بهت گفتم تا یه جورایی بدیام رو جبران کنم .
اولش ازت فرار میکردم تا بهت نگم ولی الان میبینم بهترین کار همینه ، در ضمن تو به شهروز نمیگی .
اگرم بگی .....
اگرم بگی .......
🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توهَمـٰانیڪِہهَرگِز
نَتوانیـٰافتهَمـٰانَندَشرآ...
شهادتمقصدنیست،راهاست
مقصدخداستوشهـادت
معقولترینراهرسیدنبهخدا...🕊🍃
May 11
#نمازشب 💫
🌺آيت اللهمجتهدىتهرانى می فرمود :
استاد ما حضرت حاج شیخ علی اکبر برهان (ره) مےفرمودند:
آن قدر درقبر بخوابیم که استخوان هایمان بپوسد😞
یك شب هم بلند شو ببین چه خبر است‼️
❤️پیامبر اکرم صلےالله علیہ وآله وسلم می فرمایند:
🦋🌸وقتی بنده ای از خواب شیرینش و از رختخوابش برخیزد در حالیكه خواب آلود است، [برای این كه به سبب #نمازشبش می خواهد كه خداوند را راضی كند.😍🌼]
💥💥خداوند متعال به سبب آن بنده، بر ملائكه مباهات می کند و می گوید :👈✨این بنده ام را می بینید كه بلند شده و #خوابشیرینش را ترك كرده تا كاری را انجام دهد كه بر او واجب نكرده ام؟🌟شاهد باشید كه من او را آمرزیدم🌟