فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استنداپ کمدی داشتیم وقتی استنداپ کمدی مد نبود
😂قربان خنده هایتان شهدا
#رزمندگان
#شهیدانه
https://eitaa.com/Navid_safare
.................💚💚:💚💚...............
یا رفیق من لا رفیق له
اے رفیــق آنـڪـہ رفیقـے ندارد
>•💌Γ∞
🔻شماشبازخواببیدارشوید
و سجادهراپهنڪنیدوبنشینیدسرسجاده📿
حتۍچرٺزدنسرسجادهۍ|نمازشب|
در،زندگۍاثرمیگذارد🍃
• ⃟آیتاللهحقشنــاس
#نماز_شب
السلام و علیک یااباصالح المهدی 💚✨
اللهم عجل لولیک الفرج🤲💫
https://eitaa.com/Navid_safare
بخوانیم دعای فرج به نیابت از شهید راه خدا ...🤲🌷
https://eitaa.com/Navid_safare
🌿🌷《اعمال روز هفدهم ربیع الاول》🌷🌿
✨✨غسل هفدهم ربیع الاول✨✨
غسل به نیت روز هفدهم ربیع الاول.
✨✨روزه در هفدهم ربیع الاول✨✨
روایت است: هرکه این روز را روزه بدارد، خدا ثواب روزه یک سال را برای او بنویسد و این روز، یکی از چهار روزی است که در تمام سال به فضیلت روزه ممتاز است.
✨✨صدقه در هفدهم ربیع الاول✨✨
لازم است مسلمانان این روز را بزرگ بدارند و با خیرات مومنان را مسرور کنند
✨✨عید گرفتن در هفدهم ربیع الاول✨✨
روایت است در این روز به آنچه موافق حقیقت عید است عمل شود. (یعنی به آنچه که در شرع وارد گشته نه آنچه خلاف مقررات شرع باشد همچنان که عادت و سنت پاره ای از نادانان است که به لهو و لعب بلکه پاره ای از افعال حرام می پردازند.)
✨✨تکریم و بزرگداشت ۱۷ ربیع الاول✨✨
تکریم، تعظیم و بزرگداشت روز میلاد حضرت محمد (ص) سفارش شده است.
✨✨زیارت حضرت علی (ع)✨✨
زیارت امیر مۆمنان، علی (ع) در این روز مستحب است با همان زیارتی که امام صادق (ع) در چنین روزی کنار ضریح شریف آن حضرت (ع) وی را زیارت کرد.
✨✨ نماز هفدهم ربیع الاول ✨✨
روایت است: هنگامیکه روز بالا آمد دو رکعت نماز که در هر رکعتی یک مرتبه حمد و ۱۰ مرتبه سوره قدر و ده مرتبه سوره اخلاص است، خوانده شود و پس از نماز در محل نماز بنشیند و دعایی که روایت شده است بخواند:
اللّهُمَّ أَنْتَ حَیٌّ لا تَمُوتُ، 《ادامه در مفاتیح یا در نت سرچ کنید 》
التماس دعا🤲🌷
https://eitaa.com/Navid_safare
https://eitaa.com/Navid_safare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
'♥️𖥸 ჻
درقیدغمم،خاطرآزادکجایی؟!
-تنگاستدلم،قوتفریادکجایی؟!💔
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
♥️|↫#یاایهـاعزیز
🖐🏻|↫#السݪامعلیڪیابقیةاللہ
برشی از کتاب شهید نوید صفری
باید توی زندگی ارکان اربعه رو رعایت کنیم:
ارکان اربعه شهید نوید صفری 🥺🌺
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال شهید نوید صفری 👆🏻❤️👆🏻
خریدار عشق
قسمت19
صبح زود بیدار شدم
لباسامو پوشیدم رفتم پایین
مشغول صبحانه خوردن بودم که جواد و زهرا هم اومدن - سلام به عروس و دوماد
جواد: سلام بر خانم باج گیر
- عع باج نبود و شیرینی بود
زهرا: سلام - داداش جواد آدرس موسسه رو برات میفرستم حتمن صبح برو ،چون بعد ظهر باید برم اونجا
جواد: باشه
بلند شدم و کیفمو برداشتم و خداحافظی کردم رفتم سمت در - داداش
جواد: جانم - هنوزم خانم محمدیه؟
جواد: بازم آب خنک میخوای؟
خندیدم و خداحافظی کردم
رسیدم دانشگاه ،چشمم به سهیلا و مریم افتاد رفتم پیششون - سلام
سهیلا: به سلام خواهر شوهر عزیز
مریم: سلام خوبی؟ خوش گذشت؟
- اره جاتون خالی
سهیلا: بچه ها بریم داخل دارم قندیل میبندم
رفتم توی کلاس و بعد چند دقیقه احمدی وارد شد ،چشمم بهش خشک شد
مریم زد روشونم : الووو کجایی - جانم
سهیلا: بهار عاشق شدیااا - مگه دیونم
مریم : دیونه مگه شاخ و دم داره...
ساعت ۱۰ بود که جواد زنگ زد که میتونم برم واسه تدریس
از خوشحالی داشتم بال در می آوردم ولی علت خوشحالیمو نمیدونستم چیه
به سهیلا و مریم چیزی نگفتم
و بهونه آوردم که کار دارم تو دانشگاه
بعد کلاس ،یه دربست گرفتم رفتم سمت موسسه
وارد موسسه شدم رفتم سمت دفتر مدیریت در زدم ، رفتم داخل
- سلام
سلام - میتونم کارمو شروع کنم؟
- بله ،برین پیش خانم هاشمی راهنماییتون میکنن
-خیلی ممنون اقایه...
صالحی هستم - بله ،بازم ممنونم
رفتم بیرون ،دنبال خانم هاشمی میگشتم که صدایی شنیدم رفتم دنبال صدا
دیدم احمدی مشغول درس دادن فیزیک بود
هاشمی: خانم صادقی - بله
هاشمی : میتونی برین اتاق شماره ۳ ، بچه ها اومدن - چشم
اتاقم کنار اتاق احمدی بود
درو باز کردم ،تعدادی پسر روی صندلی هاشون نشسته بودن
خودمو معرفی کردمو درسو شروع کردیم
بعد از تمام شدن کلاس رفتم بیرون از موسسه داشتم خارج میشدم که اقای صالحی صدام زد
آقای صالحی: خانم صادقی
- بله
اقای صالحی: امروز چه طور بود - خوب بود
همین لحظه احمدی از اتاق اومدی بیرون وااای گند زدم با دیدنم تعجب کرد
اقای صالحی ،متوجه قیافه هامون شد
آقای صالحی: ببخشید شما همدیگه رو میشناسین؟
- بله با آقا احمدی همکلاسی هستیم
آقا صالحی: چه خوب، سجاد جان چه طور بودن امروز بچه ها
احمدی(با اینکه هنوز تو شوک بود) خوب بودن
- ببخشید من برم دیرم شده
صالحی: به سلامت...
خریدار عشق
قسمت20
قلبم داشت میاومد تو دهنم ،نمیدونستم چیکار کنم که یه دفعه یکی صدام زد برگشتم نگاهش کردم ،احمدی بود آخ آخ آخ
بهار الان پوستتو میکنه
احمدی دوید سمتم
از نگاهش پیدا بود توپش پره پره
ابروهاش تو هم رفته بود
احمدی: میشه بپرسم اینجا چیکار میکنین ؟
- خوب همون کاری که شما میکنین...
احمدی: منو تعقیب کردین ؟ - نه
احمدی: آها پس اتفاقی اومدین اینجا،نمیدونم چرا اینکارا رو انجام میدین ،ولی این کاراتون بیشتر نفرت انگیزه تا ....
لطفا با آبروی من بازی نکنین
من خشک شده بودم که چی بگم بهش، چقدر راحت به من توهین کرد ، من که کاره اشتباهی نکردم
بغض داشت خفم میکرد
باید حرفامو بهش میزدم
به خودم اومدم دیدم رفته
مثل دیونه ها تو خیابون پرسه میزدم
گوشیم زنگ خورد ،مامان بود - جانم مامان
مامان: کجایی بهار ،دیر کردی نگرانت شدم - مامان جان کلاسم تازه تمام شده ،میرم بازار یه کاری دارم بر می گردم
مامان: باشه ،زودتر بیا خونه ،تا هوا تاریک نشده - باشه ،اگه شب شد آژانس میگیرم نگرانم نباش ،خدا نگهدار
تصمیممو گرفتم ،باید میرفتم میدیدمش
اما کجا ،میرم خونشون ،برای آخرین بار حرفامو بهش میزنم
دوتا شاخه گل یاس خریدم و رفتم سمت خونشون
رسیدم دم خونه قلبم تن تن میزد
دستمو روی زنگ فشار دادم
یه دختری چادری درو باز کرد
قلبم ایستاد ،نکنه واقعن این خانومشه &سلام بفرمایید - ببخشید ،منزل آقای احمدی؟
بله بفرمایید
- همسرتون هستن؟
همسر؟
- بله آقا سجاد !
آها ،داداش و میگین نه نیستن،کاری داشتین باهاش؟ ( یه نفس راحتی کشیدم )
- یه کاری داشتم باهاشون بفرمایید داخل ،الاناست که پیداش بشه - نه خیلی ممنونم ،میرم یه روز دیگه میام ( دستمو کشید و داخل حیاط برد)
بیا عزیزم ،چرا اینقدر خجالت میکشی
یه دفعه در خونه رو باز کرد ،مشخص بود مادر احمدی باشه فاطمه جان کیه ؟
فاطمه: یه خانومیه ،با داداش کار داره
مادر آقای احمدی اومد داخل حیاط: خیلی خوش اومدی دخترم ،بیا اینجا بشین تا سجاد بیاد - خیلی ممنون
گوشه حیاط یه میز چوبی بود که روش یه فرش پهن بود
رفتم نشستم ،داشتم از خجالت آب میشدم
فاطمه: ببخشید اسمتونو میگین؟
- بهار
فاطمه: چه اسم قشنگی
- خیلی ممنونم
فاطمه: شما داداشو از کجا میشناسین ؟
- هم دانشگاهی هستیم
فاطمه : عع ،چه خوب، باورم نمیشه داداش سجاد با یه دختر صحبت کنه...
مادر آقای احمدی:
فاطمه جان برو یه چایی واسه بهار جان بیار
فاطمه: چشم
بعد رفتن فاطمه
مادر احمدی یه نگاه به گل انداخت : از کجا میدونین که سجاد گل یاس دوست داره
سرمو پایین آوردم و چیزی نگفتم...
#انشاءالله_یه_پایان_خوب🦋
#تهش_خوشبختیه🌱❤️
#یادت_باشه😌🤤
#دعا_واسه_ادمین #های_کانال_یادتون_نره
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال شهید نوید صفری 👆🏻🌺👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••||👑☘''
.
.
📌شہـــادت یعنی ......
ڪوچہܨ خلوتے را میخواہـــم
بۍ انتہا، براے رفتن🕊
بے واژه، براے سرودن
و آࡄمانے براے پـرواز ڪردטּ🕊
عاشقانܘ اوج گـــرفتن و
رها شــد
ے
#شهید_نوید_صفری
#شهید_انلاین
#کلیپ
https://eitaa.com/Navid_safare
یادت باشد #شهید اسم نیست،
بلکه یک رسم است...🍃
یادت باشد که شهید عکسی نیست که اگر از دیوار اتاقت برداشتی فراموش شود...
شهید مسیر زندگیست...🌿
راه است و مرام است![ایشهیدرضوی]آسمان را تجلی عرش کردی و دل از دنیا جداکردی و در اخر شهادت نصیبت شد
#شهید_نوید_صفری🌱❤️🦋
#تلنگر❗️
گفتن قنوت مستحبہ ولۍ دیگہ دلیل نیست ڪہ بہ خاطر اینڪہ برۍ بشینۍ پـاۍ گوشیت قنوت نرۍ ڪہ نمـازت زود تموم شہ✋🏼“...!
_حواسمونهستدیگہ؟!🚶🏻♀
#تلنگرانه
میگمـا:↯
چرافڪرمیکنۍشہیددیگہنگاتنمیکنہ؟!
چرافڪرمیڪنۍامامرضاتورونمۍطلبہ؟!
چرافڪرمیڪنۍخدانگآشوازتگرفتہ؟!
چرا🚶🏾♂
اولاشہیدبہخواستتونیومدهتوۍقلبت
ڪهبهخواستتوبخوادبرهبیرون
دوماامامرضامآرومۍطلبہ(:
خودموننمیریم!
گناهاموننمیزارن(:
سومـا...
خودتببیناصلامنطقیهاینحرف...
خدااگهیڪهزارمثانیہ
نگاشوازتبگیره
دیگہششهاۍقفسہۍسینت
براۍهمیشہازڪارمیوفتن
پسهمیشههواتوداره(:
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال شهید نوید صفری 👆🏻🌺👆🏻
نوید دلها 🫀🪖
نه اینکه چون میگذرد غمی نیست
بلکه چون با تو میگذرد غمی نیست :)
#بوتراب
#شهید_نوید_صفری🌱😢🦋
https://eitaa.com/Navid_safare
روز پنجم چله به نیابت از شهید رسول خلیلی با سوره حدید 🌷
https://eitaa.com/Navid_safare
چله ی زیارت عاشورا 🌼
روز یازدهم
به نیت شهید نوید صفری هدیه به امام زمان (ع)
🖤🌸🖤
#جهت_یادآوری
https://eitaa.com/Navid_safare
حتما لازم نیست شیطان شما را بہ یڪ سایت شیطانے وارد ڪند...
براے او همیڹ ڪه نماز اول وقتتاڹ را بہ وسیله موبایل از شما مےگیرد ڪافیست!
#تلنگر☘
عاشقان وقت نماز است
اذان میگویند
🥀🥺🥀
https://eitaa.com/Navid_safare
آموختم "
تلافی کردن از انرژی خودم می کاهد.
"آموختم "
گاهی از زیاد نزدیک شدن فراموش می شوی.
" آموختم "
تا با کفش کسی راه نرفتم راه رفتنش را قضاوت نکنم.
" آموختم "
گاهی برای بودن باید محو شد.
" آموختم "
دوست خوب پادشاه بی تاج و تختیست که بر دل حکومت میکند.
" آموختم "
از کم بودن نترسم اگر کم باشم شاید ولم کنن ولی زیاد که باشم حیفم میکنن.
" آموختم "
برای شناخت آدمها یکبار بر خلاف میلشان عمل کنم