eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مَن‌بَراۍتۅهَمچۅن‌حَـبیب‌نِمی‌شَوَم اَمـٰا‌تۅیۍحَـبیب‌ِدِل‌ِتَنھـٰایَم‌حُسِین💔:)! ...🖐🏻'!
میگفت‌که↺ خدایـا‌اگہ‌یـہ‌وقـٺ‌جهنمـے‌شدیـم; مـا‌رو‌از‌مسیرۍ‌ببـر‌جهـنم‌ڪه... امـام‌حسین"؏"مـا‌رونبینه!🥺💔 خجالت'! https://eitaa.com/Navid_safare
سلام سلام میخوام این اخر سالی هر حرفی دارین بزنین انتقادی پیشنهادی من همونم ک تو متنام مینویسم رفیق و حرفای خودمونی و رفاقتی زیاد باهاتون میزنم😅خوشحال میشم اگر راجع ب اینجور پیام هام هم نظر یا حسی دارین بهم بگین😁 و همچنین راجع به کلیت کانال این لینک پیام ناشناس👇 https://harfeto.timefriend.net/16789638343797 بعضی هارم تو کانال جواب میدم♥️ فقط رفقا توروخدا التماس دعا ننویسین بخدا من شرمندتون میشم من واقعا لایق این نیستم بخوام کسیو دعا کنم و اینکه داخل کانال هم نمیتونیم بزاریم چون خیلی حجم پیام هامیره بالا 🙏ان شاءالله همه حاجت روا
به وقت ﴿ گام های عاشقی﴾😍
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت28 وارد کلاس شدیم با سارا رفتیم ته کلاس نشستیم طوری که از دید هاشمی دور باشیم اینقدر این مرد خشک و بی روح بود که بیشتر بچه ها سرکلاسش یا خواب بودن یا درحال گوشی بازی بودن بعد چند دقیقه وارد کلاس شد شروع کرد به حضور و غیاب کردن رو اسم من که رسید اسممو خوند و بعد از اینکه حاضر گفتم چند لحظه فقط نگام میکرد آروم زیر لب به سارا گفتم: این چشه سارا ،چرا اینجوری نگاه میکنه سارا: چه میدونم ،حتمن داره نقشه میکشه چه جوری حذفت کنه ... - کوفت ،نخند! میگم این زنش چه جوری این اخلاقش و تحمل میکنه سارا: بچه ها میگفتن مجرده - ععع،پس بگو ،معلوم نیست چند بار رفته خواستگاری جواب رد شنیده سارا زد زیر خنده که هاشمی نگاهش و به سمت ما کرد و یه اخمی کرد و چیزی نگفت یه لگد به پای سارا زدم - هیییس داره نگاهمون میکنه بعد کلاس از دانشگاه خارج شدیم از سارا خداحافظی کردم رفتم سمت خونه داخل کوچه شدم که یه دفعه رضا رو دیدم که از خونه خارج شد با دیدنش صدای بوم بوم قلبمو میشنیدم نفسم بند اومده بود به آرومی سلام کردم و از کنارش رد. شدم چند قدم نرفتم که صدام زد رضا: آیه ! یعنی دیگه رسما گفتم الان سکته میکنم برگشتم سمتش همینجور که سرم پایین بود گفتم - بله رضا: میخواستم در مورد یه چیزی باهات حرف بزنم - بفرمایید درخدمتم همین لحظه امیر با ماشین وارد کوچه شد رضا: باشه یه موقع دیگه ،فعلا با اجازه - به سلامت ( گندت بزنن امیر که همیشه مثل خروس بی محل میمونی) امیر از ماشین پیاده شدو با رضا مشغول حرف زدن شد منم از داخل کیفم دسته کلیدمو درآوردمو در حیاط و باز کردم روی پله نشستم تا امیر بیاد پوستشو بکنم بعد چند لحظه امیر با یه دسته گل و شیرنی وارد حیاط شد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت29 امیر: به به آیه خانم ،چه طوره ،قشنگه؟ میپسندی؟ - اولامن نباید بپسندم ،سارا باید بپسنده! دوما اون سارایی که من امروز دیدم ندیده پسندیده اینقدر این صحنه برام قشنگ بود که دلم نمیاومد باهاش دعوا کنم بلند شدمو رفتم توخونه - مامان ،مامااااان ،ماماااااااااان عع کجا رفته ؟ رفتم توی اتاقم لباسمو عوض کردمو اینقدر خسته بودم که گرسنگی یادم رفت با صدای مامان بیدار شدم مامان: آیه ،مادر پاشو چشمامو به زور باز کردم : جانم چی شده؟ مامان: پاشو شب شده باید بریم خواستگاری - وااایی اصلا یادم رفت ،الان بلند میشم بلند شدم اول رفتم وضو گرفتم نمازمو خوندم از داخل کمد یه مانتوی کرم رنگ با شال سفید پفکی برداشتم لباسمو که پوشیدم رفتم تو پذیرایی مامان و بابا روی مبل نشسته بودن - من اماده م بریم ،امیر کجاست ؟ مامان: دوساعته رفته تو اتاق لباس بپوشه هنوز نیومده بیرون رفتم سمت اتاق امیر در و باز کردم - یا خدااا ،اینجا چرا اینجوریه؟ بمب زدن ؟ امیر : آیه دیونه شدم ،صد تا لباس پوشیدم ،نمیدونم کدومو بپوشم - میگن عاشق کوره ولی نگفتن تا این حد دیونه باشه ،برادر من همه لباسات خوشگلن امیر: تو بیا یکی انتخاب کن بپوشم اینقدر زیر دست و پام لباس ریخته بود که اصلا نمیتونستم چیزی پیدا کنم بلاخره یه پیراهن لیمویی رنگ که هر موقع امیر میپوشیدم قربون صدقه اش میرفتم با یه تک کت مشکی با شلوار مشکی براش پیدا کردم - بیا ،اینا رو بپوش امیر: باشه ،برو بیرون از اتاق رفتم بیرون یه ربع شد که امیر بیرون نیومد دوباره رفتم درو باز کردم دیدم جلوی آینه ایستاده داره مثل دیونه ها ادا در میاره زدم زیر خنده ... - داداش من بزار برو لااقل دو کلمه باهاش صحبت کن بعد دیونه شو ،این چه کاریه امیر: دارم تمرین میکنم چه جوری باهاش صحبت کنم - بیا بریم ،زیر پامون علف سبز شد ،الاناست که بابا پشیمون بشه هااا امیر : بریم بریم آماده ام بلاخره از خونه زدیم بیرون ،رفتیم سمت خونه بی بی جون ،بی بی رو هم همراهمون بردیم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت30 بعد نیم ساعت ،رسیدیم خونه سارا اینا زنگ در و زدیم و وارد خونه شدیم پدر سارا به همراه چند تا آقای دیگه اومدن بیرون استقبال ما بعد از احوالپرسی وارد خونه شدیم منو امیر کنار هم نشستیم یعنی صدای ضربان قلب امیرو میشنیدم آروم زیر گوش امیر گفتم: داداشی ضایع بازی در نیاری امیر لبخند میزد و چیزی نمیگفت بعد از ده دقیقه سارا با سینی چایی وارد شد و امیر هاج و واج نگاهش میکرد که با پام زدم به پاش که نگاهشو برداشت سارا بعد از تعارف کردن چایی به بقیه ،به سمت ما اومد امیر از خجالت نمیتونست چایی رو برداره یه لبخندی زدمو آروم به سارا گفتم: سارا جان داداشم دست و پاشو گم کرده ،من براش چایی رو برمیدارم ،میترسم گند بزنه سارا هم لبخندی زد و رفت امیر زیر گوشم گفت: آیه بریم خونه میکشمت منم یه لبخندی تحویلش دادمو مشغول خوردن چایی و شیرینیم شدم بعد از کمی صحبت کردن بزرگترها ،بی بی گفت ،اگه اجازه بدین این دو تا جوون برن حرفاشونو بزنن بابای سارا هم گفت: اجازه ما هم دست شماست ،بعد روشو کرد سمت سارا گفت: سارا جان آقا امیر و راهنمایی کن سارا بلند شد و امیرم بلند شد که آروم بهش گفتم : داداشی میخوای منم بیام که گند نزنی امیر هم یه لبخندی زد که پشت این لبخند پز از خط و نشون بود واسه من نیم ساعتی گذشت که امیرو سارا وارد خونه شدن با دیدن چهره خندونشون همه فهمیدن که جواب سارا مثبته بی بی هم با دیدنشون صلواتی فرستاد که بعدش بقیه هم شروع کردن به صلوات فرستادن با دیدن امیر به خودم میگفتم ای کاش رضا هم مثل امیر بود تا زودتر مال همدیگه میشدیم توی راه برگشت امیر فقط میخندید ،با خنده ی امیر ما هم میخندیدیم بی بی رو هم آوردیم خونه خودمون ،مامان لحاف بی بی رو توی اتاق من گذاشت روی تخت دراز کشیده بودمو ،مشغول خوندن کتاب شدم که یاد پیشنهاد هاشمی افتادم ،تو همین فکر بودم که یه فکری به ذهنم رسید... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بزرگواری ک اینو گفتین میشه ایتا بهم پیام بدین ؟؟
ای جان دلم چقدر خوشحال شدم 😍 واقعا باعث افتخارو خوشحالیه ما خادمایه( اقا نوید و دوست دارانشونه )😍 قطعا ب دعوت و نگاهه خود شهید هست که هممون اینجاییم ان شاءالله نگاهشون ب زندگیمون مستدام ♥️🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شوق‌پروازتویـڪ‌روزرساندت‌به‌خدا شوق‌پروازبده‌روح‌زمین‌گیرمرا:) ♥️ کانال رسمی شهید نوید صفری♥️
enc_16459496956781877365674.mp3
4.92M
ماه اسفند میدهد بوی شیرمردان بیشه خیبر همت افتاد باکری افتاد .... گریه میکرد یک نفر میگفت که رفیقم طلاییه جاموند https://eitaa.com/Navid_safare✨
نوید دلها 🫀🪖
ماه اسفند میدهد بوی شیرمردان بیشه خیبر همت افتاد باکری افتاد .... گریه میکرد یک نفر میگفت که رفیق
اخرین شب جمعه سال ۱۴۰۱ه یادی کنیم ازونایی که ارامش الانمونو مدیونشونیم ازونایی ک چشم مادراشون به در خشک شد مادرایی ک ارزوی تو لباس دومادی دیدن پسراشون رو ب گور بردن ... یادی کنیم از پسرایی ک میتونستن الان به شلوغ کردن بچه هاشون ذوق کنن میتونستن دکتر باشن مهندس باشن پسرایی که خواب ارومشونو به خشم شبو ترس عملیاتو تیکه تیکه شدن رفیقاشون جلو چشمشون فروختن پسرایی که غذای گرمو خوش طعم مادرشونو به خوردن خاکو ترکشو شیمیایی فروختن پسرایی ک شیطنتای جوونی رو فروختن به تشنگی ، خمپاره،شیمیایی،ترکش،قطع عضو و.... پسرایی که لباسای مارکو،تیپ زدنو،عطرای لاکچریو .... فروختن به لباسای خاکیو سنگین از گل و قرمز از خون رفیقا پسرایی ک بجای پای مادر سر روی سنگ گذاشتنو خوابیدن اصلا رفیق میدونی رفیقت جلوت اتیش بگیره ینی چی ؟؟ میدونی برااخرین بار بچه ای که تازه یاد گرفته بگه بابا رو ببینی و دل بکنی ینی چی؟؟ میدونی دست دخترتو ول کنی که بری برای دخترای میهنت ینی چی ؟؟ میدونی ندونی بعد تو خانوادت چی میشه اما برییی چون باید بری .... نمیدونیم خیلیامون نمیدونیم 🙃اگر میدونستیم انقدر کف کفشامون به خونشون اغشته نبود ... 😞😞🍃 عذرخواهی میکنم اگر اشک خانواده شهیدی رو دراوردم🙏 https://eitaa.com/Navid_safare✨
نریمانی _ نمیشه باورم (2).mp3
6.65M
تورو سفید شدی خوشا به این سعادتت حالا ک اشک تو نگاه فاطمه خرید حالا ک دست تو به دامن حسین رسید مارو نترسونید از جون دادن برا خدا زمین ما پره از خون آسمونیا نمیزاریم علم بمونه دیگه رو زمین https://eitaa.com/Navid_safare✨
نوید دلها 🫀🪖
تورو سفید شدی خوشا به این سعادتت حالا ک اشک تو نگاه فاطمه خرید حالا ک دست تو به دامن حسین رسید
درادامه حالو هوای شهداییمون این مداحیم هواییتون میکنه ... اگر دلتون لرزید دلتون هوایی شد منم دعا کنین لایق نگاهشون بشم نگام کننو دلو روحمونو نجات بدن 🙃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و عرض ادب برای سلامتی همه ی اعضای کانال دعا کنید ان شاءالله حاجت روا 🙏🥺
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ مرحوم کافی نقل می‌کرد که شبی خواب بودم که نیمه های شب صدای در خانه‌ام بلند شد از پنجره طبقه دوم از مردی که آمده بود به در خانه پرسیدم که چه می‌خواهد؟ گفت که فردا چکی دارد و آبرویش در خطر است! می‌خواست کمکش کنم لباس مناسب پوشیدم و به سمت در خانه رفتم در حین پائین آمدن از پله‌ها فقط در ذهن خودم گفتم: با خودت چکار کردی؟ نه آسایش داری و نه خواب و خوراک! همین رفتم با روی خوش با آن مرد حرف زدم و کارش را هم راه انداختم و آمدم خوابیم همان شب حضرت حجه بن الحسن عج را خواب دیدم فرمود: شیخ احمد حالا دیگر غر می‌زنی اگر ناراحتی حواله کنیم مردم بروند سراغ شخص دیگری؟ آنجا بود که فهمیدم که خداوند و امام زمان چه لطف و محبت و عنایتی به من دارند وقتی در دعاهایت از خدا توفیق کار خیر خواسته باشی وقتی از حجت زمان طلب کرده باشی که حوائجش بدست تو برآورده گردد و این را خالصانه و از روی صفای باطن خواسته باشی خدا هم توفیق عمل می‌دهد هر جا که باشی گره‌ای باز میکنی ولو به جواب دادن سؤال رهگذری اصلًا انگار روزیت می‌شود خودت می‌فهمی که از بین آن همه آدم چرا تو انتخاب شده‌ای خدایا به حق علی و اولاد علی علیه‌السلام عاقبت بخیری و توفیق کار خیر به همه ما عنایت بفرما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب جمعه است و دلم در پی یک برگ برات السلام حضرت ارباب قتیل العبرات...💔✨ هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند. شهدا هم او را نزد حضرت اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند. شادی روح شهدا، امام شهدا،
ی حمد هم واسه ی شفای همه ی اعضای کانال بفرستید ان شاءالله حاجت روا 🙏🥺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام همراهان گرامی 🌱♥️ امشب شب جمعه آخر ساله اومدم بهتون بگم اگر خوبی و بدی و از ما دیدید حلالمون کنید دوستان .... اڰه اذيت شدين، اذييتوﻧ ڪࢪديم💔 ناࢪاحتتوﻧ ڪ‌ࢪديم😔 دلتون شکست 💖 حلال ڪنيد♥🖐🏿 ان شاءالله تک تک شما عزیزان حاجت روا بشید🌺♥️ بهترین ها نصیبتون🥰 اگر حرفی انتقادی دارید پیوی درخدمتم 🥺 @motahareh_sh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا